به گزارش خبرگزاری مهر، شهود يا مكاشفه تكيه گاه عرفاست و آنها معتقدند غير از حواس و عقل، راه ديگري براي شناخت وجود دارد كه راه شهود و مكاشفه است. از منظر آنها، نمي توان با عقل به اين گونه معرفت، يعني يافتن واقعيات و حقايق اشياء دست يافت. اين نوع معرفت، شناختي است فراتر از ادراك عقلي و حسي و به اصطلاح "وراي عقل" است.
با عقل، صرفا مي توان به صور علمي اشياء دست يافت، اما دستيابي به صور عيني و واقعيات اشياء امري نيست كه از طريق حواس ظاهري و عقل و به شكل ادراك حصولي ممكن باشد. البته ارائه يا حكايت تجربه هاي عرفاني به شكل گزاره و علم حصولي انجام مي پذيرد. از اين رو، عرفان نظري بيان يا تفسير و تعبير تجربه هاي عرفاني و شهودي است. اين مهم يعني تعبير و تفسير تجربه هاي تجربه هاي عرفاني با علم حصولي صورت مي پذيرد و تجربه هاي عارفانه از طريق گزاره ها تعبير و تفسير مي گردند.
ادراك شهودي همچون ادراك حسي، امري شخصي است. آنچه بر قلب عارف اشراق مي گردد و او شهود مي كند، تجربه اي شخصي است. ممكن است ديگران مشابه آن تجربه را داشته باشند، ولي هر شخص فقط تجربه اي را كه به او افاضه شده را مي يابد. از این رو با عرفان عملي يا سير و سلوك مي توان دريچه اي به سوي واقعيات هستي گشود که هستي شناسي "عرفاني" ناميده مي شود.
اما درباره پیشینه هستی شناسی عرفانی می توان این سوال را مطرح کرد که اولين بار چه كسي آموزه "علم حضوري يا شهودي" را در فلسفه اسلامي به كار گرفت؟ پاسخ به این پرسش البته چندان آسان نيست و مستلزم كاوش در آثار فيلسوفان مسلمان است. اما می توان گفت اولين كسي كه به صراحت واژه "علم حضوري اشراقي" را به كاربرده و در آثار فلسفي خود از آن بهره برده شيخ اشراق (549 -587 ه ق) است. با سيري در آثار فیلسوفان اسلامی متوجه می شویم که براي اولين بار، در آثار وی اصطلاح "علم حضوري يا شهودي" دیده می شود.
به نظر مي رسد شيخ اشراق نه تنها اصطلاح "علم حضوري يا شهودي" را در مورد معرفت هاي بدون واسطه مفاهيم و صور ذهني به كار برد، بلكه از راه اين آموزه، به حل مشكلات بسياري در فلسفه از جمله علم انسان به خود، علم انسان به محسوسات و اعيان مادي و علم خداوند به ماسوا از جمله به محسوسات و اعيان مادي پراخت و اين آموزه را به طور گسترده، در بخش هاي گوناگون فلسفه، اعم از هستي شناسي، خدا شناسي، علم شناسي فلسفي و علم النفس به كار گرفت. بلكه مسئله علم به جهان محسوس و اعيان مادي را از اين راه حل كرد.
البته اين پرسش به ذهن خطور مي كند كه آيا حكماي پيش از شيخ اشراق، همچون ابن سينا و فارابي، با اين اصطلاح با حقيقت آن آشنا بوده اند؟ آيا شيخ اشراق علاوه بر جعل اصطلاح براي چنين آموزه اي، حقيقت و مفاد آن را با استفاده از آثار عرفاني، اشراقي، متون ديني و نيز مكاشفه ابداع كرده است؟ حتي اگر پاسخ پرسش اخير مثبت باشد، پاسخ اولين پرسش مثبت نيست. چنين نيست كه حكماي پيش از وي به مفهومي از آموزه "علم حضوري"دست نيافته و اين آموزه به نحوي براي آنها مطرح نبوده باشد. در كلام ابن سينا و فارابي، اشاره ها، بلكه عبارت هاي گويايي هست كه نشان مي دهد آنها به نحوي به حقيقت علم حضوري دست يافته و بدان توجه كرده اند.
به نظر مي رسد آموزه "علم حضوري"به گونه اي براي فارابي مطرح بوده است. در بحث وی درباره "علم خدا به ذات خود" استفاده مي شود كه فارابي در باب "علم خداوند متعال"، علم ذات به ذات را حضوري تلقي كرده، زيرا مفاد آن اين است كه علم خداوند عين وجود اوست. معقوليت او براي خودش به صورت وجودي زايد بر ذات نيست، چنانكه علم خداوند به خود صور علمي، علمي حضوري و بدون واسطه صور است. اگر اين علم نيز به صور نياز داشته باشد، مستلزم تسلسل است.
فارابي واژه "علم حضوري" را به كار نبرده و تعريفي از "علم حضوري" ارائه نكرده، اما به حقيقت آن دست يافته است. از آثار فارابي می توان استنباط كرد كه وي شهود و تجلي را از عرفان و متون ديني به عاريت مي گيرد. از اين رو مي توان گفت او تحت تاثير شهود و تجلي عرفاني و ديني به نحوي به حقيقت آموزه علم حضوري نزديك شده و چنين آموزه هايي او را به تعبيرهايي همچون "مشاهده" در مورد علم حق به ذات خود و "تجلي" در مورد علم غير به ذات كشانده است.
اما با وجود اینکه بر اساس قراين و شواهد، فارابي به حقيقت علم حضوري يا شهودي توجه داشته، اما تصوير روشن و دقيقي از آن ارائه نمی کند و احتمالا می توان همين مقدار را در گفته هاي فيلسوفان پيش از وي يافت.
نظر شما