۱۰ مرداد ۱۳۸۴، ۱۱:۳۵

اشتراوس و روش شناسى فهم فلسفه سياسى اسلامى (2)

فهم دقيق فلسفه سياسى اسلامى نيازمند رهايى از تأثير فلسفه و انديشه مدرن است

فهم دقيق فلسفه سياسى اسلامى نيازمند رهايى از تأثير فلسفه و انديشه مدرن است

خبرگزاري "مهر" - گروه دين و انديشه : لئو اشتراوس از جمله مهمترين فيلسوفان سياسى قرن بيستم است . وي بر اين باور است كه فهم دقيق فلسفه سياسى اسلامى نيازمند رهايى حتمى از تأثير فلسفه و انديشه مدرن است. به نظر اشتراوس محقق فلسفه سياسى ميانه طبيعتاً انسان مدرنى است. او چه اين مسئله را بداند يا نداند، همواره تحت تأثير فلسفه و انديشه مدرن (مدرنيته) است. دقيقاً همين تأثير است كه فهم فلسفه سياسى گذشته را بسيار مشكل و حتى گاهى از اوقات غيرممكن مى سازد .

روش فهم متون سياسى كلاسيك‏

 كشف پديده « پنهان‏نگارى» اشتراوس را به سمت تفسير دقيق متون سياسى كلاسيك كشاند

به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر"، كشف پديده « پنهان‏نگارى» اشتراوس را به سمت تفسير دقيق متون سياسى كلاسيك كشاند. اساساً فهم انديشه و تفكر گذشته همواره از دغدغه‏هاى مهم اشتراوس در طرح مباحث فلسفه سياسى است. برخى از آثار وى با عناوينى همچون « How To Begin To Study... » و « How... Read...» آغاز مى‏گردد كه به خوبى نمايانگر اين دغدغه است. سؤال محورى كه وى همواره در آغاز چنين مباحثى مطرح مى‏كند اين است كه «اساساً تاريخ فكرى گذشته را چگونه مى‏توان فهميد؟» ، يا به عبارت ديگر، با چه شيوه و روشى انديشه و تفكر گذشته را مى‏توان مطالعه كرد؟ پاسخى كه وى به اين پرسش مى‏دهد اهميت بسيار زيادى در فهم فلسفه سياسى كلاسيك و ميانه دارد. اين پاسخ به نوعى مى‏تواند شيوه و روش كار اشتراوس را در طرح همه مباحث فلسفه سياسى به ما نشان دهد، از اين رو در اين جا به اين پرسش پاسخ مى‏دهيم.

پاسخ سطحى

در بدو امر شايد گفته شود پاسخ به اين سؤال واضح است. كه اگر بخواهيم انديشه و تفكر گذشته را به خوبى بفهميم، بايد با دقت و هوشمندى آثار و نوشته‏هاى گذشته را مطالعه كنيم. منظور از قيد « با دقت» يعنى هر مطلب جزئى را ناديده نگيريم، هر چند آن مطلب در نظر ما، بى اهميت و بى ارزش جلوه كند و قيد «هوشمندى» به ما مى‏فهماند كه هر چند بايد به مطالب جزئى توجه كنيم، اما نبايد در مطالعه دقيق همه جزئيات، كل را ناديده بگيريم و از مسير فهم كل منحرف شويم. اما اين پاسخ صرفاً پاسخى سطحى و ابتدايى به سؤال مذكور است كه به هيچ وجه مبيّن منظور اشتراوس نيست؛ اساساً غرق شدن در جزئيات عجيب و غريب، و گشاده دستى در ناديده گرفتن جزئيات مهم، از جمله مسائلى است كه هميشه در مطالعات ما وجود دارد.

فهم ما از انديشه و فلسفه گذشته بايد به روش فهم واقعى تاريخى باشد. اين ديدگاه از حيث روشى كاملاً در مقابل دو ديدگاه پيشرفت گرايى و تاريخى گرايى است

هدف اشتراوس از طرح اين سؤال، مسئله‏اى بسيار بحث انگيز است كه حتى امروزه نيز معركه آراست. اشتراوس دو ديدگاه مهم و مطرح زمان خود، يعنى پيشرفت گرايى و تاريخى گرايى را، كه به نوعى به دنبال پاسخ به اين پرسش هستند، مورد نقد و بررسى قرار مى‏دهد. اشتراوس ديدگاه خود در اين خصوص را تحت عنوان «فهم واقعى تاريخى» مطرح مى‏كند و معتقد است فهم ما از انديشه و فلسفه گذشته بايد به روش فهم واقعى تاريخى باشد. اين ديدگاه از حيث روشى كاملاً در مقابل دو ديدگاه قبلى است.

پيشرفت‏گرايى

به گزارش "مهر" ، « پيشرفت‏ گرايى» (Progressivism) ديدگاهى است كه كانت و هرمان كوهن در باب فهم انديشه و تفكر گذشته ارائه دادند. كانت جمله‏اى دارد كه « يك فيلسوف را مى‏توان بهتر از خودش فهميد». به نظر اشتراوس امروزه چنين انديشه و فهمى ممكن است بزرگترين ارزش و منزلت را داشته باشد؛ اما بايد دانست اين نوع انديشه، بى‏ترديد فهم تاريخى نيست. اگر محقق و انديشمند تا آنجا پيش رفت كه ادعا كرد فهم او فهم درست است، اين نوع ادعا بى ترديد فهمى غير تاريخى است. به نظر اشتراوس برجسته‏ترين مثال از چنين تفسير غير تاريخى ، مقاله هرمان كوهن در باب اخلاق ابن‏ميمون است.  كوهن همواره به بياناتى از ابن‏ميمون اشاره مى كند، اما نه بر محور فهم ابن‏ميمون، بلكه بر محور فهم خودش؛ وى آن مطالب را نه در محدوده افق ابن‏ميمون، بلكه در محدوده افق خودش مى‏فهمد.

پيشرفت ‏گرايى تلاشى است براى فهم نويسنده گذشته بهتر از آن چه او خودش را مى‏فهميد. پيشرفت ‏گرايى مسلم فرض مى كند كه مفسر فهم خود را نسبت به فهم مؤلف قديمى برتر مى‏داند

به هر حال، پيشرفت ‏گرايى تلاشى است براى فهم نويسنده گذشته بهتر از آن چه او خودش را مى‏فهميد. پيشرفت ‏گرايى مسلم فرض مى كند كه مفسر فهم خود را نسبت به فهم مؤلف قديمى برتر مى‏داند. مورخ معمولى، هر چند نمى‏تواند در ظاهر چنين ادعاى بزرگى را مطرح كند، اما وى بدون توجه و ناخودآگاه، در خطر انجام چنين كارى است. او آشكارا ادعا نمى‏كند كه فهمش مثلاً نسبت به فهم فارابى برتر است، اما با مشكل مى‏تواند بپذيرد كه فهم جمعى كه امروزه در دسترس است، نسبت به فهم جمعى كه در قرن دهم در دسترس بود، پايين‏تر است. مورخان بسيار اندكى وجود دارند كه در تفسير مثلاً فارابى سعى مى كنند تا به فهم واقعى او و نقش او در اين فهم دسترسى پيدا كنند. نقش او نسبت به گنجينه دانش و فهمى كه در طول دوران اندوخته شده و حتى امروزه نيز داراى عظمت بسيار زيادى است. مورخ پيشرفت گرا در تلاش است نقش فارابى را با توجه به گنجينه دانش يا فهمى كه امروزه در دسترس دارد، مورد توجه قرار دهد. بنابراين وى انديشه فارابى را بر اساس انديشه و فهم امروزين تفسير مى كند. او استدلال مى‏كند كه تاريخ انديشه به طور كلى يك روند است كه بر اساس آن، انديشه فلسفى قرن بيستم به مراتب از انديشه فلسفى قرن دهم برتر و يا به حقيقت نزديك ‏تر است.

 به نظر اشتراوس اگر مورخ انديشه از قبل بداند كه زمان حال به هر جهت برتر از زمان گذشته است، نمى‏تواند به صورت جدى و با اشتياق كامل به گذشته علاقمند باشد

به نظر اشتراوس اگر مورخ انديشه از قبل بداند كه زمان حال به هر جهت برتر از زمان گذشته است، نمى‏تواند به صورت جدى و با اشتياق كامل به گذشته علاقمند باشد. به طور كلى اين امرى اتفاقى نيست كه فهم تاريخى رمانتيك‏هاى قاره ‏اى مكتب تاريخى، نسبت به فهم تاريخى عقل‏گرايان قرن هيجدهم برتر بود؛ اين مسئله پيامد ضرورى اين واقعيت است كه نمايندگان مكتب تاريخى به برترى زمان خود نسبت به زمان گذشته باور نداشتند، در حالى كه عقل‏گرايان قرن هيجدهم به برترى دوران عقل نسبت به همه دوره‏هاى گذشته باور داشتند.

تاريخ ‏گرايانى كه باور به برترى انديشه زمان حال نسبت به انديشه زمان گذشته دارند، در حقيقت ضرورتى براى فهم گذشته احساس نمى كنند، آنان فهم گذشته را تنها به عنوان ابزار و مقدمه‏اى براى زمان حال مى‏فهمند. پيشرفت ‏گرايان هنگامى كه آموزه يا آموزه‏هاى مربوط به زمان گذشته را مورد مطالعه قرار مى دهند، هرگز نمى پرسند مقصود آگاهانه و سنجيده پديدآورنده آن چه بود، آنها مى‏پرسند اين آموزه چه كمكى به باورهاى ما مى‏كند؟ معناى اين آموزه از نقطه نظر زمان حال چيست؟ باورهاى چنين تاريخ‏ گرايانى هر چه كه باشد، خواسته يا ناخواسته داراى اصالت هستند و هرگز اجازه فهم واقعى انديشه گذشته را نمى‏دهند. اساساً باور به برترى رويكرد خاص خود يا رويكرد زمان خود نسبت به رويكرد زمان گذشته، براى فهم تاريخى ويران‏گراست .

تاريخى‏گرايى

تاريخ ‏گرايى معتقد است اساساً همه دوران‏ها به يك اندازه برابر و مساوى هستند. اين مكتب از اواخر قرن نوزدهم شيوه مورد قبول در مطالعه آثار كلاسيك بود. بر اساس اين نگرش، آثار كلاسيك سياسى بازتاب‏هايى از فرايند تاريخى هستند كه در اوضاع و شرايط سياسى و اجتماعى خاصى ايجاد شده و به همان زمان و مكان خاص مربوط مى‏شوند

به گزارش "مهر"، رويكرد « پيشرفت ‏گرايى» مورد نقد جدى مكتب « تاريخى‏گرايى»(Historicism) قرار گرفت. در حالى كه پيشرفت ‏گرايى معتقد بود زمان حال نسبت به گذشته برتر است، تاريخ ‏گرايى معتقد است اساساً همه دوران‏ها به يك اندازه برابر و مساوى هستند. اين مكتب از اواخر قرن نوزدهم شيوه مورد قبول در مطالعه آثار كلاسيك بود. بر اساس اين نگرش، آثار كلاسيك سياسى بازتاب‏هايى از فرايند تاريخى هستند كه در اوضاع و شرايط سياسى و اجتماعى خاصى ايجاد شده و به همان زمان و مكان خاص مربوط مى‏شوند.
تاريخ گرا گذشته را با ارزشيابى سهم هر فرد داورى نمى‏كند، بلكه بر عكس مى‏كوشد تا بفهمد انديشه و فكر در زمان خود چگونه بوده‏است. مقصود اصلى تاريخ‏ گرا آن است كه انديشه گذشته را دقيقاً آن گونه بفهمد كه در گذشته فهميده مى‏شد، چون وى بر اين باور است كه همه انديشه بشرى چيزى جز محصول اتفاقى و شانسى زمان خودش نيست.

به نظر اشتراوس هر چند تاريخ‏ گرا به دنبال رويكرد تاريخى‏گرايى است، اما قادر نيست مطابق مقصود و منظور خويش رفتار كند، زيرا از يك طرف فرض مى كند كه به طور كلى ، انديشه همه دوره‏ها به يك اندازه درست است، چون هر فلسفه‏اى بيانگر روح زمان خودش است، و از طرف ديگر معتقد است همه آموزه‏هاى فراتاريخى كه قائل به اعتبار جهانى هستند، قطعاً اشتباه و نادرست هستند. به زعم او همه انديشه بشرى، هميشه «تاريخى» بوده و خواهد بود؛ بدين معنا كه تابع محدويت‏هاى تعيين شده ‏اى است كه زمان و دوران بر آن بار كرده است. اشتراوس معتقد است همين ادعا خود امرى متناقض و فراتاريخى است.

تاريخى‏گرايى به گونه‏اى رشد كرده كه خود را به گونه تناقض آميز از حكم خودش درباره همه انديشه‏هاى بشرى معاف كرده است. در آن زمان همه فيلسوفان گذشته ادعا مى كردند كه حقيقت فراتاريخى را يافتند، اما تاريخ‏ گرا در تفسير خود هرگز چنين ديدگاهى را بر نمى‏تابد و معتقد است فيلسوفان گذشته در باورى اين چنين بر خطا بودند. تاريخى گرايى دقيقاً همانند پيشرفت‏گرايى در اين مورد بسيار با اهميت معتقد است رويكردش نسبت به رويكرد متفكران گذشته برتر است. بنابراين تاريخ‏ گرا ناگزير است با مبناى خود، حتى اگر مخالف مقصودش باشد، سعى كند گذشته را بهتر از خود گذشته بفهمد.

آموزه « پنهان‏نگارى» اشتراوس مهم ‏ترين پديده براى مقابله با آموزه تاريخى‏گرايى بود كه هنوز مكتبى پرنفوذ در دوران معاصر است. اگر اشتراوس بتواند نشان دهد كه همه فيلسوفان در حقيقت با سؤالات و مسائل برابر فراتاريخى دست و پنجه نرم مى‏كنند، تاريخى‏گرايى، بسيارى از معيارهايى كه فكر مى‏كرد از آن برخوردار است را از دست داده است؛ بنابراين محققان مكتب تاريخى‏گرايى ديگر نمى‏توانند فيلسوفان بزرگ گذشته را به دليل آن كه محصول و دستاورد زمانشان هستند، كنار بگذارند.

فهم تاريخى واقعى

اشتراوس در مقابل روش مكاتب پيشرفت ‏گرايى و تاريخى‏گرايى، «فهم تاريخى واقعى» را مطرح مى‏كند. فهم تاريخى واقعى يعنى فهم انديشه نويسنده گذشته دقيقاً همان گونه كه او انديشه خود را مى فهميد

اشتراوس در مقابل روش مكاتب پيشرفت ‏گرايى و تاريخى‏گرايى، «فهم تاريخى واقعى»(True Historical Understanding) را مطرح مى‏كند. فهم تاريخى واقعى يعنى فهم انديشه نويسنده گذشته دقيقاً همان گونه كه او انديشه خود را مى فهميد. به نظر اشتراوس متون كلاسيك را بايد «متن با متن»(text by text) و «نويسنده با نويسنده»(author by author) فهميد. وظيفه مورخ انديشه آن است كه انديشه متفكر گذشته را دقيقاً آن گونه تفسير كند كه خود نويسنده تفسير مى‏كرد، يا به عبارت ديگر، احيا و دميدن روح تازه به انديشه متفكر گذشته بنا بر تفسير و فهم خود آنان. دست كشيدن از اين وظيفه مهم و حياتى در حكم دست كشيدن از تنها ملاك عملى واقع‏ نگرى در تاريخ انديشه است.

به گزارش "مهر"، در واكنش به اين رويكرد شايد گفته شود انديشه و تفكر تاريخى را مى‏توان در شيوه‏هاى بسيار متفاوت، با مراحل مختلف، نسل‏هاى مختلف و انواع متفاوت از انسان‏ها تفسير كرد. پديده تاريخى در چهره‏هاى مختلف و در زمان‏هاى مختلف آشكار مى شود. تجارب جديد بشرى نور تازه‏اى بر متون قديمى تاباند و هيچ كس نمى‏تواند پيش بينى كند كه براى مثال كتاب مقدس در يكصد سال آينده چگونه فهميده خواهد شد.

اشتراوس مى‏گويد : رويكردها و نظرهاى اين چنينى باعث شده برخى از انسان‏ها به بحث تعدد قرائت‏ها و درستى همه آنها گرايش پيدا كرده و ادعا كنند هر تفسيرى، مى‏تواند تفسير درست بوده و خلاف آن غير قابل دفاع باشد. اين در حالى است كه فهم تاريخى واقعى چنين ديدگاهى را موجه ندانسته و معتقد است وجود انواع متعدد راه‏ها براى فهم و درك متون، دليلى بر ناديده گرفتن اين نكته نمى شود كه نويسنده متن زمانى كه آن را مى نوشت تنها در يك راه آن را مى‏فهميد. تفسير واقعى كتاب مقدس آن است كه مفسر، كتاب مقدس را همان گونه كه به وسيله نويسنده و آورنده آن فهميده مى‏شد، بازگو كند و قابل فهم سازد. تفاسير بى شمارى كه درباره يك متن وجود دارد ناشى از تلاش‏هاى آگاهانه و نا آگاهانه براى فهم متن، بهتر از آن كه نويسنده آن مى‏فهميد، است؛ اما بايد دانست كه تنها يك راه براى فهميدن فهم خود نويسنده وجود دارد. اشتراوس با اين جمله در صدد بر مى‏آيد تا شيوه و روش فهم انديشه و فلسفه گذشته را بيان كند.

 به نظر اشتراوس اگر انسان خواهان فهم متون سياسى كلاسيك و ميانه است، ابتدا بايد به صورت جدى به آن علاقمند باشد يا حداقل آن را جدى بگيرد. اگر انسانى همانند تاريخ گرا از قبل به خود اين گونه تلقين كند كه آن انديشه «منسوخ شده»، هرگز نمى تواند آن را جدى بگيرد

به نظر اشتراوس اگر انسان خواهان فهم متون سياسى كلاسيك و ميانه است، ابتدا بايد به صورت جدى به آن علاقمند باشد يا حداقل آن را جدى بگيرد. اگر انسانى همانند تاريخ گرا از قبل به خود اين گونه تلقين كند كه آن انديشه «منسوخ شده»، هرگز نمى تواند آن را جدى بگيرد. بنابراين براى جدى گرفتن آموزه ‏اى ، حداقل بايد اين احتمال را بدهد كه ممكن است اين آموزه كاملاً درست باشد؛ دوم بايد به آن در يك روح فلسفى ، همراه با پرسش‏هاى فلسفى نزديك شود. دل مشغولى انسان در وهله اول بايد فهم خود حقيقت فلسفى باشد، نه آنچه ديگران درباره حقيقت فلسفى فكر كرده‏اند. اگر انسان به يك متفكر پيشين با سؤالى كه سؤال «محورى او» نيست نزديك شود، دچار بدفهمى و تحريف انديشه او خواهد شد. بنابراين انتخاب پرسش فلسفى از اهميت بسيار زيادى برخوردار است. پرسش فلسفى بايد آن چنان جامع باشد كه از آن طريق بتواند امكان طرح پرسش‏هاى دقيق ديگر را براى رسيدن به منظور واقعى نويسنده فراهم نمايد. اين نوع پرسش، هيچ پرسشى جز پرسش از حقيقت كل نمى‏تواند باشد.

آزادى ذهنى و پرهيز از تعصب از جمله عوامل مهم ديگر فهم انديشه گذشته است. مورخ فلسفه سياسى اگر بخواهد مورخى متبحر در اين زمينه باشد و كار خود را به طور كامل انجام دهد، بايد به دگرگونى در درون يك فيلسوف يا دگرگونى در مورد يك فلسفه تن دهد. وى بايد به اندازه ‏اى از آزادى ذهنى كامل برخوردار باشد كه براى بشر امكان‏پذير است، هر چند اين مسئله در ميان فيلسوفان «حرفه‏اى» خيلى تجربه نشده است. به علاوه بر اساس انديشه معاصر هيچ تعصبى حتى تعصب به فلسفه مدرن، تمدن مدرن و خود علم مدرن، نبايد او را از درست فرض كردن حرف متفكران گذشته منع كند. هنگامى كه او به مطالعه فلسفه گذشته مى‏پردازد، بايد موقعيت و جايگاه خود را با نشانه‏هايى كه متفكران گذشته را هدايت كرد، پيدا كند. آن نشانه‏ها بى درنگ قابل رؤيت نيستند، بلكه در ميان گرد و غبارى پنهان شدند كه كنار زدن آن كار طاقت فرساى متفكر و مفسر امروزى و علاقه مند به انديشه و تفكر گذشته است. بدترين و نفرت انگيزترين گرد و غبار تفاسير سطحى است كه نويسندگان مدرن ارائه مى‏كنند؛ كليشه‏هاى بى ارزش و فاقد استدلال كه در آثار مدرن ارائه مى‏شوند و به زعم خود فكر مى‏كنند به وسيله يك فرمول مى‏توان راز و رمز متون و آثار گذشته را گشود.

علايم و نشانه‏هايى كه متفكران گذشته را هدايت كرد بايد قبل از استفاده از آنها پرده بردارى شود. مورخ قبل از پرده بردارى ، نمى تواند در يك موقعيت سرگردانى محض يا شك مطلق باشد. وى خود را در تاريكى مى‏يابد كه منحصراً به وسيله معرفتش روشن مى‏شود؛ معرفتى كه به او مى‏فهماند كه هيچ چيز نمى‏داند. چنين مورخى هنگامى كه به مطالعه فلسفه سياسى گذشته مى‏پردازد، بايد بداند كه قدم به مسيرى گذاشته كه پايانش كاملاً از او پوشيده است. وى احتمال ندارد به ساحل زمانش برگردد همانند فردى كه آن را ترك كرد. بنابراين ما فلسفه و متون كلاسيك و ميانه را در صورتى مى توانيم بفهميم كه آماده يادگيرى «از» فيلسوفان و نه صرفاً «درباره» آنها باشيم.

گزارش "مهر" مي افزايد : اشتراوس با اين شيوه توانست انديشمندان بزرگ كلاسيك و ميانه را با تازگى و طراوت خاصى به ما معرفى كند. نكته بسيار مهم - كه البته جاى پردازش به آن در اين مقاله نيست - آن كه شيوه اشترواس مبنى بر اين كه گذشته را بايد آن گونه فهميد كه خود نويسنده مى‏فهميد، آشكارا رهيافت اكثر نظريه پردازان هرمنوتيك را به چالش فرا مى‏خواند. هرمنوتيك «پنهان‏نگارى» اشتراوس به ما مى‏فهماند كه حقايق فلسفى هرگز در ظاهر جملات فيلسوفان سياسى قرار ندارند تا در بافت تاريخى بتوان آن را فهميد، بلكه براى فهم حقايق فلسفى بايد «بين خطوط» را مطالعه كرد. كشف پديده پنهان‏نگارى و ارائه شيوه جديد فهم و تفسير متون سياسى كلاسيك و ميانه شايد به فيلسوف سياسى بودن اشتراوس برگردد. عمده كسانى كه در باب هرمنوتيك نظريه پردازى كردند يا در باب فهم متون گذشته مطلب نوشتند، به جهت آن كه مطالعات سياسى چندانى نداشتند يا دغدغه اصلى آنها انديشه و فلسفه سياسى نبوده، نتوانستند به اين جنبه مهم از فهم متون دست پيدا كنند. به عبارت ديگر، ريشه آموزه «پنهان‏نگارى» را بايد در مسائل سياسى جست و جو كرد و اين ريشه را اشتراوس به مثابه فيلسوف سياسى بهتر از ديگران درك مى‏كند.

مسايلى از اين قبيل باعث گرديد تا اشتراوس به فكر تأسيس دانش جديدى تحت عنوان «جامعه شناسى فلسفه» باشد؛ همان طور كه كارل مانهايم به دنبال «جامعه شناسى معرفت» بود. اشتراوس با نگارش كتاب " تعقيب و آزار و هنر نگارش " مقدمات تأسيس چنين دانشى را فراهم كرد. جامعه شناسى فلسفه، شاخه‏اى از جامعه شناسى معرفت است كه به جستجوى شناخت ماهيت و جايگاه فلسفه مى‏پردازد.

البته آنچه به نظر اشتراوس مايه تعجب است آن كه چرا امروزه هنوز جامعه شناسى فلسفه به وجود نيامده است. شايد مشكل آن را بايد در جامعه شناسى معرفت و بنيان گذاران آن جست و جو كرد. جامعه‏شناسى معرفت در جامعه‏اى شكل گرفت كه هماهنگى لازم بين فكر و جامعه يا بين پيشرفت فكرى و پيشرفت اجتماعى را بديهى مى‏پنداشت. در نظر جامعه‏شناسان اوليه معرفت، معرفت دست اول محدود بود به آنچه آنها از انديشه غربى قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم مى دانستند در حالى كه براى پى بردن به ضرورت جامعه‏شناسى فلسفه، بايد ديگر دوران‏ها و ديگر اوضاع و شرايط را مورد بررسى قرار داد . همان‏گونه كه فارابى اشاره دارد، در جامعه يونان باستان فيلسوف در مخاطره جدى بود، هر چند اين مخاطره تا حد قابل توجهى با هنر افلاطون دفع شد؛ اما موفقيت افلاطون نبايد ما را از وجود خطرى كه همواره با فلسفه سياسى همراه است غافل كند، هرچند شكل و نوع مخاطره شايد متفاوت باشد. فهم اين مخاطرات و اشكال مختلفى كه گرفته يا ممكن است بگيرد، مهم ترين و در واقع تنها فعاليت «جامعه شناسى فلسفه» است.

بر اساس ديدگاه اشتراوس براى فهم فلسفه سياسى اسلامى، قبل از هر چيزى محقق بايد ادعاى فيلسوفان سياسى اسلامى مبنى بر تعليم حقايق را جدى بگيرد و بپذيرد

بنابراين، بر اساس ديدگاه اشتراوس براى فهم فلسفه سياسى اسلامى، قبل از هر چيزى محقق بايد ادعاى فيلسوفان سياسى اسلامى مبنى بر تعليم حقايق را جدى بگيرد و بپذيرد. اما امروزه اين ادعا مورد ترديد و اعتراض است كه اين مسئله خيلى منطقى نيست. اينان معتقدند فلسفه سياسى اسلامى ميانه به طور كلى مبتنى بر علم طبيعى ارسطو است كه آن علم براى هميشه به وسيله گاليله، دكارت و نيوتن ابطال شده است. فلسفه سياسى اسلامى ميانه مبتنى بر غفلت كامل از اصول تساهل و مداراى مذهبى ، نظام انتخابى ، حقوق بشر، دموكراسى و غيره است و اين مسأله با تحقير و بى‏توجهى به امورى همانند شعر و تاريخ مشخص مى شود. به نظر آنان اين مسايل همگى مبتنى بر باور جدى به وحى كلامى كتاب مقدس است كه با تفاسير جديد به راحتى قابل رد و انكار است.

به نظر اشتراوس چنين انتقاداتى نمى‏توانند با بى‏اعتنايى كنار گذاشته شوند و با منتقدان نمى‏توان با روش جدلى برخورد كرد. اساساً رها كردن مسايل در يك پاسخ صرفاً جدلى و مجادله‏اى بى مورد است. به نظر وى تنها پاسخ قانع كننده، تفسيرى واقعى از فيلسوفان بزرگ اسلامى است، زيرا تا كنون چنين تفسيرى از آنان صورت نگرفته است.

فلسفه سياسى اسلامى ميانه ممكن است توسط انديشه مدرن ابطال شده باشد، ولى در عين حال مى‏توانست دستاوردى قابل تحسين و بسيار سودمند براى زمانش باشد. بنابراين اشتراوس معتقد است قبل از تفسير واقعى از فيلسوفان سياسى اسلامى ، براى فهم درست آن همچنين بايد به موانع و تمايزات آن با فلسفه سياسى مدرن و مسيحى پرداخت. به عبارت ديگر، از يك سو بايد به عواملى پرداخت كه تاكنون مانع فهم درست ما از فلسفه سياسى اسلامى شده و از سوى ديگر به خلطهايى پرداخت كه در مقايسه ميان فلسفه سياسى اسلامى و مسيحى صورت گرفته است.

 فهم دقيق فلسفه سياسى اسلامى نيازمند رهايى حتمى از تأثير فلسفه و انديشه مدرن است. به نظر اشتراوس محقق فلسفه سياسى ميانه طبيعتاً انسان مدرنى است. او چه اين مسئله را بداند يا نداند، همواره تحت تأثير فلسفه و انديشه مدرن (مدرنيته) است. دقيقاً همين تأثير است كه فهم فلسفه سياسى گذشته را بسيار مشكل و حتى گاهى از اوقات غيرممكن مى سازد

به گزارش "مهر" ، مسئله مهم ديگر آن كه فهم دقيق فلسفه سياسى اسلامى نيازمند رهايى حتمى از تأثير فلسفه و انديشه مدرن است. به نظر اشتراوس محقق فلسفه سياسى ميانه طبيعتاً انسان مدرنى است. او چه اين مسئله را بداند يا نداند، همواره تحت تأثير فلسفه و انديشه مدرن (مدرنيته) است. دقيقاً همين تأثير است كه فهم فلسفه سياسى گذشته را بسيار مشكل و حتى گاهى از اوقات غيرممكن مى سازد. همين تأثير فلسفه مدرن بر روى محقق فلسفه سياسى است كه در وهله اول تفسيرى غير تاريخى از فلسفه ميانه را ناگزير مى سازد. بنابراين فهم فلسفه سياسى ميانه نيازمند رهايى از تأثير فلسفه مدرن است. اين رهايى بدون تفكر جدى، مدام و بى‏پايان درباره ويژگى خاص فلسفه مدرن امكان‏پذير نيست. ما انسان‏هاى مدرن فلسفه سياسى اسلامى را فقط به اندازه‏اى مى‏فهميم كه فلسفه مدرن را در ويژگى خاصش مى‏فهميم. بنابراين اين سؤال مطرح مى‏شود كه چگونه مى‏توان خود را از تأثيرات فلسفه مدرن رها ساخت و به فهم درست فلسفه ميانه دست يافت؟ آيا اين مسأله به معناى آن نيست كه محقق فلسفه ميانه بايد از دانش گسترده‏اى كه كسب آن غير ممكن است، برخوردار باشد؟ اشتراوس در پاسخ اجمالى مى‏گويد: اين مسأله به هيچ وجه بدين معنا نيست كه محقق فلسفه سياسى اسلامى بايد از دانش كامل درباره همه انديشه‏هاى مهم ميانه و مدرن برخوردار باشد، بلكه انسان بايد راه‏ها و شيوه‏هايى را براى اين مسأله بيابد، شيوه‏هايى كه اساساً به تمايز ميان رهيافت فلسفه سياسى اسلامى و مدرن از يك سو و فلسفه سياسى اسلامى و مسيحى از سوى ديگر بر مى‏گردد.

منبع : محسن رضوانى‏ ، فصلنامه علوم سياسى ، شماره  28  

کد خبر 212925

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha