پیام‌نما

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‌اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ‌اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ‌اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * * * و همگی به ریسمان خدا [قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)] چنگ زنید، و پراکنده و گروه گروه نشوید؛ و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آن گاه که [پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن] با یکدیگر دشمن بودید، پس میان دل‌های شما پیوند و الفت برقرار کرد، در نتیجه به رحمت و لطف او با هم برادر شدید، و بر لب گودالی از آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد؛ خدا این گونه، نشانه‌های [قدرت، لطف و رحمت] خود را برای شما روشن می‌سازد تا هدایت شوید. * * * معتصم شو به رشته‌ى يزدان / با همه مردمان با ايمان

۲۴ بهمن ۱۳۹۱، ۱۰:۱۱

یادداشت میهمان/

گوساله سرگردان و روایتی سیاه و شبهه ناک از جنگ

گوساله سرگردان و روایتی سیاه و شبهه ناک از جنگ

مجموعه داستان «گوساله سرگردان» تنها روایتی از عدم قطعیت و بیانی سراسر آکنده از خصوصیات و نشانه‌های تشکیک و سیاه‌نمایی جنگ تحمیلی و حتی انکار ضرورت‌هایش را شامل می‌شود.

خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ و ادب: حجت الاسلام  مهدی جهان، محقق و استاد فلسفه در دانشگاه که چندی پیش در نشست نقد مجموعه داستان گوساله سرگردان نوشته مجید قیصری به ارائه خلاصه‌ای از نقطه نظر خود دربار ادبیات دفاع مقدس با نگاهی به این کتاب پرداخته بود با ارسال یادداشتی به مهر به شکل تفصیلی به نقد این مجموعه داستان و نگاه حاکم بر آن پرداخته است که در ادامه از نگاه شما می‌گذرد:

در میان تناقضات مختلفی که در حوزه فرهنگ اجتماع و جغرافیای کشور ما پدید آمده است، ادبیات داستانی، اجتماعی از تضادها و برخوردها است.

داستانی در مجامع مذهبی با اصول و مبانی دینی خاص مورد بررسی قرار می‌گیرد و به عنوان جایزه اول برگزیده می‌شود، سپس در مجمعی دیگر با اصول و مبانی کاملأ متفاوت نیز از همین کتاب و داستان تقدیر می‌شود، تقدیری که حاکی از مبانی و اصولی کاملأ متضاد با مجامع دینی سابق الذکر است، این تضادها ذهن را مشغول می‌کند و سئوالی پدید می‌آورد که منشأ این قرائت‌های متفاوت از یک داستان چیست؟

در جایی که داستان گوساله سرگردان درجشنواره شهید غنی‌پور با گرایش‌ها و مبانی ادبیات دفاع مقدس مورد توجه  قرارمی‌گیرد، در جشن ادبی مهرگان و جایزه ادبی اصفهان نیز تقدیر و تشویق می‌شود.

بدون در نظر گرفتن هر پیش فرضی پیرامون این تضادها، این یادداشت پس از جلسه نقد و بررسی داستان «گوساله سرگردان» از سلسله نشست‌های نظری ادبیات دفاع مقدس توسط بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس به قلم نگارنده به دنبال ارائه دو نظر است:

نخست رئالیسم جادویی در مکاتب ادبی غربی جایگاهی در ادبیات داستانی دینی و اسلامی ندارد و دوم اینکه عدم قطعیت در پایان داستان حاکی از انکار یقین و قطعیت پایان دفاع مقدس است، دفاعی که بر مبنای حکم اجتهادی گروهی از مراجع تقلید شکل گرفت.

رئالیسم جادویی           

رئالیسم با یک عمومیت فوق‌العاده به کشف حقیقت پرداخت، حقیقتی که هیچگاه رمانتیسم به آن توجه نداشت، رمانتیسم احساساتی وخیالاتی، حقیقت را نمی‌بیند، ساختار ادبی را بی‌اهمیت و فدای متون ادبی، هنری و فلسفی می‌داند.

همزمان با جنبش‌های اجتماعی وعلم محوری مانند پوزیتیویسم، تفکرایدئالیستی و رمانتیستی مورد نقد و جرح قرارگرفت، خصوصأ در ادبیات که رمانتیسم به انحراف و پوچی رسید.

 اما رئالیسم؛ اول اینکه، به عنوان یک اعتراض به رمانتیسم درونگرا و دوم اینکه با هدف یک حرکت عقلی در ساحت هنر و همراه با رئالیسم‌های فلسفی و مخصوصأ فلسفه تحصلی پوزیتیویسم، توانست جایگاه نظری خود را در ادبیات و هنر اکثر کشورهای تحت سیطره فلسفه تسری دهد.

رئالیسم مانند فلسفه تحصلی دچار یک مشکل اساسی بود و آن اینکه ماورای طبیعت یا متافیزیک و الهیات با تفکر او سازگاری نداشت، رئال، جزیی‌نگر، عمومی، اجتماع‌گرا و گاهی طبیعت‌گرا بود؛ پس هیچگاه نمی‌توانست از الوهیت، معنویت و متافیزیک روایت کند. بنابراین همانگونه که خط موازی رئالیسم یعنی فلسفه تحصلی بوسیله تجربه دینی به الهیات و متافیزیک دست یافت، در حوزه ادبیات نیز رئالیسم باید به روایت از مسایل معنوی، الهی و دینی بپردازد.

به ناچار نویسندگان متمایل به مذهب مسیحت و عمدتأ کاتولیک و ارتودوکس (که بسیار سنتی هستند) برای روایت از معنویت مکتب ادبی رئالیسم جادویی را بر مبنای رئالیسم پدید آوردند.

رئالیسم جادویی همان رئالیسم جزیی‌نگر، عمومی، اجتماعی و گاهی مانند ناتورالیسم طبیعت‌نگر است با این تفاوت که رئالیسم جادویی هنگامی که به صحنه سازی می‌پردازد از پس همین یک صحنه عادی و عمومی به فضایی وهم‌آلود و خواب‌زده می‌رسد.

  رئالیسم جادویی در ایران معاصر

عده‌ای از منتقدان معاصر با توجه به سه موضوع واقعگرایی و رئالیسم در ادبیات دفاع مقدس، ضعف رمانتیسم در روایت دقیق از وقایع جنگی دفاع مقدس و عدم استقبال از روایت رمانتیسمی از جنگ، مکتب ادبی دفاع مقدس را رئالیسم می‌دانند، اما چگونه از مسایل معنوی دفاع مقدس روایت شود پس رئالیسم جادویی با عنوانی اسلامی ظاهر شد.

رئالیسم اعجازی یعنی نوعی رئالیسم که از یک واقعیت غیرقابل تردید روایت می‌کند، ساختار و طرح واقعی است، اما مجرایی در صحنه برای گذشتن از واقعیت به جهانی وهم آلود و رازآمیز وجود دارد.

این جهان رازآمیز و معنوی واقعیت دارد، چون مجرا و محل ورود به آن واقعی است، این جهان پس پرده رئالیسم اعجازی با توصیف و خیال پدید نمی‌آید، بلکه با عبور از یک مجرای روحی به آن می‌رسیم، اصل آن در همین جسم مادی انسان است و نیازی به بازیهای فرمی یا زبانی و یا توصیف‌های خیالی ندارد، قهرمان با خوردن جرعه‌ای از جام یا خوابی خلسه‌آور و یا حتی خیالی غیرارادی به رئالیسم جادویی و در خلسه‌ای روحانی، معنویتی شدید و دینی، و گاه آسمانی به رئالیسم اعجازی خواهد رسید.

به گمان عده‌ای از منتقدان معاصر، ادبیات داستانی دفاع مقدس بر پایه رئالیسم جادویی و با عنوان رئالیسم اعجازی شکل می‌گیرد و داستان «گوساله سرگردان» نیز از نوع همین داستان‌ها است اما نکته مهم این است که مبنای رئالیسم جادویی و با حتی رئالیسم اعجازی، اصالت حس و پوزیتیویسم به معنای انکارعقلانیت است در حالی که در بنیان معرفت شناسی جامعه اسلامی ما اصل عقل است و دفاع مقدس بر اساس همان عقل مورد نظر اندیشه اسلامی (صدرایی، اشراقی، سینوی و حتی اخباری) شکل گرفته است بنابراین انسان به شرط تقوای علمی و عملی بدون معجزه می‌تواند تا ملکوت اشیاء را ببیند پس دیگر رئالیسم جادویی معنایی ندارد.

 البته منتقدان تفکر فلسفه اسلامی در هر شکلی اعم از سروش و اتباعشان وجریان فردید و تابعین آنها می‌توانند از مکتب رئالیسم جادویی و یا رئالیسم اعجازی با ملاحظاتی پیروی کنند.     

گوساله سرگردان

 رزمنده بسیجی بنام «ذبیح» دغدغه‌ها و سؤالات دینی و فلسفی حل نشده فراوانی دارد، همچنین گمشده‌هایی که از ابتدا تا انتهای داستان به تعدادشان افزوده می‌شود، و در تمام داستان ذبیح درباره آنها وقایع‌نگاری می‌کند.

یک گروهان بسیجی در روستای «دل ریش» واقع در استان کرکوک عراق مستقر می‌شوند، قرار است از این روستا به یک پادگان نظامی که منبع مهمات و بمب‌های شیمیایی است حمله کنند، این پایگاه در یک روستای کم جمعیت بنام «باوه خوشن» استتار شده است.

گروهی چهارده نفره از رزمندگان به فرماندهی «هادی» به سوی «باوه خوشن» حرکت می‌کنند و بقیه اعضای گردان به عقب بازمی‌گردند، «کاک رحیم» راهنمای محلی در خدمت گروه قرار می‌گیرد.

قبل از حرکت‌هادی چند نکته را تذکر می‌دهد، «هر اتفاقی که برای من بیفتد نفر بعدی...ذبیح است» {صفحه68}

در بین راه ذبیح از دره‌ای پرت می‌شود و پایش آسیب می‌بیند «احتمالأ قوزک پای چپم آسیب در رفته» وهادی نگران آن است که ذبیح حتمأ در عملیات کمین حاضر باشد. به روستای باوه خوشن که می‌رسند، کار عملیات به مشکل می‌خورد،‌هادی به ذبیح پیشنهاد می‌دهد که به همراه «کاک رحیم» برای شناسایی و جمع‌آوری اطلاعات در روستا بماند، ذبیح با کراهت و ناراحتی می‌پذیرد،‌هادی به همراه باقیمانده افرادش باز می‌گردد تا به مافوقش علت انجام ندادن عملیات را توضیح دهد.

«کاک رحیم»، «ذبیح» را به یک خانه امن در داخل یک باغ انتقال می‌دهد در همین حال ذبیح از ترس و اجبار می‌گوید، اگر وضع پایش خوب بود شاید باز می‌گشت.

قبل از رسیدن به کلبه امن، ذبیح نماز صبح را داخل یک قبر خالی می‌خواند، کاک رحیم می‌گوید: این قبر«ماموستا» از علما و زاهدان مورد احترام روستا است که سربازها او را کشتند و جنازه‌اش را آتش زدند اما هیچ کس جنازه را پیدا نکرد، این قبر خالی ماند، گاو و گوساله ماموستا نیز سرگردان در علفزارها هستند «گاوهای ماموستا نظر کرده‌اند و کسی کاری به کارشان ندارد».

ذبیح در خانه امن می‌گوید:«خیلی دلم می‌خواهد بدانم الان کجای این هستی نشسته‌ام»

روز بعد در خانه امن که ظاهرأ موتورخانه یک باغ است، گاو و گوساله نظرکرده ماموستا را می‌بیند و باز هم ذبیح از ترس می‌گوید«باید اقرار کنم به ترس، ترسی که از وقتی وارد اینجا شدم دست از سرم برنداشته» ذبیح می‌خواهد موقعیت خودش را بشناسد تا «اگر اتفاقی افتاد بدانم به کدام سو فرار کنم» او به دنبال امنیت است و به هیچکس حتی کاک رحیم هم اعتماد ندارد.

برای درمان پای ذبیح، کاک رحیم او را به خانه حکیم می‌برد و باز هم «با ترس و لرز از جاده به باغ و از باغ به جاده می‌رفتیم» پس از بازگشت از خانه حکیم، درد پای ذبیح بهتر شده است پس شب بعد بدون کمک کاک رحیم برای شناسایی به پایگاه می‌رود، در راه بازگشت روستاییان را می‌بیند «یک فکر وحشتناک حتی فکر کردن به آن رعب انگیز است...اگر این مواد خود به خود یا بر اثر درگیری نشت کند چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ آیا کسی از دو طرف زنده می‌ماند؟ آیا این دلیل اصلی درگیر نشدن‌هادی نبود؟» ذبیح دچار وسوسه شده پس به قبر ماموستا می‌رود تا محاسبه نفس کند و باز هم سؤال دارد، می‌خواهد قهرمان شود یا بنده  صالح خدا، نیم ساعتی در قبر ماموستا می‌خوابد و مورچگان روی بدنش حرکت می‌کنند، ذبیح از خدای متعال طلب مغفرت می‌کند.

ذبیح خواب می‌بیند، خوابی که گمانش تکان دهنده است، گاو ماموستا وارد کلبه مخفیگاه او می‌شود، گویا دنبال چیزی می‌گردد و شروع به لیسیدن دست و صورت او می‌کند، ناگهان پیرمردی با دستار شیری رنگ، با محاسنی بلند و سپید، عصا زنان با شمعی در دست وارد می‌شود و گاو را همراه خود می‌برد، تعبیر این خواب چیست؟ ذبیح باز هم می‌ترسد و می‌خواهد به شناسایی نرود: «دلم می‌خواهد برگردم زیر گلیم...»

آن شب به همراه «کاک رحیم» برای شناسایی می‌رود و اتفاقی با کلبه «ننه کژال» آشنا می‌شود.

در دهمین شب شناسایی متوجه حضور سربازها در کلبه می‌شود، کلبه‌ای که در شبهای پیش «صدای آواز زنی جوان از آن می‌آمد» وکاک رحیم گفت: «قبل از تو دست افسرها به این کلبه نرسیده»، حالا سربازها این کلبه را گرفتند و در حوض آن آبتنی می‌کنند.

سربازها شیر گاو ماموستا را خورده‌اند، مردم و ریش سفیدان روستا به سربازان اعتراض می‌کنند، کاک رحیم هم از یک کمین به سربازها خبر می‌دهد، خانه امن موتور خانه باغ با ورود سربازها ناامن می‌شود، ذبیح در تپه پایین قبرستان خانه‌ای نیمه سوخته پیدا می‌کند که او را یاد ماموستا انداخت همچنین به چشم خود دیده است که «سربازها ترسیده و وحشت زده دست و پای گاو کهر را طناب پیچ کرده» و با ضربات کارد گاو را کشتند و گوساله سرگردان شده است.

کاک رحیم خیلی ترسیده است، اگر گوساله پیدا نشود مردم از این آبادی می‌روند و در پایان داستان آبادی خالی از سکنه است، «دیگر فکر نکنم کسی توی کوچه پس کوچه‌های خاکی آبادی مانده باشد مگر کلاغ‌ها و سربازها».

داستان کوتاه گوساله سرگردان، روایتی از ترس و لرز ذاتی انسان از دنیای پیرامون، اجبار و اکراه از پذیرش سرنوشت وسیاهی جوامع جنگ زده است و جنگی که همه را از بین می‌برد خوب و بد ندارد، جنگ سیاه و شوم است و هیچ تنابنده ای را زنده نمی‌گذارد، شاید نتیجه تمام داستان در مقدمه کوتاه آن بیان شده باشد، پایان داستان و ابتدای مقدمه داستان یکسان است، عذابی که صحنه را از بین برده است.

قهرمان داستان «ذبیح» شهید شده است، قهرمانی که دائمأ تردید دارد، سؤال دارد و نمی‌تواند به یک تصمیم قطعی برسد در مقابل همه احساس نا‌امنی می‌کنند حتی کاک رحیم بلدچی محلی «دلم می‌خواهد رفتار و سکنات کاک رحیم را در نبود خودم ببینم، حقیقتش آنطور که باید و شاید به او اطمینان ندارم».

اصلی‌ترین حالت ذبیح، تردید و دودلی وی پیرامون جنگییدن است، «خدایا از شر وسواس پناه می‌برم به تو، باید حواسم را بیشتر جمع کنم» {صفحه66}، «هادی مات و متحیر مانده بود که چه بکند» {صفحه67}، «ترسیده بودم، نمی دانستم چه کنم، حتی به ذهنم رسید تا دیر نشده راه بیفتم دنبال بچه‌ها، اگر پام زخمی نبود شاید رفته بودم و دیگر اینجا نبودم» {صفحه72}، «آیا کسی از دو طرف زنده می‌ماند» {صفحه67}.

کشتن وحشیانه گاو نظر کرده ماموستا و سرگردانی گوساله‌ای که ظاهرأ با تأسی به داستان قرآنی صالح پیامبر(ع)، حجتی برای مردم بوده و تا هنگامیکه هیچکدام از طرفین به گاو و گوساله سرگردان و نظرکرده ماموستا آسیب وارد نکرده‌اند مشکلی پیش نمی‌آید اما هنگامی که گاو را کشتند و گوساله سرگردان شد مردم روستا را ترک کردند.

و پایانی که ذبیح اصلأ جنگ نکرد و فقط نوشت به عنوان کاتبی که حضورش ضروری است و تنها مشاهده می‌کند، سؤال و تردید دارد، دودل است. او هیچگاه نمی‌جنگد بنابراین روایتش هم ناشی از قطعی نبودن برخی از فکرها و دغدغه‌های مهم اجتماعی جنگ است، نمی‌گوید این افکار اشتباه است و حتی بعضی از مقدسات را پذیرفته اما تردید را توصیه می‌کند.

این داستان بنا بر این منطق تنها روایتی از عدم قطعیت است و اینکه پایان جنگ هیچ تنابنده‌ای از دو طرف زنده  نمانده است و برهمین اساس گوساله سرگردان سراسر آکنده است از خصوصیات و نشانه‌های تشکیک و سیاه‌نمایی جنگ و حتی انکار ضرورت جنگ است.

کد خبر 1814273

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha