به گزارش خبرگزاری مهر، "بخشش" درجات مختلفي دارد و مشكل مي توان معناي مشخصي براي آن تعيين كرد. اگر بخواهيم يك معناي اوليه و عملي براي اين واژه ارائه دهيم، خواهيم گفت رسيدن به مرحله بخشايندگي عبارت است از رها كردن احساس آزردگي و خصومت با خطاكار و توجه كمتر به ماجراجويي كه موجب رنجش شده و بخش قابل ملاحظه اي از وقت فرد رنجيده را به خود مشغول داشته است.
زماني مي توان گفت عفو و بخشايش حقيقتا صورت گرفته كه فرد آسيب ديده، رشته زندگي را از نو به دست گيرد و به شيوه اي سالم و سازنده حركت به پيش را آغاز كند. آن زمان، قرباني ديگر ساعات طولاني از وقتش را صرف كاويدن خطا نمي كند و در موقعيت هايي كه به علت تشابه با موقعيت رخداد خطا به نحوي آن را تداعي مي كنند، پياپي آن خاطره را در ذهن خود زنده نمي سازد. در اكثر موارد، بخشايش مستلزم صرف نظر كردن از رفتار انتقام جويانه است و اين در صورتي ميسر مي شود كه قرباني يا واقعا خطاكار را ببخشايد، يا چنين احساس كند كه او بالاخره روزي به سزاي عملش خواهد رسيد.
لازم است نگاهي به زيان هايي كه نبخشيدن و كينه توزي هم براي خود فرد و هم براي اطرافيان او در بر دارد بيندازيم. تحقيقات انجام شده درباره بخشايش نشان مي دهد كه اشخاص با گذشت تر، در مقايسه با آنهايي كه گذشت كمتري دارند از سلامت رواني بيشتري برخوردارند.
انسان موجودي اجتماعي است و اكثريت ما هنگامي احساس آرامش و آسايش كامل مي كنيم كه با معاشرين و اطرافيانمان در صلح و آشتي به سر بريم. اختلاف داشتن با ديگران في نفسه تنش زاست. در اين حالت بارها به احساسات جريحه دارشده خود مي انديشيم و احتمالا در خيال مي بينيم كه خطاكار به سزاي عمل خود رسيده است، حتي ممكن است براي تحقق يافتن اين رويا نقشه بكشيم. طبيعي است كه تحت چنين شرايطي پرداختن به جنبه هاي ديگر زندگي بسيارمشكل است.
استنباطي كه فرد از ميزان رنجش، خطا دارد، زندگي فعلي او را تحت الشعاع قرار مي دهد و اين بزرگ نمايي و توجه بي وقفه، همه انرژي عاطفي قرباني را به هدر مي دهد. قرباني از لحاظ عاطفي در چرخه بي پاياني از احساس و خشم و دل آزردگي اسير مي شود و اين وضعيت ممكن است با احساس عجز و ناتواني در مقابل خطاكار همراه باشد. قرباني اعتقاد راسخ دارد كه خطا كار بايد به نحوي تنبيه و سرشت پليدش براي ديگران آشكار شود. از آن طرف نيز نوعي تاوان براي او"قرباني"منظور گردد، اما چگونه؟خودش هم اين را نمي داند. بنابراين واضح است كه قرار گرفتن در چنين وضعيتي فشار رواني شديدي را هم بر خود فرد و هم بر اشخاصي كه در زندگي او اهميت دارند، تحميل مي كند.
تحقيقات وسيعي كه درباره آثار فشار رواني انجام گرفته نشان داده كه تحمل اين عارضه به مدت طولاني به سلامت جسمي و واني آسيب مي رساند. افرادي كه دچار فشار رواني شديد هستند، بيش از ديگران در معرض ابتلا به سردردهاي ناشي از انقباض عضلاني، ناراحتي هاي معده وروده اي، التهابات پوستی، سر گيجه و خستگي قرار دارند.
فشار رواني ممكن است منجر به بالا رفتن فشارخون شود كه آن نيز به نوبه خود موجب بروز عارضه هاي قلبي، سكته قلبي و نارسايي كليوي خواهد شد. اين نوع تنش طولاني مدت تاثير نامطلوبي بر سيستم دفاعي بدن مي گذارد و ما را بيشتر مستعد ابتلا به انواع عفونت ها مي كند. فشار روانی و تنش مي تواند بيماري هاي مزمني چون آرتروز، كوليت روده، آسم، كمبود قند خون، زخم معده و ديابت را تشديد كند.
اگر براي حل بحران هاي تنش زا، مانند آنهايي كه "نبخشيدن"ايجاد مي كند اقدامي نشود، سلامتي جسمي و بهداشت رواني ما صدمه مي بيند. عدم تلاش براي بخشيدن يا دستكم پشت سر گذاشتن گذشته، ممكن است به بالا رفتن ميزان فشار رواني ما بينجامد و سلامتمان را به خطر بيندازد. ترديدي نيست كه با اين طرز برخورد، فرصت هاي برخورداري از شادكامي هاي آينده خود را كاهش خواهيم داد.
بنابراين"بخشش"را مي توان شكلي از كاهش تنش و اضطراب تلقي كرد. قرباني مي تواند با كنار گذاشتن احساس خشم و آزردگي، آن واقعه را پشت سر بگذارد و دوباره تمام توجهش را به زمان حال معطوف كند. چه بسا كه بتواند بخشي از انرژي عاطفي اش را هم آزاد كند و با صرف آن در راه فعاليت هاي تازه، به زندگي عادي ادامه دهد.
نظر شما