به گزارش خبرگزاری مهر، ديپلماسي عمومي يکي از بحثبرانگيزترين موضوعات در حوزه روابط بينالملل و ارتباطات سياسي در دهه آغازين قرن 21 است. احياي مجدد ديپلماسي عمومي ناشي از بافت و زمينه به وجود آمده از دوره پس از 11 سپتامبر ميلادي و اعلان جنگ عليه تروريسم است که به طور گسترده شبه نظاميان اسلامي ضد آمريکا/غرب را از طريق مداخله نظامي در کشورهاي مسلمان (افغانستان و عراق) مورد هدف قرار ميداد. در واقع آمريکا در زمينه تلاش جهاني در زمينه فتح قلوب و اذهان شهروندان بومي منطقه خاورميانه يک کشور پيشرو محسوب ميشود.
در پژوهش حاضر که دوره زمانی 2001 تا 2012 مد نظر میباشد، ضمن بهره بردن از منابع تولید شده پیرامون دیپلماسی عمومی و قدرت نرم آمریکا در دو حوزه زبانهای فارسی و انگلیسی، تلاش بر آن است که پس از بررسی پیشینه دیپلماسی عمومی و قدرت نرم آمریکا، آثار و پیامدهای برنامهها و فعالیتهای دیپلماسی عمومی این کشور بر صلح و امنیت منطقه خاورمیانه بررسی و تبیین گردد. در ادامه جهت تبیین دقیق موضوع مورد پژوهش، به چهار نمونه افغانستان، عراق، موضوع فلسطین اشغالی و جمهوری اسلامی ایران به عنوان مطالعه موردی پرداخته میشود.
کتاب از پنج فصل تشکيل شده است: در فصل اول این نوشتار تلاش شد کلیات پژوهش موضوع مورد بررسی، تبیین و تشریح گردد. در فصل دوم پس از ذکر تاریخچه کوتاهی از مفهوم دیپلماسی عمومی، به نقش، جایگاه و اهمیت دیپلماسی و دیپلماسی عمومی از منظر هر یک از نظریههای کلان روابط بینالملل (واقعگرایی، نوواقعگرایی، لیبرالیسم، نولیبرالیسم و سازه انگاری) پرداخته شد و اینکه هر یک از این نظریهها چه دیدگاهی نسبت به دیپلماسی و دیپلماسی عمومی به عنوان ابزاری در عرصه سیاست خارجی دارند.
در این فصل همچنین بیان شد که مفاهیمی همچون قدرت نرم و دیپلماسی عمومی (ایجاد جذابیت و دستیابی به قلوب و اذهان مردم سایر کشورها) عمدتاً برآمده از نظریههای لیبرالیسم و نولیبرالیسم است و در مقابل تاکید بر مفاهیمی همچون قدرت سخت و نظامیگری (سیاست چماق و هویج در برابر دولتها و ملتها) برآمده از نظریههای واقعگرایی و نوواقعگرایی است. در فصل سوم پس از ذکر تاریخچه مختصری از دیپلماسی عمومی آمریکا به ماهیت، ساختار و اهداف دیپلماسی عمومی آمریکا بعد از 11 سپتامبر پرداخته شد.
در این فصل اشاره شد که دیپلماسی عمومی به کار گرفته شده توسط آمریکا در دوره پس از 11 سپتامبر، که با هدف کاهش میزان تنفر و بیزاری مردم جهان از آمریکا طراحی و تدوین گردید، در عمل نه تنها نتیجهای جز شکست به دنبال نداشت، بلکه منجر به افزایش بیشتر آمریکاستیزی در منطقه خاورمیانه گردیده است و در فصلهای چهارم و پنجم در جهت اثبات فرضیه این پژوهش به چهار نمونه از مواردی که به طور مستقیم متأثر از سیاست خارجی آمریکا بعد از 11 سپتامبر بودند پرداخته شد.
(افغانستان، عراق، موضوع فلسطین اشغالی و جمهوری اسلامی ایران) در این فصلها با استناد به نظرسنجیها، تعداد حملات انتحاری و تعداد نظامیان آمریکایی کشته شده، روشن گردید که دیپلماسی عمومی آمریکا در این چهار کشور، نتیجهای جز بیثباتی، ناامنی(به استثنای ایران) و افزایش میزان آمریکا ستیزی به همراه نداشته است. این در حالی است که همگان بر پیروزی نظامی و سختافزاری آمریکا در این کشورها (افغانستان و عراق) اذعان دارند ولی از بعد نرم افزاری و دیپلماسی عمومی چنین اجماعی وجود ندارد.
يافتههاي پژوهش بيان ميدارد که استفاده و به کارگیری دیپلماسی عمومی به عنوان یکی از مهمترین ابزارهای سیاست خارجی آمریکا در راستای تامین و ارتقای منافع ملی این کشور از سابقهای نسبتاً طولانی برخوردار است. دیپلماسی عمومی در عرصه سیاست خارجی آمریکا گاهی مورد توجه و گاهی مورد کمتوجهی قرار گرفته است. در طول دوران جنگ سرد، این ابزار به خوبی مورد استفاده قرار گرفت و قدرت سخت صر فاً یک قدرت نظامی بازدارنده بود، اما قدرت نرم بهطور عام و دیپلماسی عمومی بهطور خاص سیستم شوروی را از داخل دچار فرسایش کرد، بهطوری که شوروی سابق در اوج قدرت نظامی خود فروپاشید.
آمریکا نیاز به دیپلماسی عمومی را پس از 11 سپتامبر 2001.م احساس کرد، اما هنوز نتوانسته است خود را با پیچیدگیهای به کارگیری قدرت نرم در عصر اطلاعات جهانی تنظیم کند. میتوان گفت مشکل اصلی در زمینهی قدرت نرم و دیپلماسی عمومی، اولویت قایل نشدن برای آن و قلّت منابع اختصاص داده شده برای تولیدات آن است. هزینهی کل برنامههای مربوط به دیپلماسی عمومی در وزارت خارجه و پخش برنامههای بینالمللی در آمریکا روی هم رفته حدود یک میلیارد دلار است که این رقم برابر با 29/. درصد بودجه نظامی آمریکاست.
بنابراین میتوان گفت آمریکا همچنان بسیار کمتر از دیگر کشورهای مطرح دنیا روی قدرت نرم بهطور عام و دیپلماسی عمومی بهطور خاص سرمایهگذاری میکند. این بیش از هر چیز ناشی از منطق حاکم بر سیاست خارجی آمریکا، یعنی واقعگرایی است. منطقی که جایگاه و نقش چندان مهمی برای دیپلماسی عمومی در عرصه سیاست خارجی قایل نیست. به عبارت دیگر میتوان گفت با نظریههای واقعگرایی و نوواقع گرایی جنبههای بیشتری از سیاست خارجی آمریکا در دوره پس از 11 سپتامبر را میتوان تبیین نمود. اگرچه باید به این مسئله توجه نمود که نظریههای واقع گرایی و نوواقعگرایی قادر به تبیین تمامی ابعاد و جنبههای سیاست خارجی آمریکا نیستند ولی یقیناً بخش اعظمی از سیاست خارجی آمریکا را میتوانند تبیین کنند.
حملات نظامی آمریکا به افغانستان و عراق و سقوط رژیمهای حاکم بر این کشورها تنها ظرف چند هفته، تصویر یکجانبهگرایی آمریکا را که بر گرفته از پیروی از سیاست واقعگرایانه و مبتنی بر برتری قدرت نظامی بود، تقویت کرد. اما پس از گذشت چند ماه از هریک از این جنگها میزان محبوبیت آمریکا و جورج بوش نه تنها در بین مردم کشورهای منطقه خاورمیانه بلکه حتی در بین خود مردم آمریکا و اروپا نیز به طور چشمگیری کاهش یافت و منجر به افزایش آمریکاستیزی در کشورهای منطقه خاورمیانه گردید.
نظرسنجیهای انجام گرفته در طول سالهای پس از 11 سپتامبر به خوبی گویای این موضوع است. این موضوع حتی در مورد اوباما هم صادق است. وی پس از روی کارآمدن ابتدا از میزان محبوبیت بالایی در بین مردم آمریکا و مردم منطقه خاورمیانه برخوردار بود، چون وی در طول مبارزات انتخاباتی خود بر مسائلی همچون ضرورت پایان یافتن جنگ، بسته شدن زندانهای ابوغریب و گوانتانامو، حل اختلافات جهان غرب و جهان اسلام بر پایه گفتگو و مذاکره و... نیز تأکید داشت.
این موضوعات موجب شد این تصور به وجود بیاید که اوباما خواهان تغییر رویه غالب سیاست خارجی آمریکا نسبت به دوره جورج بوش است، اما پس از گذشت چند ماه همگی متوجه شدند که اوباما چندان به وعدههای انتخاباتی خود پایبند نیست و تنها تفاوت اوباما با جورج بوش در نوع ادبیات است وگرنه هر دو همچنان بر نظامیگری و قدرت سختافزاری بهعنوان منطق حاکم بر سیاست خارجی آمریکا تاکید دارند. بههمین دلیل در مورد جنگ افغانستان سیاست افزایش نیرو را دنبال کرد. و وعده کاهش نیروها در عراق را تنها با انتقال 50 هزار نیرو از عراق به کویت عملی نمود.
«ديپلماسي عمومي آمريکا در خاورميانه» تألیف مجتبی عزیزی بساطی با مقدمه مصطفی بروجردی به همت انتشارات دانشگاه امام صادق(ع) به بهای 60000 ريال منتشر شد.
نظر شما