سال 1382 بود ...
به خاطر مي آورم كه براي زنده ياد حسين منزوي در يكي از فرهنگسراهاي تهران ، يك مراسم گراميداشت و تجليل تدارك ديده بودند و به همين دليل ، شاعران جوان و مدعوين نسبتا فراواني به سالن اجتماعات اين فرهنگسرا مراجعه كرده بودند تا در مراسم گراميداشت حسين منزوي شركت كنند .
اما آن شب ، آقاي منزوي - به اشتباه - به فرهنگسراي ديگري مراجعه كرده بود ... همين موضوع ، او را با تاخير قابل توجهي به جمع رساند و مي توان گفت كه استاد موفق شد در نيم ساعت پاياني مراسم حاضر شود .
عبدالرحيم سعيدي راد
شاعر معاصر
----------------
تا قبل از حضور ايشان ، همه كساني كه آنجا با بهانه گراميداشت منزوي گرد آمده بودند ، غزلهاي عاشقانه خود را خواندند ، در همه آثاري كه آن شب خوانده شد ، رنگ و بوي " عشق زميني " وجود داشت ، اما وقتي آقاي منزوي پشت تريبون قرار گرفت ، با همان صداي گرفته كه حكايت از درد و بيماري وي داشت ، غزلي بسيار زيبا و دلنشين در خصوص مظلوميت حضرت فاطمه زهرا ( س ) خواند ... به طوري كه حاضران از شدت تعجب ، در لاك خود فرو رفتند .
بعد از شعرخواني حسين منزوي ، همه اذعان مي كردند كه " استاد " عاقبت بخير شد ! و اين مراسم - شايد - يكي از آخرين ضيافت هاي ادبي بود كه زنده ياد منزوي را ملاقات كردم .
نظر شما