پیام‌نما

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‌اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ‌اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ‌اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * * * و همگی به ریسمان خدا [قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)] چنگ زنید، و پراکنده و گروه گروه نشوید؛ و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آن گاه که [پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن] با یکدیگر دشمن بودید، پس میان دل‌های شما پیوند و الفت برقرار کرد، در نتیجه به رحمت و لطف او با هم برادر شدید، و بر لب گودالی از آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد؛ خدا این گونه، نشانه‌های [قدرت، لطف و رحمت] خود را برای شما روشن می‌سازد تا هدایت شوید. * * * معتصم شو به رشته‌ى يزدان / با همه مردمان با ايمان

۶ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۳۸

یادداشت میهمان/

پوپر علیه افلاطون، ارسطو، هگل و مارکس/ نقدی بر کتاب «جامعه باز و دشمنان آن»

پوپر علیه افلاطون، ارسطو، هگل و مارکس/ نقدی بر کتاب «جامعه باز و دشمنان آن»

خبرگزاری مهر ـ گروه دین و اندیشه: ایرادی که به پوپر وارد می دانم این است که وی هیچ گناهی را متوجه سقراط نمی داند و تمامی گناه را بر دوش افلاطون می گذارد و هم چنان سقراط در اندیشه پوپر در شمایلی از «پرومته» باقی می ماند.

برخی بر این ادعا هستند که کارل ریموند پوپر با بحث فلسفه علم و ابطال پذیری نظریه در ایران مطرح شده است. بحث فلسفه علم و ابطال پذیری نظریه آن چنان که این افراد ادعا دارند هیچ گاه در ایران به صورت جدی مطرح نبوده و تاکنون هم مطرح نیست. پوپر از زمانی در ایران به صورت فراگیر در میان جامعه روشنفکری مطرح شد که کتاب جامعه باز و دشمنان آن از وی در ایران ترجمه و انتشار یافت. نزدیک به دو دهه پیش از کتاب جامعه باز و دشمنان آن کتابهای دیگری از پوپر همانند «فقر تاریخی گری» در ایران منتشر شده بود، اما هیچ یک از این آثار توانایی و قابلیت جامعه باز و دشمنان آنرا نداشتند تا این فیلسوف اتریشی را در ایران مطرح و فراگیر سازند.

اما کتاب جامعه باز و دشمنان آن، در حوزه نقد فلسفی آثار اندکی در طول تاریخ فلسفه یافت می شوند که قابلیت ماندگاری داشته باشند. از این مجموعه محدود که دارای این توانایی هست تا برای همه دورانها نقدی منطقی ارائه کند کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» از فیلسوف اتریشی کارل پوپر است. پوپر در این کتاب چند فیلسوف بسیار بزرگ طول تاریخ را به نقد می گذارد و نه احساسی بلکه منطقی ثابت می کند که این چند فیلسوف دیکتاتوری و توتالیتاریسم را در نهاد تاریخ بشر تئوریزه و نهادینه می سازند. مهمترین این فلاسفه هراکلیتوس و افلاطون و ارسطو و هگل و کارل مارکس هستند .

پوپر در مجموعه بزرگ دشمنانی که برای جامعه باز برمی شمرد یک دشمن را که شاید بزرگتر از بقیه باشد معرفی نمی کند. آن شخص سقراط است که تمامی اهالی فلسفه در طول تاریخ از افلاطون و «آنتیس تن»1 که نخستین شاگردان وی بوده اند تا اکنون همگی احساس سمپاتیک و فرزندخواندگی نسبت به او دارند. بر همین اساس در طول تاریخ نسبت به سقراط نقدی رُک و صریح به انجام نرسیده و اگر جایی هم رویکردی نقادانه نسبت به ایشان شده باشد بیشتر در قالب جمله هایی کوتاه و شعارگونه و نه براساس استدلال و منطق است.

کارل پوپر نیز از این قضیه مستثنی نیست و در کتاب جامعه باز و دشمنان آن، با اینکه نقدی منطقی و صریح بر تمامی آن افرادی که دشمنان جامعه باز می خواندشان وارد می آورد اما نسبت به سقراط آن حس فرزند خواندگی اش غالب می شود و تمامی گناه را بر دوش افلاطون می گذارد و سقراط را عاری از خطا و مسیح وار بر دست راست خدا می نشاند، اما به واقع چنین نیست و سقراط آن چنان نبود. ما باید از نقد شخصها و شخصیتها نهراسیم و باید با پتک پولادین بتها را بکوبیم تا اگر به واقع تمثال زرین خدایان در وجودی نهفته باشد بر ما رخ بنمایاند.

پوپر در کتاب جامعه باز، افلاطون را هر چند بزرگترین شاگرد سقراط معرفی می کند اما او را بزرگترین خائن به سقراط هم می نامد. این پرسش مطرح می شود که چرا افلاطون در کتاب جامعه باز پوپر به عنوان یک خائن به سقراط معرفی می شود ؟ پاسخ چنین است که در اندیشه کارل پوپر سقراط یکی از بزرگترین مدافعان جامعه باز و حامیان دموکراسی است و چون افلاطون که شاگرد سقراط است به دشمنی با جامعه باز بر می خیزد و کتابهای «جمهور» و «قوانین» را برای این منظور می نگارد یک خائن به سقراط است. در اینجا کارل پوپر اگر بداند و این چنین از سقراط  جانبداری کند پس دروغ می گوید و اگر نداند و این جانبداری ها را از سقراط ابراز می دارد دچار تعصب شده است. در هر دو حال در اندیشه و کتاب پوپر سقراط است که پاک و مقدس در قامت منجی بشریت با بالهایی زرین به جانب «المپ» خدایان پر می گشاید.

براساس استدلال و علتهایی است که می پندارم پوپر هر چند جان کلام را نسبت به دیگران که دشمنان جامعه باز می خواندشان ادا می کند اما نسبت به سقراط این چنین نیست. نخست اینکه باید به جد مد نظر داشته باشیم فلسفه ای که بنام افلاطون شناخته شده است «فلسفه سقراط افلاطونی» نیز خوانده می شود، چون هیچ گونه سند و معیار مطمئنی در اختیار نیست تا براساس آن اسناد و معیارها به تفکیک اندیشه و فلسفه افلاطون از اندیشه سقراط پرداخت. آن چنان سقراط و افلاطون به هم تنیده و در هم ادغام هستند که هیچ گونه خط و مرز مشخصی نمی توان میان اندیشه های آنها قرار داد. دوم اینکه اگر سقراط خواستار و مدافع جامعه باز بود و افلاطون از این باور و خواسته سقراط انحراف و خیانت کرده بود باید ارسطو به این موضوع می پرداخت. چون که ارسطو هم منتقد فلسفه و آرای افلاطون است و هم اینکه ارسطو از لحاظ زمانی بسیار به سقراط نزدیک است و فقط با سقراط به اندازه یک نسل فاصله دارد، اما همین طور که اشاره شد براساس حس سمپاتیکی که اهالی فلسفه نسبت به سقراط دارند و به خصوص نوع مرگ تراژیک وی بر احساس سمپاتیک اهالی فلسفه دامن می زند و باعث می شود تا اهالی فلسفه چشم بر برخی و یا بسیاری از واقعیتهای شخصیت و اندیشه سقراط ببندند.

روش عقلانی این است تا فلسفه افلاطون را فلسفه سقراط افلاطونی بدانیم و بخوانیم. پس بر همین اساس سقراط جانبدار «حکومت اشرافی» 2 و جانبدار زمامداری یک نفره که افلاطون این نوع زمامداری را حکومت «شاه فیلسوف»3 می خواند و جانبدار سوسیالیسم و جانبدار جامعه بسته و مخالف با جامعه باز و دموکراسی است.

مسلما فلاسفه جانبدار سقراط و آن اهالی فلسفه که احساس فرزند خواندگی نسبت به این فیلسوف بزرگ را دارند این چنین استدلال خواهند کرد که نظام سیاسی و جامعه ای که سقراط خواستار و جانبدار آن بوده هر چند دارای عناوین دموکراسی و جامعه باز و جمهوری نبوده و شاگردانش جامعه مطلوب سقراط را با عناوینی چون «مانرشی»4 و «اریستوکراسی» و «پولیتی» معرفی کرده اند اما ماهیتا این نظامها باز بوده و با دموکراسیهای امروزی تفاوت چندانی ندارند و دموکراسی یونان باستان که سقراط خود نیز در آن زندگی می کرد فقط در عنوان با دموکراسیهای امروزی شباهت داشته و ماهیتا با دموکراسیهای امروزی متفاوت و حتی متضاد بوده است. این گونه استدلال و دفاع از سقراط از جانب علاقه مندان به سقراط فراوان است و همه این دست از استدلالها را یک سره دروغ و مغلطه باید نامید.

تفاوت دموکراسی یونان باستان با دموکراسی امروزی در رشد کیفیت است و نه اینکه این دو دموکراسی با هم متفاوت باشند و دموکراسی در یونان باستان عنوانی برای جامعه بسته بوده باشد. مدافعان سقراط و افلاطون و ارسطو تلاش داشته و دارند تا این چنین به مخاطب خود بقبولانند و بفهمانند که دموکراسی نظام سوفسطاییان بوده و در یونان باستان عنوانی برای جامعه بسته و نوع حکومت طبقه پست و بی سواد و آشوبگر بوده است. در صورتی که این استدلالها سراسر فریب و زبان بازی است. در یونان باستان زنان و بردگان در انتخابات عمومی دخالتی داده نمی شدند، اما تمامی مردان بالغ دارای این حقوق اجتماعی و سیاسی بودند که در انتخابات شرکت جسته و برای انتخاب زمامدار و تصویب قوانین رأی و نظر بدهند.

به واقع سوفسطائیان آنچنان که سقراط و افلاطون و ارسطو به ما خبر رسانده اند نبوده اند و این اخبار درباره سوفسطائیان را باید غلط اندازی های این سه فیلسوف دانست. در اصل سوفسطائیان منجیهای بشریت بوده اند و بسیار روشن از حقوق فردی و اجتماعی انسانها دفاع و برای احقاق این حقوق تلاش می کردند.

این «پریکلیس» بود که مدافع و رهبر جامعه باز بود و این «سولون» بود که برای جامعه باز قانون نوشت و این پروتاگوراس بود که می گفت «انسان مقیاس همه چیز است.» این سوفیستها بودند که بدون تعارف و تکلف جامعه باز را تعریف و اصول آزادی و حقوق فردی را بر شمار کردند، اما آن گاه که نوبت به سقراط رسید با آن قیافه «هیچ نمی دانم اما همه چیز می دانم» می گوید صبر کنید تا کنکاش کنیم آیا این جامعه ای که از آن سخن می گوئید و در آن زیست می کنیم دارای عدالت و فضیلت است و یا نه ؟ پس از ساعتها وراجی بی پایان اما خوش مزه به این کشف بزرگ نائل می آید که دموکراسی یکی از بدترین نوع حکومتها و نظامهای سیاسی است. چرا دموکراسی در نظر سقراط از بدترین روشها و نوع حکومتهاست؟ سقراط این چنین استدلال می کند چون که «توده عوام و بی سواد و هرج مرج طلب» زمام امور را در اختیار می گیرند دموکراسی روشی بد برای اداره جامعه خواهد بود.

سقراط و افلاطون آن چنان که مقصود برآید استدلال می کنند و نه آن چنان که ماهیت موضوع و واقع است. مگر در دوران دموکراسی آتن نبود که پریکلیس به نمایندگی از جامعه و آرای عموم زمام امور را در دست گرفت. آیا در میان یونانیان سیاستمداری به مدیریت و فرزانگی پریکلیس سراغ داریم؟ پس چگونه است که سقراط و افلاطون دموکراسی را حکومت عوام پست و هرج و مرج طلب می خوانند اما در میان همین دموکراسی بزرگترین سیاستمدار یونان باستان و حتی تا به امروز زمان امور را به دست می گیرد. این چه حکومت عوام بی سواد و پستی است که شخصی مانند پریکلیس از درون آن برون و بر قدرت می شود. اگر این چنین حکومتی حکومت عوام پست و هرج و مرج طلب است پس عجب روش خوبی است. آیا نباید به این پیشنهاد، سقراط افلاطونی شک کرد؟ سقراط و افلاطون نمی گویند که دموکراسی یعنی «حکومت همه مردم»، بلکه می گویند دموکراسی به معنای حکومت عوام پست و فقیر و هرج و مرج طلب است. وقتی می گوییم دموکراسی به معنای حکومت همه مردم است همه مردم چارچوبی محدود نیست و توده عوام و فقیر بخشی از «همه مردم» به شمار می آیند و همه مردم نیستند.

همین طور که آورده شد آن دست از اهالی فلسفه که اکثریت قریب به اتفاق هستند و حس سمپاتیک و فرزند خواندگی نسبت به سقراط دارند در حمایت از سقراط خواهند گفت دموکراسی یونان باستان به واقع دموکراسی نبوده و فقط در عنوان با دموکراسیهای امروزی شباهت دارد و آن گونه نظامهایی که سقراط خواستار و جانبدار آنهاست به واقع دموکراسی هستند و در عمل و معنا همانند دموکراسیهای امروزی می باشند هرچند در عنوان دموکراسی نامیده نمی شوند. این سخن یکی از بزرگترین و حتی خطرناک ترین فلسفه بافیهای اهالی فلسفه است.

کارل ریموند پوپر همانند بقیه و قشر حداکثری اهالی فلسفه دارای همان حس سمپاتیک و فرزندخواندگی نسبت به سقراط است، اما پوپر جامعه آتن در زمان سقراط و افلاطون را یک جامعه بسته و غیر دموکراتیک نمی داند که فقط در عنوان با دموکراسیهای امروزی شباهت داشته باشد. بلکه وی نظام سیاسی آتن باستان و عصر سقراط را دموکراسی می داند. ایرادی که به پوپر وارد می دانم این است که وی هیچ گناهی را متوجه سقراط نمی داند و تمامی گناه را بر دوش افلاطون می گذارد و هم چنان سقراط در اندیشه پوپر در شمایلی از «پرومته» باقی می ماند.

مسلماً دموکراسی یونان باستان دارای عیوبی بود همین طور که دموکراسیهای امروزی بدون عیب نیستند و اصلا و اصولا نمی توان بر روی زمین «اتوپیا» و «بهشت آباد» بوجود آورد. از عیبهای برجسته دموکراسی یونان باستان نخست عدم حضور زنان در تصمیمات حکومتی و سیاسی و دوم اعمال روش برده داری بود، اما سقراط و افلاطون و ارسطو با این عیبهای دموکراسی مشکلی نداشتند و اساسا عدم حضور زنان در تصمیمهای عمومی و به کارگیری روش برده داری را عیب نمی دانستند و بلکه به عنوان حسن خواستار عدم حضور زنان در انتخابات و تصمیمهای عمومی و خواستار برقرار بودن روش برده داری بودند، البته چنین تلقی نشود که زنان از هیچ گونه آزادی عملی برخوردار نبودند و کنج خانه ها محبوس بودند بلکه زنان در یونان باستان دارای محدودیتهای سیاسی بودند که از آن جمله محدودیتها عدم دخالت آنها در انتخابات بود.

همچنین این چنین برداشت نشود که بردگان یونان باستان همانند بردگان در کشور مصر در زیر تازیانه «آکروپلیس» را ساخته اند، بلکه بردگان در یونان باستان و به خصوص در دولت شهر آتن شهروند محسوب نمی شدند. یونانیان و به خصوص آتنیان بر این باور بودند تعداد بردگان هر چه بیشتر باشد دارای اوقات فراغت بیشتری خواهند بود و بهتر و بیشتر خواهند توانست به سیاست و فلسفه و امور معنوی بپردازند. بردگان در اصل کارگران خانه داری و کارگران مزرعه بوده اند.*

*نویسنده: قیصر(قیصر کللی)

ادامه دارد ...

کد خبر 1798082

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha