داشتن توقع و انتظار ، از خصوصيات ذاتي انسان است . نه تنها خواص ، بلكه عوام نيزبه حكم داشتن فطرت الهي انتظار دارند كه ديگران داراي خلق و خويي پسنديده باشند و آن گاه كه مخاطب هنرمند ، نويسنده و يا شاعر باشد ، اين چشمداشت به اوج خود مي رسد.
چنين است كه جامعه - بي هيچ اشتباهي - براي گزينش گل سرسبد ، تمام گلزارها را از نظرمي گذارند و ديرانتخاب مي كند ، شايد به همين دليل باشد كه حتي دريك محفل ادبي با عمري چندين ساله هرهنرمندي تنها با تعداد اندك و انگشت شماري از اعضاي آن انجمن مي تواند پيوند قلبي، محبت آميز، و خوشباورانه داشته باشد ؛ و با بقيه تا آخر در ظاهر غريبه و نا آشنا بماند.
روانشاد " حسين منزوي " شاعر بود و به گفته اغلب شاعران هم عصرخويش ، سرآمد غزلسرايان . او دريكي ازسالهاي آغاز دهه پنجاه ، هنگامي كه بيست و شش بهار ازعمرش گذشته بود، اولين مجموعه شعرش با نام " حنجره زخمي تغزل " ناياب شد و خبر ازچاب دومين مجموعه اشعارش با عنوان " در لحظه ياس هاي تاريخي عشق " داده بودند ، وي درمعرفي خود نوشته بود : زنجاني هستم و بيست و شش ساله ، با شعري به تقريب ده سال و يك دفترچاپ شده بنام " حنجره زخمي تغزل " و دو دفتر منتظرچاپ ، مثل هر شاعري ، شعر خودم را دوست مي دارم. ( اگر اين طورنبود كه شعر نمي گفتم ... ) همچنان كه خودم را با همه ضعف هايم دوست مي دارم . مي دانم كه داوري كردن كارمشكلي است ، به خصوص داوري كردن درمورد خود ؛ چرا كه خودشناسي اصولا كار مشكلي است ، اما خوب ، هرچه باداباد : رفقا مي گويند " تو درغزل سرآمد همه اي " ، من مي گويم چنين نيست . من " غزل " خوب مي نويسم ، اما ديگراني هم هستند كه ...
سال 1350 شمسي بود. شبهاي شعر مجله جوانان امروز درسالن آمفي تئاترموسسه اطلاعات برگزار مي شد . گرداننده مراسم شعرخواني " علي رضا طبايي " شاعر شيرازي مقيم تهران بود . درغروب روزهاي دوشنبه ، ده ها شاعرنام آوروگمنام جمع مي شدند و شعرهايشان را مي خواندند : سپيده كاشاني، اسد الله عاطفي ، محمد نوعي ، رضا شبيري ، عزيز الله زيادي ، تيمور ترنج ، دكتر حيدر رقابي (هاله) ، م. شريف ، حسن سالياني ، نصرالله مرداني ، ... و حسين منزوي كه اكنون تنها يادشان با ماست ، از آن جمله بودند.
بازار شعر سپيد و موج نو داغ بود و " غزل " چون آفتاب روزهاي پاييزي ، بي رونق مانده بود و گرمايي نداشت . نشاني را از صفحه ادبي مجله به دست آوردم . براي نخستين بار با تشويق يكي ازآموزگارانم - كه در دبيرستان دكتر نصيري درس مي داد - به آنجا قدم گذاشتم . آن روز، روز آشنايي من و " حسين منزوي " شد .
ماه ها بعد ، درهمان محل ، شب شعري برايم ترتيب داده شد . پيش از آن ، " حسين منزوي " غزلهايي را كه انتخاب كرده بودم ، ازنظرگذراند ، سپس با اطمينان به نفس ، بر روي بعضي ها قلم كشيد و بقيه را براي خواندن ، مناسب تشخيص داد . هنگامي كه نامم را صدا زدند ، آتش تب سراپايم را دركام خود كشيد . هرگز نمي توانم به ياد بياورم كه چگونه ازجا برخاستم و پشت بلندگو قرار گرفتم. پس از خواندن غزل ها ، حاضران به نوبت نظر دادند ، در پايان حسين منزوي درجايگاه قرار گرفت و از سروده هايم دفاع كرد و ...
محمد رضا اصلاني
( نويسنده و عضو انجمن قلم ايران )
------------------------
آن روزهاي خوش كه من بيش ازفن شعر و شاعري ، مجذوب اخلاق وكردار شاعران بودم ، با شتاب سپري شد و من ديگر هيچ كدام ازآنها را كه هر يك چون آيينه زمان جلوه گاه آمال و آرزوهايم بودند ، نديدم ...
دو سال از آن روزها گذشته بود . كسوت سربازي برتن داشتم سرباز تيم 55 هوابرد شيراز بودم . در كوچه پس كوچه هاي شهر، عطرحضورحافظ قرآن و سعدي سخندان را مي جستم و مي بوييدم. اتفاقي " حسين منزوي " را در يكي ازخيابانهاي شلوغ شيراز ديدم ؛ در آسمان ها قدم مي زد. نمي دانم نشان چتر بازي دوخته شده بر روي سينه ام را - كه براي رسيدن به آن ازجان گذشته بودم - ديد يا نه !
آرزو داشتم كه پس از پايان خدمت بازهم درشب هاي شعر حاضر شوم . تنها به پادگان برمي گشتم و گمان نمي كردم كه با سرگرداني در كوره راه هاي زندگي ، هرگز به آرزويم نخواهم رسيد ؛ تا زماني كه نوجواني و جواني بگذرد !
آخرين بار كه او را ديدم، تابستان سال 1382 بود. بدون اعلام قبلي و هماهنگي هاي لازم به جمع دوستدارانش درشهرستان محل خدمتم دعوت شده بود. سالن بزرگي كه به مناسبت هايي در آنجا حاضر شده بودم، هرگز آن همه جمعيت مشتاق و آن اندازه سكوت و آرامش را يك جا به خود نديده بود. پس از معرفي او و اشاره اي به آثار ادبي و فعاليت هاي هنري اش، انجام مراسم و شعرخواني شاعران حاضر، ساعت ها با هم بوديم. ازگذشته ها سخن گفت و برگ برگ دفترخاطرات آن شبها را به آشكارا پيش چشم آورد . متين سخن مي گفت و آداب فرو نمي نهاد . پير شده بود و جوان بود . با شكيبايي و صبر، تن بيمار و رنجورش را خسته كرده بود . شانه هاي فرو افتاده ، در هم شكسته و خرد شده اش در زير آوارگران دشواري هاي زندگي مقاومت مي كرد ...
پس از جدايي ، كوله باري از انديشه ها را برايم به ارمغان گذاشت. به خود آمده بودم. مي توانستم با او پيوند قلبي، محبت آميز و خوش باورانه داشته باشم ؛ آنكه در ميدانگها زندگي يكه و تنها استاده بود ...
و دريغ كه عمر اين دوستي دوباره، پس از چند گفت وگوي تلفني به پايان رسيد ؛ براي هميشه ! ...
و اكنون اشاره اي به آثار حسين منزوي كه ياد و خاطره اش گرامي باد :
" عشق در حوالي فاجعه " ، " ترمه و تغزل " ، " از شوكران و شكر " ، " با سياوش از آتش"، " از كهربا و كافور" ، " از خاموشي و فراموشي" ، " گزيده ادبيات معاصر"، " اين ترك پارسي گوي ؛ تحليل و بررسي شعرشهريار در 295 صفحه " غير از كتاب هاي باقيمانده، چند مقاله و اشعار گوناگون و داستان هاي ارزشمندي كه در نشريات به چاپ رسيده اند را هم مي توان از يادگاري اين شاعر ارجمند و توانا به حساب آورد.
در به سماع آمده از زمزمه آمدنت خانه غزلخوان شده از هلهله در زدنت
ازهمه شيرين سخنان وزهمه شيرين دهنان چون تو كسي نيست شكر هم سخنت هم دهنت
دو بيت بالا، ازغزلي است كه در روز ورود امام خميني (ره) به ميهن از صدا و سيما پخش شد و از دلنشين ترين غزل هاي " حسين منزوي " به حساب مي آيد ؛ و همچنين غزلهاي بسياري كه هريك به گونه اي علاقه آتشين اوبه حافظ واستاد شهريار و تسلط و چيرگي اش بر دستور زبان فارسي را به اثبات مي رساند ، بالاتر از همه غزل زيباي او درنعت رسول اكرم (ص) و غزل زيباي ديگري در مدح حضرت ابا عبدالله (ع) است كه از سروده هاي ماندگار اين شاعراست.
در اولين سالگرد اين شاعر پر احساس ، نخستين دفتر شعرش را ورق مي زنيم و غزلي را از آن ميان زمزمه مي كنيم. و پيش از ان، از خداوند جان آفرين براي او طلب آمرزش مي نمائيم ...
بر پرده از آن روز كه تصوير تو بستند ما را هم از آن روز ، به زنجير تو بستند
هر خط كه مقدر به جبين تو نوشتند تقدير مرا نيز ، به تقدير تو بستند
راه تو نمودند و كمان با تو سپردند مقصود مرا هم به پر تير تو بستند
با طيب نظر ، خود ، همه تسخير تو گشتند چون من ، كمر آنان كه به تسخير تو بستند
نم شكه و نم شكر كه راه سخنم را با بغض گرانقدر گلوگير تو بستند
هرگز دل من ، اينهمه گستاخ نبوده ست اين نقش هم اي دوست ، به تقرير تو بستند
خونم به شفق بخش كه آزادي ما را باري ، به تو و همت شمشير تو بستند
نظر شما