پیام‌نما

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ * * * هرگز به [حقیقتِ] نیکی [به طور کامل] نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و آنچه از هر چیزی انفاق می‌کنید [خوب یا بد، کم یا زیاد، به اخلاص یا ریا] یقیناً خدا به آن داناست. * * * لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ / آنچه داری دوست یعنی ده بر او

۸ بهمن ۱۳۹۱، ۱۷:۱۴

هدف زندگی از دیدگاه دین/ یک سئوال اساسی در حیات

هدف زندگی از دیدگاه دین/ یک سئوال اساسی در حیات

خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه: سئوال «از کجا آمده‏ام، برای چه آماده‏ام و به کجا خواهم رفت؟» کاملاً جنبه ماورای طبیعی دارد و از مشاعر طبیعی ما نشات نمی گیرد.

بدون احتیاج به درک حقیقت حیات و فلسفه کلی آن، تمام انسان‏های کره خاکی از نخستین روز زندگی تا کنون هرکاری که انجام داده‏اند انگیزه و هدف آن را در حال اعتدال مشاعر مغزی دریافته‏اند. مثلاً تشنه شده و آب خورده‏اند (فلسفه و هدف پیدا کردن آب و آشامیدن آن، همان سیراب شدن بوده  که خود آگاه یا نا آگاه به دست می‏آورند). لباس می‏پوشند و هدفشان از لباس پوشیدن کاملاً روشن است، علم فرا می‏گیرند، قدرت به دست می‏آورند، ازدواج می‏کنند، مسکن می‏سازند و .... هر یک از این کارها که نقطه معینی از حیات را اشغال می‏کند، تابع هدف است و هر کسی اجمالاً یا تفصیلاً به آن هدف‎ها آگاهی داشته و به سوی آنها تحریک شده و به دستشان آورده است.

این روش‏های هدف‏دار، اگر چه به طور مستقیم اجزاء خود پدیده حیات نیستند ولی با ریشه‏یابی هر یک از آنها، پدیده‏ای از خود حیات را درک می‏کنیم. با این حال به جهت عوارض مادی یا فکری، شبحی از حیات تجرید شده را برای خود مطرح می‏سازیم و سپس برای آن شبح پوچ از حیات بی پایه، فلسفه و هدف جستجو می‎کنیم. بنابراین متفکری که در فلسفه حیات می‏اندیشد، نباید مجموع اجزاء حیات را که در جریان طبیعی خود دارای فلسفه و هدف عینی بوده است، برای بررسی فلسفه و هدف حیات مطرح کند، باید حیات کلی را با داشتن ارزش‏ها و عظمت‏ها در حال وابستگی به مجموع هستی که ارتباط با آفریننده هستی دارد، مطرح سازد.

جهان برون ذاتی از دو نظر می‏تواند پشت پرده نمود حیات یا مراتب عالی حیات را که فلسفه و هدفش غیر از انگیزه و هدف هر یک از نمودهای حیات معمولی است، اثبات کند: نظر اول، احساس وابستگی حیات به سلسله بسیار طولانی و گسترده جهان هستی است، به طوری که با اندک توجهی، انسان ارتباط حیات و شئون آن را به گذشته و آینده هستی در می‏یابد. این حقیقتی است که تمام اندیشمندان هوشیار شرق و غرب چه دیروز و چه امروز به آن آگاهی داشته و با بیانات مختلفی آن را گوشزد کرده‏اند.

برای یافتن انگیزه و هدف این حیات، مطرح کردن پدیده‏های ظاهری حیات شخصی شبیه به این است که برای بدست آوردن حقیقت و انگیزه و هدف ماده کلی و حرکت کلی جهان طبیعی، رنگ سبز برگ یک درخت را در بهاران و زرد شدن و افتادن آن را به زمین در فصل خزان مطرح سازیم.

نظر دوم، عظمت خود آثار حیات است که در تاریخ بشری از انسان‎ها بروز کرده و ما در بحث گذشته مقداری به آن اشاره کردیم. عظمت حیات را از عظمت انسان‏های تاریخ می‏توان مشاهده کرد.

حیات انسانی از پدیده‏های ظاهری بالاتر می‏رود و خود را جز حیات کلی، بلکه فانی در آن می‏بیند و یا حیات کلی را در خود پیدا می‏کند. حیات انسانی از پدیده‏های مشهود بالاتر می‏رود و به اسرار هستی پی می‏برد و باز بالاتر می‏رود و زمان وعبور آن را زیر پای خود می‏بیند.

حیات انسان بدون اینکه همه جهان را ببیند، اشراف و سلطه‏ای به جهان هستی در خود احساس می‏کند، به طوری که نظریات کلی و جهان شمولی ابراز نماید. پرسش از فلسفه و هدف این حیات، یا بر شمردن چند پدیده محدود از ظواهر زندگی به پاسخ خود نمی‏رسد.

مغزهای رشد یافته به جای مات کردن رنگ درخشان این سؤال یا لجن‏مال کردن آن با خیالات و چشم‏پوشی و گوش بستن‏های تصنعی، درصدد پاسخ گفتن حقیقی به آن بر می‏آیند، زیرا به خوبی احساس می‏کنند که اگر غوطه ور شدن در ظواهر زندگی، یا اصلاً سؤالی را برای خود مطرح نمی‏کردند و یا اگر هم سؤالی را احساس می‏کردند، جواب خود را در همان هدف‎های جزیی می‏یافتند، اما بدیهی است که واقعیت قضیه از این قرار نیست، بلکه سؤال، بالاتر از «خود طبیعی» آنها سرازیر می‏شود و به پاسخ‏های معمولی حیات طبیعی قناعت نمی‏ورزد.

با دو عبارت ذیل می‏توانیم بپذیریم که ریشه درونی ذاتی سؤال از فلسفه و هدف زندگی عمیق‏تر از آن است که دانش و ثروت و مقام و محبت و ازادی معمولی و سایر توانمندی‏های طبیعی جوابگوی آن باشد.

ماکس پلانگ می‏گوید: «ما فیزیکدانان در حقیقت مانند اشخاص متخصص خط ‏شناسی هستیم که خطوط و نقوش را می‏خوانند، ولی حقیقت عینی که آن خطوط را بازگو می‏کند در ماورای آن خطوط است.»

این درک در درون ذات آدمی است که می‏گوید: به هیچ وجه نمی‏توانی هدف و فلسفه حیات را از همین ظواهر و پدیده‏ها مطالبه کنی و برای توجیه هستی خود بگویی از پدر و مادرم متولد شدم، می‏خورم و می‏آشامم و متلاشی می‏شوم و سپس دیگر هیچ!

اگر درون ذات ما با مشاهده همین نمودها قانع می‏گشت، ما هم می‏توانستیم حیات و هدف آن را در همین مشهوداتی که به دیوانگی امروز منجر شده است، تفسیر کنیم. پس، سؤال «از کجا آمده‏ام، برای چه آماده‏ام و به کجا خواهم رفت؟» نمی‏تواند به عنوان یک سؤال معمولی و با انگیزه معمولی تلقی گردد.

در نتیجه، با تعمق کافی در ریشه حیات و سؤال از فلسفه و هدف آن، به این حقیقت می‏رسیم که سؤال مزبور مشاعر معمولی ما است که در طبیعت به وجود می‏آید و در آن غوطه‏ور و سپس نابود می‏شود پس این سؤال کاملاً جنبه ماورای طبیعی دارد.

کد خبر 1801999

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha