به گزارش خبرگزاری مهر، زبان، اساسي ترين، غني ترين و با ثبات ترين حلقه اتصالي است كه نسلهاي گذشته، حال و آينده را به يك وجود پويا و عظيم پيوند مي زند. زبان مهمترين ضامن بقاي رشد فكر انسان است. هر آنچه نسلهاي گذشته، ديده، تجربه كرده، گذرانيده و انديشيده اند از طريق زبان در اختيار كودك قرار مي گيرد.
كودك با تسلط بر زبان مادري بر لغات و تركيبات و تغيير و تبدليهاي آنها دست مي يابد و به مجموعه بيشماري از مفاهيم و تصورات، افكار، احساسات، تصورات هنري،منطق و فلسفه پي مي برد.
كودك با آگاهي بر يك زبان، پيشرفت هايي مي كند كه بالاتر از مرزهاي تجربيات شخصي اوست. به بيان ديگر، زبان محدوديتهاي توانايي و ادراك كودك را از بين مي برد و آمادگيهاي نهفته او را افزايش مي دهد.
از دید برخی روانشناسان، زبان كمك بسيار بزرگي به رشد ذهني كودك مي كند، ولي نمي تواند عامل به وجودآورنده تفكر باشد و با همه اهميتي كه در رشد ذهني دارد، وابسته به تفكراست؛ در حالي كه از نظر برخی دیگر از دانشمندان، زبان عامل پيشرفت تفكر و اكتساب نگهداري ذهني است.
برونر و همكاران او به منابعي در رشد ذهني اشاره مي كنند كه متاثر از بان است از جمله كلمات كه مفاهيم را شكل مي دهد يا مكالمات بين والدين معلمان و اطرافيان كه مي تواند درهدايت و توسعه رشد فكري كودك موثر واقع شود.
قبل از برونر، بنجامين ورف تاثير زبان برانديشه را مطرح كرد و به اتفاق ادوارد سايبر فرضيه بسيار مشهور نسبيت زباني را ارائه كرد كه طبق آن، هر زبان"جهان بيني" خاصي بر گويندگان خود تحميل مي كند. با توجه به اين نظريه، انسانها جهان را مطابق خطوطي كه به وسيله زبان مادري شان وضع شده توصيف مي كنند؛ ولي اين نظريه، مورد انتقاد بسياري از روانشناسان قرار گرفته است.
آنچه مسلم است، پيشرفت زبان و يادگيري لغات و مفاهيم گوناگون از عوامل موثر در رشد شناختي است، ولي پيچيدگي فرآيندهاي زبان و تفكر و ارتباط بسيار نزديك اين دو به يكديگر باعث شده كه برخي از روانشناسان نتوانند با صراحت اين مطلب را عنوان كنند كه آيا رشد شناختي پيشرفته، حاصل رشد و گسترش زبان است و تفكر، زبان دروني شده است به قسمتي كه با مجهز شدن كودك به ابزار زبان، نگهداري ذهني نيز حاصل شود؟ يا به صورتي كه پياژه مطرح مي كند،تفكر و زبان ضمن ارتباط نزديك با يكديگر متعلق به دو نظام متفاوتند؟ از نظرپياژه، نگهداري ذهني و در نتيجه،رسيدن به عمليات ذهني برگشت پذير، حاصل يك نظام از منطق دروني شده، نه زبان دروني شده است.
سخن گويي كودك از نظر محتوا به دو صورت تكلم خود مدار و تكلم اجتماعي شده انجام مي شود. در سخن گويي خود مدار، كودك از صحبت كردن درباره خود لذت مي برد و از آن براي كسب لذت استفاده مي كند و كمتر آن را وسيله اي براي ايجاد ارتباط با ديگران قرار مي دهد؛ ولي به هر حال كودك از واكنش مناسب ديگران نسبت به صحبت كردن خود آگاه مي شود و اين آگاهي در رشد تكلم او تاثير بسزايي دارد. تفكر و تكلم خود مدار كودكان در اين مرحله، نه تنها ناشي از تعبير و تفسير شخصي آنها از كلمات است، بلكه ناشي از عدم توانايي آنها در تفكر به بيش از يك مورد در يك لحظه نيز هست. اين كيفيت استدلال كودك در برداشت او از اشيا نيز اثر مي گذارد. پياژه در آزمايشهاي مختلفي كه به منظور تعيين ادراك كودك از اصول نگه داري ذهني تنظيم شده، اين نكته را به خوبي نشان داده است.
تكلم اجتماعي شده زماني به وجود مي آيد كه كودك مي تواند برداشتهاي ذهني خود را بيان كند و علاوه برآن، ديدگاههاي ديگران را نيز به حساب مي آورد و به آن توجه كند. به اين ترتيب، كودك به مرور مي تواند به تبادل افكار با ديگران بپردازد. تغيير تكلم خود مدار به تكلم اجتماعي شده، با سن كودك ارتباط چنداني ندارد، بلكه در اين زمينه شخصيت كودك نقش تعيين كننده دارد. كودكان خود مدار در هر سن از خود صحبت مي كنند، ولي همين كودكان نيز هر چه بزرگتر مي شوند و بيشتر با همسالان خود معاشرت مي كنند، از ميزان خود مداري آنها كاسته مي شود. معمولا هر چه گروه همسالان وسيعتر باشد، تكلم خود مدار كودك نيز كمتر مي شود.
نظر شما