آزاد اندیشی مفهومی است مرکب از دو جزء«آزاد» و «اندیشیدن». اما مراد از آزادی یا «آزاد بودن» در ترکیب آزاد اندیشی چیست پاسخ چندان دشوار به نظر نمی آید مراد این است که انسان می تواند و یا باید برای تعقل یا اندیشیدن از جمیع تعلقات و تلقیات پیشینی، مفروض، و مصادره شده آزاد و فارغ باشد. این جزء از مفهوم ترکیبی«آزاداندیشی» به گونه ای از امکان هستن و بودن انسان معطوف است. به عبارتی دیگر، ما در اینجا به یک نوع تلقی از انسان مواجهیم، به بیانی ساده تر و رایج تر، ما در اینجا با یک نظریه انسان شناختی مواجهیم.
اما مراد از «اندیشیدن» یا «تعقل» در مفهوم«آزاد اندیشی» چیست به نظرمی رسد که مراد این است که تعقل یا اندیشیدن اولاً می تواند و ثانیاً باید فارغ از هر نوع مفروضات و مصادرات و تلقیات انسان اندیشیده یا متعقل باشد. اگر کمی تأمل کنیم درخواهیم یافت که در اینجا نظریه ای درباب چگونگی امکان تعقل و اندیشیدن، و نیز تعقل مطلوب و مقبول وجود دارد که مفهوم آزاد اندیشی بر دوش آن سوار شده است. به تعبیر رایج تر، ما در اینجا با نظریه ای معرفت شناختی در باب اندیشیدن، یا تعقل مواجهیم. اینک از خود سؤال کنیم: آیا به راستی انسان می تواند بدون تعلقات و تلقیات باشد و آیا می تواند خود را بدون تعلقات و تلقیات کند یعنی خود را از تمام تعلقات و تلقیاتی که دارد پیراسته و تخلیه کند آیا روشن نیست که حتی نوزادان خالی از تعلق نیستند و حتی اگر بتوان، از سرمماشات، او را از تعلق به بقا عاری دانست، آیا نوزادان می توانند بیندیشند یا تعقل کنند از طرف دیگر، آیا بنیاناً قابل تصور است که بتوان بی هیچ مفروضات و مصادراتی تعقل کرد یا اندیشید.
اگر مراد از آزاد اندیشی، اندیشیدن انسانی است که عاری از هرنوع تعلقات و تلقیات باشد، در این صورت آزاد اندیشی سرابی و بل افسانه ای بیش نیست که انسان مدرنیست غربی، پس از طرد و ردّ ادیان الهی و خدای رحمان و رسولاتش در نهضت روشنفکری قرن هجدهم، برای ترغیب و تحکیم و توجیه نهضت استقلالی خود از مبدأ و معاد ساخته و پرداخته است. هر قدر در آثار روشنفکران، اعم از دینی و غیر دینی، ایرانی و غیر ایرانی، مدرنیست و مکتبی بیشتر غواصی کنیم بیشتر در خواهیم یافت که انسانِ«آزاد»،«فارغ از تعلقات»و «رهیده از جمیع تمنیات» چیزی جز ساخته های روشنفکران نیست. از این انسان هیچ اثر و نشانی در طول تاریخ نمی یابیم. گمان نمی کنم کسی بتواند در این مشاهده تردید کند که چنین انسانی را نزد هیچ طایفه و قوم و قبیله ای در گذشته و حال نمی توان یافت.
آنچه امکان دارد برخی خوش بینانه به آن امید داشته باشند این است که چنین انسانی را می توان دست کم در میان طایفه فیلسوفان، به منزله زیر مجموعه ای از روشنفکران یافت. به عبارتی ساده تر، این باور خوش بینانه عبارت است از این که فیلسوفان خود چنین انسان هایی هستند. گویی آنها موجوداتی و بل دستگاه هایی هستند همچون ماشین های تخیلی منطق که هنگام مواجهه با آراء و مواضع، صدق و کذب آنها را به طور قطعی و یقینی و برای همیشه اعلام می کنند! ای کاش چنین می بود و حقایق را می شد توسط چنین موجوداتی و به همین سهولت و قطعیت تعیین کرد، و البته روشن است که در اینصورت، این امکان فراهم می شد که هم حضرت جبرئیل(ع) پیش از شروع کار باز نشسته شود و هم انبیاء، به غیر حق کشته نشوند بلکه از آن اساسی تر، بنیاناً مبعوث نشوند! اما حاشا و کلا! که بلا استثنا هر کتاب تاریخ فلسفه ای را که در دست بگیریم شاهدی است بر افسانه ای بودن چنین انسانی؛ و هر موضوعی را که در طول تاریخ اندیشه ورزی ها، نظریه پردازی ها و استدلال ورزی ها له و علیه فیلسوفان مورد بررسی قرار دهیم به وضوح خیره کننده و تکان دهنده ای در خواهیم یافت که انسان آزاد رهای فارغ از تعلقات رهیده از جمیع تمنیات، نه یک افسانه ساده به منظور ارائه الگوی جهت تربیت و تقلید، که ابر افسانه ای است که هیچ جزء اش کمترین قرابت و شباهتی به واقعیت انسان، فیلسوف باشد یا غیرآن-چه تفاوتی می کند-ندارد.
اینک که نشان دادیم افسانه ای است که بر دوش دو امر موهوم دیگر سوار شده است_ آزادی انسان از هر نوع تعلقات و تلقیات و اندیشیدن و تعقل کردن بدون مفروضات و مصادرات- شایسته است. به بیان سه نکته مهم درباره روشنفکری مبادرت نماییم.
1- وقتی سخن از روشنفکری می آید باید روشن باشد که مقصود چیزی جز اقوال و اعمال روشنفکران نیست و روشنفکران هم عموماً کسانی هستند که به طور حرفه ای به طرح و بحث و نقد تقریباً وقت و یا پاره وقت اقوال و اعمال صاحبان قدرت و یا هکمسوتان خود می پردازند.
2- به سبب نکته نخست، ما نمی توانیم از جوهر یا ذات روشنفکری، یا از مواضع جوهراً روشنفکرانه، یا از روشنفکری ناب و خالص، یا از روح و جان روشنفکری، سخن محصل و قابل توجیه و دفاعی به میان آوریم؛ و برای این که مخاطب غیر متفطن بتوانند خود بدین نکته ژرف و سهمگین تفطن و بصیرت یابد از وی دعوت می کنم تا ابتدا سعی کند مفهوم«بازی» را و سپس مفهوم "جنگ" را و سپس مفهوم فلسفه را، و بالاخره مفهوم روشنفکری رابه نحوی که جامع افراد باشد و مانع اغیار، تعریف و تبیین و تحدید کند؛ و برای تفطن بیشتر، توصیه می کنیم موضوعی را در تاریخ روشنکری برگرفته و سپس موازین و مواضع مأخوذ روشنفکران در رابطه با آن موضوع را مورد تأمل قرار دهد و آنگاه تلاش کند جوهری، ذاتی، حاقی، روحی، و جانی در میان آنها یافته مورد تصریح و تبیین قرار دهد.
روشن است که چرا چنین سعی و تلاشی عقیم تر و بی ثمرتر خواهد بود. زیرا روشنفکران در تحلیل نهایی انسان اند-پیش از اینکه روشنفکر شوند انسان بوده اند و پس از اینکه روشنفکر شدند باز هم انسان اند و هنگام اخذ مواضع نظری یا عملی روشنفکرانه هم همچنان انسان اند، و پس از اینکه از اظهارات و اعمال روشنفکرانه موقتاً یا به طور دائم یا معاف شوند باز هم انسان اند- حاصل تلاش و اشتغال ایشان، که همان اخذ مواضع روشنفکرانه باشد، در تحلیل نهایی، ماجرا و محصولی است انسانی! و ماجرای روشنفکری- همچون ماجرای علم، ماجرای فلسفه، ماجرای هنر و ادبیات، ماجرای معماری و شهر سازی، ماجرای تکنولوژی، ماجرای نمادهای اجتماعی- سیاسی، ماجرای برخورد یا تعامل تمدن ها، و هکذا... ماجرایی است انسان ساخته و انسان بافته، مولود و مصنوع امیال و علایق و هوسات و حدسیات انسان ها و بنابراین، ماجرای روشنفکری، ماجرای مواضع روشنفکرانه است که بنیاناً متلاطم و بی قرار است و تن به هیچ قرار و ثباتی نمی دهد، اما چرا زیرا ماجرای روشنفکری مشتمل است بر مواضع متکثر و متنوع و متغایر و متعارضی که انسان هایی که از اعتصام به «حبل المتین» و«عروة الوثقا» ی ماورای انسان دست کشیده، رها و آزاد و آواره شده اند و تبعیت از ظنون و امیال انسی شان می کنند.
3- نکته سوم که از تبعات مستقیم نکته دوم است، این است: مواضع روشنفکری در هر صورت و سیرتی که باشند و متعلق به هر عصر و زمانه ای که باشند و زادگاه و خاستگاه هاشان هر قرن و قومی که باشد آغشته و مالامال از انسان هستند، انسانی که البته آزاد از هرگونه ماوراء انسانی است، و بدین روی، آواره و رها و سرگردان و سرچرخان است؛ و بنابراین، روشنفکری از آن جهت که مولود و مصنوع چنین انسانی است همواره و لاجرم سراپا مشحون و گرانبار از تعلقات و هوسات انسان است و هیچ مضری از این بی قراری و نابسامانی ندارد.
اما امکان دارد روشنفکر دینی بدین تحلیل معترض شود که: اما من ضمن این که روشنفکر هستم دین دار هم هستم، و یا روشنفکری من چندان هم آواره و افسار گسیخته نیست و مقید به دین و آئینی الهی و وحیانی است. این موضوع البته موضوعی است ممکن و در بادی امر، مطلوب، مطلوب از آن جهت که : هم بالاخره دین دارد و آدم خوب و اخلاقی و پایبند است و هم انسان دانا و آگاه و روشن و روشنفکر و آزاد مطلوبیت یا مقبولیتی اجتماعی، که خوشمان آید یا بدمان آید، واضح است که خالی از جاذبه نیست، جاذبه ای که بیشتر در میان دانشگاهیان و بعضاً در میان حوزویان دیده می شود. اما این سکه روی دیگری هم دارد و آن این که: به رغم آن نمود خوش جاذبه، روشنفکر دینی بود و وجودی هم دارد و چنانچه آن بود و وجود، نه!نه! بود وجودی یا بود قلبی قدری از بندها و عقال های دینی و عبودیتی را از پای اندیشیدن ها و تعقل های خود بگسلد، و میل به رهایی و آزادی بیشتر کند دینداریش تضعیف و تخفیف می شود و بالعکس، هر قدر به آن بندها و عقال های دینی پایبندی بیشتری اعمال و احراز کند از میزان روشنفکری و آزادگی اش بیشتر کاسته می شود. اینکه او چه خواهد کرد، ما نمی دانیم! و از این مهمتر ما نمی توانیم بدانیم!
تنها چیزی که در این وادی می توان گفت این است که روشنفکر دینی هر قدر بخواهد به آن نوع خاص از مطلوبیت یا مقبولیت یا محبوبیت اجتماعی بیفزاید، باید هرچه قدر بیشتر و بیشتر از عقال های دینی خود بکاهد، و اگر بخواهد آن آزادی و رهایی را به میزان اکملی برای خود فراهم کند در این صورت لازم می شود که موضع یا نگرش برونی دینی، یا دقیقتر، خارج دینی اختیار کند. اما نگرش خارج دینی چیست چه لوازمی دارد روشنفکر دینی که آن را اختیاری کند به چه تکیه گاه هایی تکیه می کند نهایتاً از دینداری اش چه مقدار باقی می ماند و نهایتاً، خود را در چه مقام و منزلتی می بیند و می نشاند برای تکمیل بحث افسانه آزاد اندیشی، ضروری است نگرش خارج دینی را به منزله گونه ای خاص و غیر افسانه ای از آزاد اندیشی مورد تحلیل قرار دهیم.« و بدین نحو در هر تردیدی دست بزرگان مجرم آنجا را بازگذاردیم تا در آن مکر وصیلت کنند، و البته جز به خود حیله نمی ورزند، و این در حالی است که خود این را در نمی یابند و هرگاه آیتی به ایشان می آید آنها می گویند: هرگز ایمان نمی آوریم تا به خود ما وحی شود مانند آنچه که به رسولان خدا وحی می شود، در حالی که الله سبحان و تعالی بهتر می داند که رسالتش را کجا قرار دهد؛ بزودی مجرمان ذلت و خواری و عذاب سختی را در محضر خداوند خواهند چشید به ازای مکارهایی که مرتکب شده اند» انعام 4-123
با نگرش خارج دینی، نگرش عاری از هرگونه باورهای ارزشی و بینشی دینی، مشکل می توان تصور کرد که مطالبه مجرمان ناموجه باشد. بیاییم به نحوی جدی و دقیق خود را از تمام انواع باورهای دینی تخلیه کنیم. و سپس از خود سؤال کنیم تقاضای مجرمان به راستی چه اشکالی دارد آیا در این صورت آن را بلا اشکال نخواهیم یافت؟ نیز و بسیار حساس تر، یک طرف امر رسالت، خدای مرسل است. اما رسالت طرف دیگری هم دارد و آن ما هستیم. اگر او را از جهت فرستنده رسول بودن حقی است، ما را هم از جهت گیرنده یا پذیرنده رسول بودن حقی است! بنابراین « الله بهتر می داند که رسالتش را کجا قرار دهد» نه تنها وجاهتی پیدا نمی کند که، مطابق این استدلال خارج دینی ناموجه است. ملاحظه می شود که نگرش خارج دینی، اگر سهل انگارانه و مسامحه آمیز استفاده و استخدام نشود، به چه نتایج عصیانگری منجر می شود.
ملاحظه می شود که نگرش خارج دینی انسان را در مواجهه با خدای ادیان، ادیان، و کتب و رسل، در چه مقام و منزلتی ارزش شناختی، هستی شناختی معرفت شناختی و، به نحو پیچیده تری، حتی غایت شناختی می نشاند.
سؤالی که به نحو فوق العاده حیرت آمیخته ای بر ما چیره می شود این است که: آیا دین داران یا مؤمنان مدرنیست یا خواهان مدرنیسم(همان مدرنیته) معنای ژرف و دلالت های مواج و بیکران سؤال فوق را به نحو روشن و به قدر کافی می بینند و می فهمند.
نگرش خارج دینی، نخستین و مهم ترین سنگ شالوده بنای مدرنیسم است. نگرش خارج دینی، یعنی پا را از اقلیم و عرصه تمام باورهای دینی بیرون گذاشتن و تکلیف «من کیستم»، «اینجا کجاست؟» یا «حیات دنیا چگونه حیاتی است»، « اینجا صاحب و مالکی دارد»، «چگونه باید زیست کنم»، « آیا اینجا فرجام و عاقبتی دارد» و «حساب و کتاب آن فرجام با کیست» را بدون هرگونه تمسک به کتب و رسل روشن کردن. لیکن آن «من» که می خواهد پاسخ این سؤالات سرنوشت ساز یا سرنوشت سوز را بدان نحو بدهد در فضاهای لابه لای کهکشان ها، خالی از فرهنگ و تاریخ و جامعه و مشهودات زمینه و زمانه، به سر نمی برد. این «من» همچون طفل تازه ولادت یافته نیست، که او هم خالی از زمینه ای و بستری و تاریخی نیست. فقط آنچه تعبیه شده بسیار بسیار نهانی و ملفوف است و خود را به همراه سایر مؤثرات بعدی، همچون طوماری به تدریج باز شونده، تدریجاً طی حیاتِ خود آشکار خواهد کرد.
اینک، این «من» پاسخ دهنده آن سؤالات بر «ما یا جامعه ما»، «تاریخ و مواریث ما» و «فرهنگ ما» و اخیراً «فرهنگ و جامعه جهانی»، «اعلامیه ها، میثاق ها، و قراردادهای بین المللی من جمله اعلامیه حقوق بشر» تکیه نمی کند که این موجودات ارزش بخش و بینش بخش به نحو بسیار پیچیده و مستوری در نگاه و نگرش و احساس و عاطفه و استدلال و عقلانیت (معقولیت) و اندیشیدن و تعقل«من» حضور ندارد! این موجودات بنیاناً نگاه و نگرش و احساس و عاطفه و استدلال و عقلانیت (معقولیت) و اندیشیدن و تعقل«من» را تقویم می کنند و روح و جان و وجود می بخشند. سپس این «من» که بدین گونه تقویم یافته با توجه به آنچه احساس می کند، می پسندد، خشنودش می کند، ارضایش می کند، شادش می کند، به او لذت می بخشد یا خواهد بخشید- به اختصار تمام، با توجه به جمیع آمال و امیال و هوسات و تعلقاتش- پاسخ به آن سؤالات و سؤالات کمتر کلان دیگر را درون خود می دهد یا اغلب درون خود می یابد!
سپس این «من» پا از اقلیم باورهای دینی بیرون گذاشته، «من»ی که با این کار از بند و عقال باورهای دینی آزاد و رها و مستقل شده، احساس بی طرفی و قدرت حقیقت یابی فوق العاده مسرت بخشی می کند. احساس می کند در موضع و مقامی قرار گرفته که تمام دعاوی و مواضع دینی، و در مراحل بعدی، غیر دینی را می تواند به نحو مناقشه ناپذیری مورد داوری قرار دهد و یکبار و برای همیشه تکلیف همه حقایق و اباطیل طول تاریخ و عرض معاصر را به طور قطعی و یقینی روشن کند. چه احساس و چه قدرتی! به راستی که فوق العاده دلربا و وسوسه انگیز است. سپس این «من» هنگام مواجهه با دیگران در مقام توجیه و ترغیب دیگران بر می آید و اینجاست که از اقامه دلیل و استدلال و اندیشیدن و تعقل و معقولیت (عقلانیت) سخن به میان می آورد!و سعی می کند فرا تاریخی، فرا فرهنگی، فرا اجتماعی بودن پاسخ هایش را به کرسی بنشاند، و با این کار مدعی جهانشمولیت، حقیقت گویی یا در مواردی، مطابقت با واقع یا واقعیت می شود.
آیا این ابر مردی که با «آزادی»، «رهایی» و «استقلال» خود از باورهای دینی، احساس می کند نسبت به بشریت و تمام دعاوی همواره مناقشه شده و همواره مناقشه پذیر انسان ها در مقام و موضع بی طرفانه نشسته و در نتیجه قدرت حقیقت یابی را پیدا کرده است یادآور موجود دیگری نیست که نسبت به بشریت و دعاوی همواره مناقشه و مخاصمه آمیز انسان ها موضع بی طرفی دارد و هم اوست که انحصاراً قدرت حقیقت گویی دارد.
آیا روشن نیست که انسان مدرن با طرد و نفی خدا از صحنه عالم نهایتاً و به آرامی خود را در جای او نشانده است و این آشفته بازار اندیشه ها را ایجاد کرده است.
آیا استدلال ها، اندیشیدن ها، و تعقل های ابر مرد مدرنِ آزاد و رها و مستقل از باورهای دینی می تواند از تاریخ و فرهنگ و جامعه خویشتن خویش، رها و آزاد بشود با باشد؟
آیا استدلال ها و تعقل های ما انسان ها می توانند آزاد و رها و مستقل از تاریخ و فرهنگ و جامعه و خویشتن خویش مملو از عقال باشند؟
آیا انسان می تواند در مقام استدلال و تعقل و یا هر مقام دیگری و یا به طور کلی، خود را جمیع تعلقات و تلقیات خود تخلیه کند؟
آیا این آفاقی سازیِ استدلال و تعقل امکان پذیر است؟
آیا می توان انسان بی عقال و افسار یافت، مؤمن باشد یا کافر، مجاهد باشد یا منافق، سنت گرا باشد یا مدرنیست؟
آیا روشن نیست که «پا را از اقلیم و عرصه تمام باورهای دینی بیرون گذاشتن»- همان نگرشی خارج دینی- به واقع یعنی پا را از اقلیم و عرصه تمام باورهای دین، بیرون گذاشتن!
....................................................
منبع: پرونده موضوعی، شماره بیستم، مقاله افسانه آزاد اندیشی، نوشته دکتر سعید زیبا کلام.
نظر شما