پیام‌نما

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‌اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ‌اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ‌اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * * * و همگی به ریسمان خدا [قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)] چنگ زنید، و پراکنده و گروه گروه نشوید؛ و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آن گاه که [پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن] با یکدیگر دشمن بودید، پس میان دل‌های شما پیوند و الفت برقرار کرد، در نتیجه به رحمت و لطف او با هم برادر شدید، و بر لب گودالی از آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد؛ خدا این گونه، نشانه‌های [قدرت، لطف و رحمت] خود را برای شما روشن می‌سازد تا هدایت شوید. * * * معتصم شو به رشته‌ى يزدان / با همه مردمان با ايمان

۷ خرداد ۱۳۸۴، ۸:۳۷

ديدگاه هاي شرفشاهي و مصدق درباره مرحوم آغاسي / عاقبت چلچله دل را به سفر خواهد زد

خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب : فقدان شاعر معاصر محمد رضا آغاسي يك بار ديگر جامعه ادبي كشور را به سوگ نشاند ، از سويي ديگر ضرورت توجه بيشتر به اهالي قلم و كشور خود را به رخ بازماندگان اين قلمرو فرهنگي كشيد . آنچه مي خوانيد ديدگاه هاي كامران شرفشاهي و امير علي مصدق دو شاعر معاصر به اين موضوع است .


كامران شرفشاهي : آغاسي شاعر حماسه و مردم بود


حوالي ظهر بود كه دوستي تماس گرفت ؛ در صدايش غم و ناباوري موج مي زد و خبري را كه مردد و مستاصل بود، چگونه بگويد؟! حق با او بود، چگونه مي توان باور كرد محمد رضا آغاسي سراينده مثنوي هاي حماسه و ايثار آفرين شعرخود را سروده است و سكوت را برگزيده ؟!

چهره اش در ذهنم جان گرفته بود و خاطرات گذشته با سرعتي جنون آميز از پيش چشم مي گذشت.

باور كردنش برايم دشوار بود، خيلي دشوار، مرگ براي او زود بود، خيلي زود. او هنوز 46 سال بيشتر نداشت و آرزويي جز مرگ سرخ .

شاعر مثنوي هاي شيعه و دفاع مقدس بيمه نبود و در ايام بستري شدنش ، دست ياري هيچكدام از متوليان فرهنگي به سمت او دراز نشده بود  و ... (  به راستي احسنت بر اين مديران فرهنگي ! )

در حالي كه براي حضور در همايشي كه به مناسبت سالروز حماسه فتح خرمشهر در تالار شهيد آويني فرهنگسراي بهمن بر پا بود، رفتم و در راه با خود فكر مي كردم كه براي سفر چه روز مباركي را بر گزيده است.

سوم خرداد روز حماسه و پيروزي است  و براي شاعري حماسه سرا چه روزي بهتر از اين ؟! در ميان برنامه سيد جواد هاشمي مجري برنامه با تاسف و تاثرخبر درگذشت آقاسي را اعلام كرد و آه حسرت ازنهاد جمعيت برخاست. به راستي چرا كوچ او براي هيچكس باوركردني نيست ؟!

تمام روز را به او مي انديشيدم ، او كه ساده و بي ريا بود. با سر و وضعي كه شايد ژوليده به نظر مي آمد و دريغ .

هنگام شب خبر درگذشت او همراه با لحظاتي كوتاه از شعرخوانيش از شبكه هاي مختلف تلويزيوني پخش شد. يكي از شبكه ها هم ذوقي به خرج داده بود و فيلم مشروح تري درباره او با عنوان " وداع " به نمايش گذاشت.

روزنامه هاي صبح روزچهارشنبه چهارم خرداد خبر درگذشت او را به نحو چشمگيري انعكاس داده اند. بعضي از روزنامه ها عكس خبر او را در صفحه اول و برخي ديگري در بالاترين نقطه صفحه ادب و هنر منعكس كرده اند.

به راستي محمد رضا آغاسي كه بود، چگونه زيست؟ و چكار كرد؟!

اين پرسش ها، نبايد بي پاسخ بماند. و آنان كه او را از نزديك مي شناختند در برابر او مسوولند و نبايد در اين باره دم فرو ببندند.

 

 

در روزنامه هاي صبح برخي خبر از تشييع پيكر آغاسي در صبح روز پنجشنبه از مقابل معراج شهداء داده اند و  برخي ديگر از مقابل لشگر 27، اما در آرامگاه شاعر شكي نيست. قطعه شهداي بهشت زهرا، و براي شاعري حماسه سرا مانند آغاسي چه افتخار و موهبتي برتر و بالاتر از اين كه در كنار شهيدان بيارامد.

آشنايي ام با مرحوم محمد رضا آغاسي برمي گردد به اواسط ده شصت . در آن هنگام عصر يكي از روزهاي هفته جلسه اي ادبي در حوزه هنري تهران زير نظر شادروان استاد مهرداد اوستا برگزار مي شد و جمع خوبي از شاعران در آن جلسه حضور مي يافتند. در آن روزگار آغاسي وظيفه هماهنگي برنامه ها را بر عهده داشت و از هيچ كوششي در اين راه مضايقه نمي كرد. حتي پذيرايي از ميهمانان را با صميميتي دلپذير انجام مي داد. آنچنان كه بر خلاف امروز، هيچكس احساس غربت نمي كرد.

علي رغم حقوق اندكي كه در آنجا به او پرداخت مي شد، حضوري هميشه و فعال داشت و در اتاقك فلزي (كانكس) كنار تالار كه در آن زمان واحد ادبيات و شعر در آنجا مستقر بود با خوشرويي پذيراي دوستان اهل ادب بود. و عجبا كه حوزه هنري، حضور او را نيز تاب نياورد و از اخراج او دريغ نورزيد ! اين واقعه زماني رخ داد كه آغاسي با مثنوي هاي خود اندك اندك مي رفت تا جايي باز كند . اما حوزه هنري كه روز به روز به سمت اهداف ديگري جزهنردرحركت بود و شمار كاركنان اداري اش رو به افزايش ، نه تنها شاعر را از كار بر كنار كرد، بلكه ورود او را به حوزه هنري نيز ممنوع اعلام كرد. در آن دوران آغاسي در مثنوي دردآلودي چنين سرود:

از آن روزي كه در خون پر گشودم

به دار الكفر ممنوع الورودم!

پس از اين واقعه آغاسي را معمولا در كنگره ها مي ديدم. گاهي نيز سري به كيهان فرهنگي مي زد كه در آن سالها پاتوق صميمانه اي بود براي هنرمندان صاحبدل و درد آشنا. صميمتي كه از آن اينك جز خاطره اي و حسرتي بر جاي نمانده است.

مي آمد و مي نشست. سيگاري روشن مي كرد و در حال چاي خوردن مثنوي هاي تازه اش را با شور و حال مي خواند، سپس سراغ دوستان شاعر را مي گرفت و درباره ادبيات صحبت مي كرديم و سرانجام تازه ترين شماره مجله را مي گرفت و خداحافظي مي كرد.

در سال 1369 با دو مثنوي، رتبه اول نخستين جشنواره فرهنگي هنري كارگري را كسب كرد. اين شعرها را سالها بعد در مجموعه اي گرد آوري كردم و با عنواني برگرفته از يكي از شعرهاي آغاسي (دسترنج) به چاپ رساندم . وقتي چشمش به شعرهايش افتاد خوشحال شد و گفت: خودم اين شعرها را گم كرده بودم خوب شد در جايي چاپ شد !

آغاسي در كنارمطالعاتش، از چهار تن از شاعران روزگار خود اگر نگوييم متاثر شد استفاده كرد. اين چهار تن عبارت بودند از استاد مهرداد اوستا، استاد علي معلم دامغاني، يوسفعلي ميرشكاك و احمد عزيزي كه همواره به نيكي از آنان ياد مي كرد و نسبت به آنها ارادت مي ورزيد.

چندي نگذشت كه مثنوي شيعه با استقبال عامه روبرو شد و آوازه فراواني براي سراينده اش به همراه آورد. از اين پس آغاسي تمام وقت خود را صرف سرودن اشعاري در مدح و منقبت اهلبيت (س) و حماسه دفاع مقدس، و حضور در مجامعي مي كرد كه علاقمندان بسياري يافته بود. او شعرهايش را با تمام وجودش دكلمه مي كرد و گاه در حين شعرخواني چنان از خود بي خود مي شد كه مي گريست.

شيوه شعرخواني او، شيوه مخصوص به خودش بود. شيوه اي كه رفته رفته بين بعضي از شاعران نيز طرفداراني پيدا كرد. غالبا شعرهايش را با صداي بلند و با لحني حماسي و هشدار دهنده مي خواند و در بيان مفاهيم از سيره خاندان پاك وحي (ع) بهره فراوان مي جست . در واقع منطق و پايه استدلالي او را تاريخ صدر اسلام تشكيل مي داد و تنها راه رهايي را تمسك به قرآن كريم و روش و آيين اهلبيت (ع) مي دانست. لذا در مدايح و مراثي خود نيز همواره مي كوشيد تا جلوه هاي هدايتگر و حماسي زندگاني پيشوايان ديني را منطبق با نيازهاي اين عصر در قالبي روان و همه فهم ارايه نمايد:

جان مولا (ع) حرف حق را گوش كن

شمع بيت المال را خاموش كن!

بيان فضايل و كرامات اهلبيت، همسويي با آرمانها و ارزشهاي انقلاب و حماسه دفاع مقدس و رويكرد اجتماعي شعرهاي آغاسي موجب شده بود بي آنكه اهل مريد و مراد بازي باشد، مريدان و دوستداراني جدي در بين طبقات مردم پيدا كند. اواسط دهه هفتاد در طي برنامه اي ، جواني بسيجي برايم بخشهايي از يك مثنوي هاي مرحوم آغاسي را قرائت كرد و با لحن غرور آميزي گفت : " به اين مي گويند شعر. شاعر يعني آغاسي " بي اختيار گفتم : " حيرت چاراني " كه ديدم ناگهان ازخشم سرخ شد و به گمان اين كه من سخن ناروايي گفته ام شروع كرد به اعتراض. با صميميت به او گفتم كه من از دوستان قديمي آغاسي هستم و "حيرت چاراني" تخلص آغاسي در روزهاي جواني اوست . حيرت را از اين لحاظ برگزيده كه به شدت به مولانا بيدل دهلوي و سبك هندي عشق مي ورزيده و " چاران " نام روستاي زاگاه اوست كه بين كرج و چالوس واقع است. جوان وقتي توضيحاتم را شنيد و خيالش از حسن نيت من راحت شد، آرام گرفت. اما براي من بسيار جالب و جذاب بود كه شاعري تا چنين اندازه دربين مردم به محبوبيت برسد و هواداراني چنين متعصب و پر و پا قرص بيابد.

درهمين دوران برنامه هاي شعر خواني آغاسي بدون اجازه او ضبط و در تيراژ وسيعي به فروش مي رسيد، بي آنكه هيچ سهمي نصيب او شود و او نيز كه با زندگي درويشانه اي خو گرفته بود، در پي اين كار نبود كه سهم خويش را بطلبد و شايد هم پيگيري اين كار را در اين ديار امري بي نتيجه و وقت تلفن كن مي دانست .

در مجموع مي توان گفت كه آغاسي شعر را به توده هاي مردم نزديك كرد و از ديگر سو نوحه سرايي را نيز به مرتبه والاتر مي رساند. شايد يكي از علل اين امر درك هوشمندانه او از زمانه اي بود كه در آن مي زيست و به لحاظ آنكه از طبقه محروم و رنجيده اي برخاسته بود، درد مردم را مي دانست و به همين دليل بود كه هيچگاه به خاستگاه خويش پشت نكرد و هنرش را در خدمت بيان دردهاي مردم و شوريدن به اسراف و تجمل ها، و تبعيض ها و سوء استفاده ها قرار داد. در واقع شعر آغاسي يكي از نمونه هاي موفق شعر اعتراض بود كه در سالهاي پس از دفاع مقدس، ضرورت پاسداري از آرمانها و ارزشهاي ديني و اخلاقي را يادآور مي شد و نسبت به كجروي ها و كج انديشي ها اعلام خطر مي كرد.

استقبال از شعراي آغاسي از سوي مردم موجب شد تا برخي از دوستان شاعر او چنان به حسادت بيفتند كه پنهان و آشكار شخصيت او و آثارش را مورد تخريب قرار دهند.

برخي ازشاعراني كه پس از سالها سرودن و چاپ كتابهاي متعدد و موقعيت هاي فراوان هيچ يك ازاشعارشان مورد اعتناي مردم قرار نگرفته بود، در گوشه و كنار از وضع ظاهري گرفته تا نام و اشعار او را به استهزا گرفتند و در پي يافتن اندك كژتابي در يكي از اشعار او بودند تا دستاويز تازه اي داشته باشند براي زير سوال بردن شاعر.

برخي ديگر كه از سواد تنها مدرك دانشگاهي آن را يدك مي كشيدند، آغاسي را از آن جهت كه مدرك آبرومندي (حتي ديپلم) ندارد، بي سواد قلمداد مي كردند تا اين گونه فضل و سواد خود را آشكار كنند !!

برخي ديگر براي شعرشان و جايگاهي آسماني قايل بودند و در هر جمعي آغاسي را به خاطر اينكه شان شعر را تنزل داده، مورد مذمت قرار مي دادند. به زغم اين گروه مردم بايد خود را بالا بكشند و شاعر نبايد از برج عاج خود، قدمي پايين تر بگذارد.

خلاصه اينكه اصل و ريشه همه اين غوغاها، تهمت ها و بد گويي ها در اين بود كه عده اي چشم نداشتند تا موفقيت شاعري ديگر را ببينند و احساس مي كردند آقاسي جاي آنها را تنگ كرده است.

بسياري از اين دوستان حتي در همايش هاي مرتبط با دفاع مقدس و يا اهلبيت (ع) وقتي كاره اي مي شدند از دعوت او صرف نظر مي كردند و يا اين كه اگردرهمايشي همراه با او دعوت شده بودند، به نوعي نارضايتي خود را از اين موضوع ابراز مي كردند. اين ماجرا به جايي رسيده بود كه ديگر تخريب آغاسي مد شده بود و هركس مي خواست پزي بدهد از اين راه وارد مي شد تا بزرگي خود را به اثبات برساند !!

آغاسي همه اين برخوردها را مي ديد و همه اين حرفها را مي شنيد و يا به گوشش مي رسيد ولي اهميتي نمي داد. ذاتا اهل غيبت نبود و دريافته بود كه مايه اين بهانه تراشي ها و ايرادگيري هاي بيمار گونه از چيست و از كجاست، پس ترجيح مي داد كار خودش را بكند و محبت مردم را مرهمي براي بينش ها و زخم زبان هاي دوستان. دوستاني كه به قول مرحوم دكتر سيد حسن حسيني احساس مسووليت ملي و مذهبي در نگاه آنان توسط برق سكه هاي بهار آزادي كمرنگ شده است.

البته نتيجه كلي اقدامات برخي از دوستان به گونه اي منجر به بايكوت رسانه اي و محدوديتهايي براي آغاسي شد، به گونه اي كه متاسفانه هيچگاه نتوانست حتي يك كتاب چاپ و منتشر كند و ... بگذريم !

آخرين بار كه فرصتي فراهم شد تا بنشينيم و درد و دلي كنيم، شبي بود اواخر سال گذشته كه ميهمان احمد عزيزي بوديم در خانه اش . شبي كه تا نيمه شب به طول انجاميد. آغاسي پس از آنكه نمازش را به جا آورد، شروع كرد به شعرخواني. احمد عزيزي چند نكته را تذكر داد و آغاسي بدون هيچگونه بحثي پذيرفت. آن شب از انتشار نواري سخن گفت كه چندي پيش منتشرشد و در آن آغاسي تعدادي از شعرهايش را با صداي خودش زمزمه كرده بود.

نيمه هاي ارديبهشت بود كه خبرهاي نگران كننده كسالت قلبي او در همه جا پيچيد، اما چه كسي فكر مي كرد شاعري كه در بهار متولد شده، بخواهد در بهار برود. خبرعمل جراحي قلب او حكايت از وخامت اوضاع سلامتي ش داشت. حالا او بود و بيمارستان بهارلو و او كه بيمه نبود، در آخرين روزها با يك دنيا رنجيدگي از متوليان فرهنگ اين ديار ناليد و بازهيچ گوش شنوايي نبود كه نبود و بي ترديد همين بي اعتناي ها موجب شد تا قلب حساس و بيمار او از تپيدن باز بماند. او به صراحت به خبرنگاران گفته بود كه در صورت مرگش، هيچ كدام از مسوولين فرهنگي حق حضور در تشييع پيكر او را ندارند و اين سخن تكان دهنده در جرايد به چاپ رسيده بود.

به راستي چرا با وجود اين همه وزارتخانه، سازمان، نهاد و موسسه مدعي در عرصه فرهنگ و هنر،  شاعري مانند آغاسي بايد اين گونه غريبانه جان بسپارد؟ در حالي كه تمام اين دستگاه ها پر شده است از انواع و اقسام كارمندهاي سفارشي كه اكثرا نسبتي با ادب و هنر ندارند. آيا براي حفظ آبرو و جايگاه چنين دستگاههايي جايي براي استخدام و بيمه كردن شاعري چون او وجود نداشت. چه كساني اين آب باريكه را به روي او بستند؟ آيا آنها كه هنري جز سربه نيست كردن بودجه هاي هنگفت تحت عنوان فرهنگ و هنر مي كنند و بر ريخت و پاش هاي خود نام برنامه مي گذارند، نمي توانستند دست آغاسي را بگيرند؟ آيا... حالا بيا و ببين چه خبر است ! به قول معروف مي گويند مي خواهي عزيز شوي ، يا دور شو يا بمير! يكي پوستر چاپ مي كند، يكي پيام مي دهد، يكي ديگر مجلس به راه مي اندازد و سخنرانش خودش است، يكي ديگر دنبال چاپ كتاب افتاده، يكي پيراهن مشكي پوشيده، يكي حلوا مي پزد، يكي دسته گل مي فرستد با روباني سياه كه روي آن با خط درشت تر نوشته شده از طرف فلاني، يكي دنبال عكس و فيلم شعرخواني اوست، يكي در پي تماس با خانواده اش جهت برگزاري هرچه باشكوه تر مراسم دفن و كفن، يكي ... هيچ كس نيست از اين جماعت بپرسد تا ديروز كجا بودند. جماعتي كه عادت دارند هميشه نوشدارو را بعد از مرگ برسانند. به راستي آيا مرگ زودهنگام اهل قلم در اين ديار تامل برانگيز نيست؟!

صبح پنج شنبه، خيابان بهشت غوغاست. جمعيت كه پيش از ساعت 7 در معراج شهدا گرد آمده اند. در حالي كه اشك مي بارند برسر تابوتي كه پيكر مرحوم آغاسي در آن قرار گرفته است، حاضر شده و فاتحه مي خوانند.

تصوير بزرگي از شاعر كه از يك ساختمان چند طبقه آويزان شده، توجه همه را جلب مي كند. بر روي اين پرده بزرگ بيتي از شاعر ديده مي شود كه مي گويد:

عاقبت اين عشق هلاكم كند

در گذر كوي تو خاكم كند

دوستان شاعر هم از راه هاي دور و نزديك خود را رسانده اند. سعيد بيابانكي و عليرضا پوربزرگ از اصفهان آمده اند. از دوستان شاعر قديمي حميد كرمي، محمد حسين رحماني، حميد هنرجو، رضا عبداللهي، پرويز بيگي حبيب آبادي، گويا فيروز گوهي، اميرعلي مصدق، حبيب چايچيان (حسان) ، علي انساني، علي خالقي و ... با چشمان خيس از خاطرات گذشته مي گويند و از نامردي هاي بعضي از دوستان شاعر و كوتاهي هاي نا مديران فرهنگي.

حوالي ساعت 9 جاي سوزن انداختن نيست. همه آمده اند از شخصيت هاي سياسي فرهنگي گرفته تا ورزشكاران نام آشنا و هنرمندان. تعداد عكاسان و خبرنگاران بسيار زياد و حيرت آور بود. با حضور يك گروه موزيك نظامي و نواختن مارش توسط اين گروه تابوت شاعر بر سر دستها بلند شد و به حركت در آمد. سيل جمعيت به گونه اي بود كه خيابان خيام را نيز بند آورد.

به ياد آوردم شبهايي را كه با آغاسي از حوزه هنري تا همين خيابان بهشت قدم زنان مي آمديم ايامي كه شاعرحتي پول خريد يك بليط اتوبوس شركت واحد يا يك پاكت سيگار شيراز را نداشت و با حجب و حيا و لبخند دوستانه اي پنجاه تومان قرض مي گرفت تا كارش راه بيفتد و در مقابل اصرار من براي اينكه مبلغ بيشتري به او بدهم قانعانه مي گفت : "خدا كريم است"

آيا اين مردم مي دانستند و يا مي دانند كه شاعرشان سالها در ميان آنها با چه تنگناهايي دست و پنجه نرم كرد و چه مرارت هايي را به جان خريد؟ در يكي ازآخرين ديدارها وقتي به او گفتم كه چرا وضع دندانهايش اينقدر خراب شده و كمي به فكر خودش باشد، لبخند تلخي زد و گفت : مي دانم كه اين دندانها فرداي قيامت ازمن به خدا شكايت خواهند برد، اما باور كن پولي دربساط ندارم و چاره اي جز تحمل !

كلام آخر آنكه آغاسي شعر را از سالن هاي مجلل و پر زرق و برق، و از پشت تريبون هاي شيك، به ميان مردم رساند. تشييع باشكوه و بي سابقه پيكر او نشانگر حق شناسي و محبت مردم بود و اينك آنچه باقي مي ماند همان نگراني هميشه است. نگراني نسبت به سرنوشت خانواده او و سرنوشت ديگر ياران قبيله قلم كه تا زنده اند در معرض انواع و اقسام بي مهري ها قرار مي گيرند و گويي با مرگشان بايد كشف شوند.

شرح اين هجران و اين خون جگر

اين زمان بگذار تا وقت دگر ...


امير علي مصدق : خرده هايي بر او داشتند ...

انگار همين ديروز بود كه " حوزه هنري " او را در نيافت و بر نتافت ،  ولي او خراب در خانه اي شد كه آبادش كرد .

به ذره گر نظر لطف ، بو تراب كند
در آسمان رود  و كار آفتاب كند

او راهش را پيدا كرده بود و ماهش را نيز هم ؛ از شانه هاي انديشه خود آغاز شد . پشت در " حوزه هنري"  شعر شيعه اش را كه هنوز شايد بيش از ده - بيست بيت نبود ، غريبانه  برايم خواند ...

گفتمش :  اين از آن دست شعرهايي است كه مي ماند مثل غزل " آل محمد ( ص) " شيخ اجل افصح المتكلمين ؛ سعدي شيراز و " علي اي هماي رحمت  " شهريار شيرين كار تبريز  و غزل " غريبانه " پرويزبيگي حبيب آبادي  ؛  و چندي نگذشته  بود  بي آنكه دفترش شيرازه شود آوازه او همه را فرا گرفت و آفتاب انديشه اش  از دريچه دلها تابيدن.

حوزه هنري او را بر نتافت و در نيافت ؛ چرا كه مي گفت: ما كارمند آنكادره مي خواهيم نه شاعر  ولي او مي گفت : ( طوفان در پرانتز )  نمي گنجد.

حوزه هنري " كارمند مي خواست آن هم از آن دست كارمندها و او شاعر بود . فسوسا! " حوزه " فرق " هنرمند " و " كارمند " را ندانسته بود. القصه و الغصه ، محمد رضا آغاسي ديگر در صحنه نيست اما در صفحه چطور؟!

او بر تارك تاريخ شعر شيعه چونان اختر تابناك هماره خواهد درخشيد . و هر گاه دفتردلهاي شيعي را در هرعصر و نسل باز كنند بي شك مثنوي شيعه با همه كاستي هايش با طراوت  تمام تراوا خواهد بود كه :

شيعه يعني ؛ يك بيابان بي كسي
غربت صد ساله بي دلواپسي

شيعه يعني ؛ صد بيابان جستجو
شيعه يعني ؛ هجرت از من تا به او

شيعه يعني ؛ دست بيعت با غدير
بارش ابر كرامت بر كوير

شيعه يعني ؛ وعده اي با نان جو
كشت صد آيينه تا فصل درو

شيعه يعني ؛ عدل و احسان و وقار
شيعه يعني ؛ انحناي دوالفقار

شيعه يعني ؛ تندر آتش فروز
شيعه يعني ؛ زاهد شب ، شيرروز

شيعه يعني شير يعني  شير مرد
شيعه يعني ؛ تيغ عريان درنبرد

شيعه يعني تيغ ، تيغ موشكاف
شيعه يعني ؛ ذوالفقار بي غلاف

شيعه يعني ؛ عشقبازي با خدا
يك نيستان تكنوازي با خدا

محمد رضا آغاسي مردمي ترين شاعر معاصر در گذشت. او پر مخاطب ترين شاعر عصر خود بود  دست شعر را گرفت و از سيطره خواص بيرون كشيد و به ميان توده مردم برد . قلب شعر شيعي در سينه قلم او مي تپيد همينه شاعرانه اش توامان صلابت صدايش ، شيوايي شعرش را دو چندان مي نمود. اين شعرها از آيينگي او بود كه از سينه صافش جاري مي شد و او را بر چكاد شعر معاصر مي نشاند.

حسودان و عيب جويان ، حسد مي ورزيدند و خرده هايي بر او داشتند اما به قول بيدل دهلوي :

عرض اهل هنر نگهداريد
پيش طاووس نام پا مبريد

" حسد " عنصري است كه كم و بيش درنهاد هر انساني نهاده شده است؛ اما در جمع شاعران دو سه نفر را مي شناختم و مي شناسم كه بي " حسد" بودند و هستند كه از آن جمله بود: محمد رضا آغاسي آيينگي او براي آناني كه از نزديك با او آشنا بودند ملموس و محسوس بود و اين در پشت الفاظ اشعارش به روشني پيداست كه :

از كوزه همان برون تراود كه در اوست

شاعر شيعي خاموش شد ولي هنوز پژواك صدايش درگوش دلها طنين انداز است. قلب شعر شيعي در سينه قلم او مي تپيد دريغا و درد ا ! درنيافتند و بر نتافتندش. زلالي از آيينگي اش تراوا بود و مهر از بي كينه گي اش ... يادش آبي و نامش آفتابي باد.

کد خبر 188551

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha