به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر"، براگ در مقدمه كتاب خود اشاره دارد به اينكه هنگامي كه يونانيان قديم به جهان مي نگريستند آنها صرفاً اجزاي اين جهان را مدنظر نداشتند بلكه جهاني منسجم و مدلي از خير را كه مي توانست راهنماي زندگي بهتر باشد مدنظر خود قرار مي دادند.
پرسش براگ اما اين است كه چگونه اين ديدگاه تغيير مي كند و به جهان و ديدگاهي مي رسد كه در جهان جديد قاعده است.
به نظر براگ قبل از فيلسوفان مطرح يوناني افراد تصور مي كردند كه عمل انساني نظم جهان را مهيا مي سازد و بدين جهت به آداب و مناسكي توسل مي جستند كه اين نظم را مطابق ميل خود تغيير دهند. اما با آغاز تفكر و تفلسف يوناني جهان به عنوان حوزه اي مجزا از عمل انساني مدنظر قرار گرفت و براي اين جهان حكمتي مقرر بود كه آدمي نمي توانست آن حكمت را فراچنگ آرد.
بدين طريق است كه براگ شروع حكمت را در فلسفه غربي با فيلسوفان يوناني همزمان مي گيرد و سير تحول آن را در اين سنت فكري – فلسفي به بررسي مي نشيند.
در اين راستا او هم از سقراط و افلاطون و ارسطو سخن مي گويد و هم از فيلسوفان مسلمان و مسيحي .
براگ البته براي اين نظر است كه همه اين بزرگان تفكر معتقد بودند كه پرسش از جهان و معناي زدگي بسي در هم تنيده هستند اما ميان حكمت و تفكر در جهان جديد شكاف ايجاد مي شود.
اين نويسنده سعي مي كند عللي را كه در پررنگ كردن اين شكاف دخيل بوده اند پررنگ كند.
نظر شما