فلسفه در دوره اسلامي، به هر طريق، ميراثي است كه از سنت ما به جاي مانده است . ما پيش از قبول و يا رد آن محتاج فهم آن هستيم ، ولي متاسفانه وضعيت آموزش و ترويج فلسفه اسلامي به گونه اي است كه بسياري از دانشجويان متفكران درجه سوم و چهارم غربي را مي شناسند و آثارشان را كه به زبان فارسي هم ترجمه شده خوانده اند ولي متفكران درجه اول فلسفه اسلامي را نمي شناسند . به نظر شما چرا آموزش و ترويج فلسفه اسلامي منشاءاثر واقع نمي شود ؟
فلسفه اسلامي در زمان ما دچار دو نوع مظلوميت است . از يك سو بسياري از درس خواندگان متجدد ما مدعي سپري شدن دوران اين فلسفه هستند ، بعضي به صراحت و بعضي تلويحا به آن اشاره مي كنند ، مثلا در ترجمه هاي خودبه جاي واژه جوهر از واژه گوهر استفاده مي كنند.
فلسفه اسلامي پس از ملاصدرا چيزي جز حاشيه نويسي ارائه نكرده است . البته خوشبختانه در حال حاضر كارهايي براي برون رفتن از اين دو تلقي صورت گرفته است
به هر حال اين افراد كساني هستند كه با فرهنگ جديد غرب به صورت سطحي آشنايي دارند ، و آشنايي شان با فلسفه اسلامي حتي در سطح آشنايي آنها با فلسفه غرب هم نيست . بنده با اين تلقي مخالفم . اما ظلم ديگر را طرفداران دو آتشه فلسفه اسلامي به اين فلسفه مي كنند . اينان تصور مي كنند كه فلسفه اسلامي وحي منزل و حقيقت خارج از گفته هاي ابن سينا، سهروردي، ملاصدرا، و ... نيست . اين درحالي است كه فلسفه اسلامي پس از ملاصدرا چيزي جز حاشيه نويسي ارائه نكرده است . البته خوشبختانه در حال حاضر كارهايي براي برون رفتن از اين دو تلقي صورت گرفته است .
مي دانيد كه امروزه ما در عرصه هاي مختلف دچار مشكلات بزرگي هستيم . به نظر شما آيا با نقد سنت و تفكر فلسفي خود مي توانيم راه حلي براي اين وضعيت به وجود آمده پيدا كنيم ؟
با كلام كه آميختگي كليدي و اساسي پيدا كرده است . ما بايد از لحاظ روش شناسي تكليف فلسفه اسلامي را مشخص كنيم و آن را از كلام، وعرفان جدا كنيم . بعد از انجام اين كار ، يك مقدار هم بر سر مفاهيم كليدي فلسفه اسلامي ، كه بحث هاي بسيار پيچيده و فني است، بپردازيم . در فلسفه اسلامي بعضي از مفاهيم وجود دارند كه با توجه به مفاهيم يوناني درست به كار نرفته اند . ابن رشد به برخي از اين اشتباهات اشاره كرده است . از ديگر انتقاداتي كه به نظر من به فلسفه اسلامي وارد است مشخص نبودن موضوع و مصداق فلسفه اسلامي است . يعني دقيقا مشخص نيست كه فيلسوفان اسلامي درباره چه چيزي سخن مي گويند . ما در قرن چهارم ابوريحان بيروني را داريم كه به نظر من گاليله عصر خود است ، ولي به دليل حاكم نبودن تفكر عقلاني كار وي ادامه پيدا نكرد . به نظر دكارت اين فيلسوفان هستند كه برنامه ريزي مي كنند ، آنان مي توانند باعث مجد و عظمت و يا انحطاط يك ملت شوند . براي ايجاد تحول در فلسفه اسلامي بايد مبادي آن داراي پايه و اساس باشد ، زواياي آن مورد انتقاد قرار بگيرد ، زوائد آن حذف شود ، و افكار جديدي به آن تزريق شود .
نظر شما