انگار همين ديروز بود كه " حوزه هنري " او را در نيافت و بر نتافت ، ولي او خراب در خانه اي شد كه آبادش كرد .
به ذره گر نظر لطف ، بو تراب كند
در آسمان رود و كار آفتاب كند
او راهش را پيدا كرده بود و ماهش را نيز هم ؛ از شانه هاي انديشه خود آغاز شد . پشت در " حوزه هنري" شعر شيعه اش را كه هنوز شايد بيش از ده - بيست بيت نبود ، غريبانه برايم خواند ...
گفتمش : اين از آن دست شعرهايي است كه مي ماند مثل غزل " آل محمد ( ص) " شيخ اجل افصح المتكلمين ؛ سعدي شيراز و " علي اي هماي رحمت " شهريار شيرين كار تبريز و غزل " غريبانه " پرويزبيگي حبيب آبادي ؛ و چندي نگذشته بود بي آنكه دفترش شيرازه شود آوازه او همه را فرا گرفت و آفتاب انديشه اش از دريچه دلها تابيدن.
حوزه هنري او را بر نتافت و در نيافت ؛ چرا كه مي گفت: ما كارمند آنكادره مي خواهيم نه شاعر ولي او مي گفت : ( طوفان در پرانتز ) نمي گنجد.
حوزه هنري " كارمند مي خواست آن هم از آن دست كارمندها و او شاعر بود . فسوسا! " حوزه " فرق " هنرمند " و " كارمند " را ندانسته بود. القصه و الغصه ، محمد رضا آغاسي ديگر در صحنه نيست اما در صفحه چطور؟!
او بر تارك تاريخ شعر شيعه چونان اختر تابناك هماره خواهد درخشيد . و هر گاه دفتردلهاي شيعي را در هرعصر و نسل باز كنند بي شك مثنوي شيعه با همه كاستي هايش با طراوت تمام تراوا خواهد بود كه :
شيعه يعني ؛ يك بيابان بي كسي
غربت صد ساله بي دلواپسي
شيعه يعني ؛ صد بيابان جستجو
شيعه يعني ؛ هجرت از من تا به او
شيعه يعني ؛ دست بيعت با غدير
بارش ابر كرامت بر كوير
شيعه يعني ؛ وعده اي با نان جو
كشت صد آيينه تا فصل درو
شيعه يعني ؛ عدل و احسان و وقار
شيعه يعني ؛ انحناي دوالفقار
شيعه يعني ؛ تندر آتش فروز
شيعه يعني ؛ زاهد شب ، شيرروز
شيعه يعني شير يعني شير مرد
شيعه يعني ؛ تيغ عريان درنبرد
شيعه يعني تيغ ، تيغ موشكاف
شيعه يعني ؛ ذوالفقار بي غلاف
شيعه يعني ؛ عشقبازي با خدا
يك نيستان تكنوازي با خدا
محمد رضا آغاسي مردمي ترين شاعر معاصر در گذشت. او پر مخاطب ترين شاعر عصر خود بود دست شعر را گرفت و از سيطره خواص بيرون كشيد و به ميان توده مردم برد . قلب شعر شيعي در سينه قلم او مي تپيد همينه شاعرانه اش توامان صلابت صدايش ، شيوايي شعرش را دو چندان مي نمود. اين شعرها از آيينگي او بود كه از سينه صافش جاري مي شد و او را بر چكاد شعر معاصر مي نشاند.
حسودان و عيب جويان ، حسد مي ورزيدند و خرده هايي بر او داشتند اما به قول بيدل دهلوي :
عرض اهل هنر نگهداريد
پيش طاووس نام پا مبريد
" حسد " عنصري است كه كم و بيش درنهاد هر انساني نهاده شده است؛ اما در جمع شاعران دو سه نفر را مي شناختم و مي شناسم كه بي " حسد" بودند و هستند كه از آن جمله بود: محمد رضا آغاسي آيينگي او براي آناني كه از نزديك با او آشنا بودند ملموس و محسوس بود و اين در پشت الفاظ اشعارش به روشني پيداست كه :
از كوزه همان برون تراود كه در اوست
شاعر شيعي خاموش شد ولي هنوز پژواك صدايش درگوش دلها طنين انداز است. قلب شعر شيعي در سينه قلم او مي تپيد دريغا و درد ا ! درنيافتند و بر نتافتندش. زلالي از آيينگي اش تراوا بود و مهر از بي كينه گي اش ... يادش آبي و نامش آفتابي باد.
نظر شما