یکی از پرسشهای مطرح برای نمونه در سایت "پرسش از فیلسوفان" درباره معنای زندگی است که توسط افراد مورد سوال قرار می گیرد.
پاسخ به این پرسش می تواند از منظرهای گوناگون اعم از دینی و یا فلسفی صورت گیرد. در واقع این پرسشی است که فرد می تواند بر اساس دریافتهای خود بدان پاسخ گوید.
تولستوی در خصوص این پرسش تعمق کرده بود و این پرسش دغدغه او شده بود. او سرانجام به این رسید که معنای زندگی را از طریق ایمان می تواند پاسخ دهد. به عبارت دیگر تولستوی ایمان و خداباوری و دریافتن سرچشمه معرفت خداوندی را به عنوان راهی که زندگی او را معنادار می کرد یافت.
اما فیلسوفان دیگری هستند که معتقد نیستند که یگانه راه معنادار کردن زندگی ایمان به خداوند باشد. آنها معتقدند که حتی اگر بپذیریم که خدایی وجود ندارد در این صورت باز هم می توان معنایی برای زندگی یافت.
در واقع استدلال این فیلسوفان مبتنی بر این موضوع است که "معنای" زندگی با "هدف" زندگی متفاوت است. در واقع بر اساس این تفکیک استدلال می شود که می توان زندگی معناداری داشت حتی اگر هدفمند نباشد.
در واقع همچنین استدلال می شود که هدفمندی یک وجه و بعد از معناداری است. به عبارت دیگر می توان معناداری را تقلیل داد به هدفمندی.
فیلسوفانی چون ریچارد تیلور معتقد هستند که معنای زندگی از متن زندگی قابل حصول است.
اما فیلسوفانی چون پیتر سینگر معتقد هستند که می توان معنا را در زندگی از طریق همسویی و تطبیق دادن با پروژه های اخلاقی و پروژه های ارزشی محقق ساخت. برای نمونه اگر در زندگی به دنبال از بین بردن بی عدالتی یا فقر باشید و برای آن تلاش کنید در این صورت زندگی معناداری داشته اید.
برخی فیلسوفان هم دیدگاهی ترکیبی دارند و علاوه بر ارزش ذاتی زندگی، دنبال کردن پروژه های ارزشی و اخلاقی را نیز برای معناداری زندگی ضروری می بینند.
برای نمونه سوزان ولف استدلال می کند که ما می توانیم معنای زندگی را از رهگذر درگیر شدن فعال در پروژه های اخلاقی و ارزشی محقق کنیم و این پروژه ها هستند که زندگی را برای ما ارزشمند می سازند.
نظر شما