به گزارش خبرگزاری مهر، صد و سی و هفتمین شب از شبهای مجله بخارا به بزرگداشت ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج) اختصاص داشت که با همکاری مؤسسه فرهنگی هنری ملت، دایرالمعارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار غروب یکشنبه 5 آبان ماه 1392 در کانون زبان فارسی و با حضور سیمین بهبهانی، پوری سلطانی، محمدرضا شفیعی کدکنی، شهرام ناظری، داریوش طلایی، یلدا ابتهاج، محمد افشین وفایی و قرائت پیامی از محمود دولت آبادی برگزار شد.
علی دهباشی در ابتدای این نکوداشت، از حاضران خواست تا فاتحهای برای زنده یاد ایرج افشار بخوانند که اگر امروز در قید حیات بود بیشک از حاضران این جمع بود. دهباشی افزود که مجله بخارا تا کنون در عرصه شعر شبهایی را برای مولانا ،حافظ، سعدی، خیام و از شاعران معاصر برای فریدون مشیری، محمد حقوقی، منوچهر آتشی و حمید مصدق برگزار کرده است.
مدیر مجله بخارا در ادامه از سایه چنین یاد کرد: «امیرهوشنگ ابتهاج که بعدها نام شاعری سایه را برای خود برگزید در 6 اسفند 1306 چشم به جهان گشود. او خیلی زود به یکی از قلههای غزلسرائی در شعر معاصر تبدیل شد ، چنان که شهریار دربارۀ او گفت : «سایه تمام غزل بعد از من است». او سرودن غزل را در کنار سرودن شعر در قوالب دیگر سنتی تجربه کرد همچنین نمونههای موفقی نیز از شعر نو سرود . گواه این مدعا چاپ مکرر مجموعه اشعار وی در طی این سالیان است.
وی افزود: در میان سالهای 1351 تا 1357 نیز که به عنوان سرپرست موسیقی ایرانی در رادیو فعالیت داشت خدمات بسیاری به موسیقی کرد و چهرههای شاخصی را نیز در این حوزه شناساند. کسانی که بعدها خود پرچمداران این شاخه از موسیقی شدند ضمنا با تشکیل گروه موسیقی «شیدا» و «عارف» در رادیو و سپس تأسیس «کانون چاووش» همراه با بزرگان موسیقی ایران نقش موثری در ارتقاء ذوق موسیقی مردم ایران ایفا کرد . تصحیح دیوان حافظ نیز برگ درخشان دیگریست در زندگی حرفهای این شاعر بزرگ روزگار ما . او با درک اصول جاری در بلاغت و جمالشناسی حافظ و شناخت سبک وی تصحیح دقیقی از دیوان این شاعر ارائه کرده و در اختیار علاقمندان شعر او گذاشته است.
سپس نوبت به محمد افشین وفایی به عنوان نخستین سخنران این مراسم رسید که سخنانش را با قرائت این شعر که «نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل / هر كجا نامه عشق است نشان من و توست» آغاز کرد و در ادامه گفت: پیش از اینكه سایه را از نزدیك بشناسم، یعنی حدود هفت سال پیش، تنها شعرش را میشناختم اما در این سالها كه توفیق داشتهام به لطف استاد شفیعی كدكنی محضرش را از نزدیك درك كنم دریافتم كه شاعری یکی از حسنهای اوست. سایه همچون شعرش پاك و منزه است. دغدغهاش انسان و انسانیت است. تعهدی كه در شعر و زندگیاش داشته جز به انسان نبوده است. به گمان من اگر به جریانی گرایش داشته جز به برقراری عدالت میان انسانها نمیاندیشیده است. جستجویی بوده كه برای عدالت و برابری میان آدمیان انجام داده است. تحولات اجتماعی را دنبال میكرده و دغدغه تغییر جهان داشته است.
وی افزود: نوع زندگیاش گواه این مدعاست. كسانی كه از نزدیك میشناسندش میدانند كه برای میوهفروش محل یا یك خدمتكار همان احترامی را قائل است كه برای فلان دوستش كه از شخصیتهای شناختهشده فرهنگی است. در نظر او دانش، هنر، ثروت، مقام و هر چیز دیگری اگر با انسانیت توام نباشد اهمیت ندارد. پیشتر گاه از سادگی اش در برخورد با دیگران به شگفت میآمدم اما بیشتر كه با خلقیات او آشنا شدم و دیدم كه سرد و گرم روزگار را بسیار چشیده است دریافتم كه این خوشبینی و سادگی آگاهانه است و از باور او به انسان نشأت میگیرد. با همه ناملایمات زندگی و همه آنچه از همنوع خویش دیده، دوست ندارد باورش را، اعتقادش را به انسان از دست بدهد، همچنان امیدوار است. از اینروست كه در رفتارش به انسانها فرصت میدهد. فرصت تغییر. زیرا به گوهر پاكی در وجود آنها معتقد است. بسیار مهربان است. ندیدم كینهای از كسی به دل داشته باشد.
وفایی ادامه داد: خود گفته است: «تمام پلیدیها و شر و شور دنیا و آدمها تا پوست من میآید، متوقف میشود و نمیتواند به درون من نفوذ كند... واقعاً همینطور است... شاه هیچ جرم و جنایت و گناهی نكرده باشد این جرم را كرده كه كیوان را كشته است. شما میدانید كه همین الآن هم اسم مرتضی كیوان مرا از گریه پر میكند ولی اگر شما شاه را به دست من میدادید من یك سیلی هم نمیتوانستم به او بزنم.»
در دوستی وفادار است. چندان وفادار كه پس از شصت سال بر سر دوستی خویش هنوز ایستاده است. این را چند روز پیش بیشتر دریافتم كه برای شصتمین سالگرد درگذشت مرتضی كیوان به منزل پوریخانم سلطانی رفته بودیم. هر بار از این دوست در گذشته و مرگ او و سالیان دوستیشان یاد میكند چشمانش خیس اشك میشود.
این فعال فرهنگی سپس گفت: سایه با همه صادق است. به هیچ روی اهل دروغ گفتن به خود یا دیگران نیست. خاطرات سایه كه چاپ شد خیلیها برآشفتند. برخی مطالبی كه آنجا گفته شده بود مربوط به گذشته بود و بعضی كه اكنون مقام و مرتبتی دیگر یافتهاند خوش نداشتند این مطالب یادآوری شود. اما سایه تا بتواند خود را سانسور نمیكند و آنچه را میخواهد میگوید. همان چیزی را كه معتقد است به زبان میآرد. چنانكه میاندیشد سخن میگوید. بیمی هم ندارد كه فلان مدعی روشنفكری اكنون ممكن است از این سخنان برداشت دیگری بكند و یا با سرهم كردن بخشهایی از آن جملهای بسازد و از آن نتیجهها بگیرد و مقالهها بنویسد و از این رهگذر در مطبوعات خود را منتقد و صاحبنظر بنمایاند؛ چنانكه اخیراً و بهخصوص بعد از چاپ خاطرات سایه این اتفاق بسیار افتاد. اخیراً نیز در مجلهای كه به عنوان ویژهنامه سایه چاپ شده است به نقل از او جملهای را جعل و بر روی جلد مجله چاپ كردند. اما كسانی كه سایه را از نزدیك میشناسند میدانند اهل ردیه نوشتن و تكذیبیه فرستادن و تن دادن به این بازیها نیست. برایش چندان اهمیتی ندارد دیگران دربارهاش چه فكر میكنند. حوصله پرداختن و مجال دادن به این حرفها را هم ندارد. زود از آن میگذرد. خودش میداند كه هست و چه هست و همین برایش كافی است.
وی همچنین درباره شعر ابتهاج یادآور شد: سایه استاد مسلم زبان فارسی است. مهارت وی در به كارگیری الفاظ و تناسبی كه بین فرم و محتوا ایجاد كرده به شعرش توانی داده كه توانسته از اقران خود برتر باشد. مطمئنم هر کتابخوانی ، خواه ناخواه، دانسته یا ندانسته، مقداری از شعر او را در خاطر دارد. اینكه با وجود سعدی و حافظ در قالب غزل بتوان بالید و غزلهایی گفت كه تشخص داشته باشد بسی دشوار است. اما سایه استادانه مضامین اجتماعی را وارد غزل كرده است بیآنكه به روح غزل خدشهای وارد شود. از آنجا كه همواره با واقعیتهای زندگی سروكار داشته و نیز چون این واقعیتها در بسیاری موارد تلخ بوده گاهی شعر او «تلخ چون باده دلپذیر چو غم» میگردد اما شعرش هرگز به كلی خالی از امید نمیشود؛ چنانكه خودش نیز با وجود ناملایمات همواره امیدوار بوده است.
وفایی گفت: سایه اهل افراط در نوگرایی نیست چنانكه اهل افراط در كهنپردازی هم نیست. شعرش با وجود آنكه ریشه در سنت دارد و استحكام اشعار كلاسیك را داراست، بدیع و نوآورانه نیز هست. او با قوت بیان و خلاقیت هنرمندانه خود توانسته اشعاری تاثیرگذار از خود به یادگار بگذارد. در شعرهای قدیمترش البته شور و هیجان و نوگرایی بیشتری دیده میشود، به جای آن در شعرهای دورههای بعدی او پختگی بیشتری وجود دارد. با اینكه پاكیزهسخن است و روان و فصیح شعر میگوید اما در بازبینی سرودههایش وسواس بسیار دارد. گزیدهگوست. هنری دارد كه متأسفانه بسیاری از هنرمندان بزرگ ندارند و آن «هنر به گزینی» است. سایه سلیقه ی آسان گیر ندارد . از همین روست که میگوید «اگر یك بار دیگر به دنیا میآمدم دو سوم این شعرهایی را كه گفتم نمیگفتم... با اینكه همین مقدار شعری كه در تاسیان و سیاه مشق است از بین مقدار زیادی شعر انتخاب شده ولی باز دو سوم از همینها را هم دور میریختم.». سایه به موسیقی نیز بسیار علاقمند است و این علاقه ویژه باعث شد خدمات بسیاری بدان كند. خاصه هنگامی كه سرپرست موسیقی ایرانی در رادیو بود. خودش هم میگوید: هرچه كردم همه از دولت موسیقی بود. این آشنایی با موسیقی بر شعرش نیز تأثیر گذارده و گیرایی و خوش آهنگی شعرش را دو چندان كرده است. در شعر از اوزانی آزموده و متناسب با عواطف شعری بهره میگیرد. زبان روان خود را در وزنهایی رام قالب میبندد.
وی در پایان سخنش درباره «حافظ به سعی سایه» هم نکاتی را یادآور شد و گفت: كه به گمان من از بهترین تصحیحهای دیوان حافظ محسوب میشود. شاید هیچ كس به اندازه سایه با مبانی جمالشناسی دیوان حافظ و سبك او آشنا نباشد و این حاصل انس و الفت سالیان دراز اوست با شعر این شاعر. و همین آشنایی ژرف او با زبان حافظ سبب شده تا از عهده تصحیح دیوان به خوبی برآید.
پس از آن سیمین بهبهانی از خاطرات خود با سایه و نخستین شرکت او در انجمن ادبی و شعرخوانیاش که باعث حیرت همگان شد، سخن گفت و غزلی را که قبلاً سروده و به سایه تقدیم کرده بود، برای حاضران خواند.
در ادامه پوری سلطانی کتابدار پیشکسوت در سخنانی گفت: آشنایی من با سایه به سال 1331 باز میگردد. شب عروسی ایرج کسرایی، برادر سیاوش کسرایی شاعر بود. خانواده سیاوش با خانواده من دوستی قدیمی و نزدیکی داشتند. یادم نمیرود که سیاوس مرا نزد دو نفری برد که کنار هم نشسته بودند و به آنها معرفی کرد. گفت: بهترین دوستم را به بهترین دوستانم معرفی میکنم. آن دوستانش یکی سایه بود و دیگری مرتضی کیوان. آنها جا باز کردند و من میانشان نشستم. کیوان شروع کرد به حرف زدن و سایه هم لام تا کام چیزی نگفت. از همان شب، گویی من یکی از افراد گروه آنها شدم و آنها هم متقابلاً اعضای خانواده من. در این سالها حوادث بسیاری بر ما گذشت. خیلی از افراد گروه، از جمله محمد جعفر محجوب، سیاوش کسرایی، ناصر مجد، نادر نادپور، فریدون مشیری ، احمد شاملو و شاهرخ مسکوب یک به یک از میان ما رفتند. اکنون من بازماندهام و سایه ، با دردی مشترک.
وی افزود: سایه در ابتدای شعر «کیوان ستاره شد» گروه را به اختصار وصف میکند:
ما از نژاد آتش بودیم
همزاد آفتابِ بلند، اما
با سرنوشتِ تیره خاکستر
همه این شعر را میشناسند. اول بار به مناسبت 27 خرداد 1358 سروده شد و در سال 1360 در کتاب یادگار خون سرو منتشر شد. در آن سالهای سیاه زندگی من، این هوشنگ ابتهاج بود که سایهوار همه جا با من بود و آماده کمک به من و خانواده بیپناه کیوان. سایه به انسان، انسانیت و عدالت اجتماعی عشق میورزید و همچنان بر سر این عهد خود ایستاده است و این را در بسیاری از شعرهای او و بیشتر در رفتار و کردارش در سالهای زندگیش میتوان شعرهای او و بیشتر در رفتار و کردارش در سالهای زندگیش میتوان دید.
در بخشی دیگر از این مراسم، پیام محمود دولت آبادی خطاب به سایه توسط علی دهباشی قرائت شد که به این شرح است:
آقاى ابتهاج عزیز و ارجمند
بخت یار نبود تا درمحضر جناب شما باشم، ببینمتان وسلام كنم ؛همچنین دوستانِ گرامىِ حاضر در آن جمع خاصّ را، و این عمیقاً به تأسّف دچارم مىكند. پس ضمنِ درود قدرشناسانه به شما پیشانیتان را از همین دوسلدورف مىبوسم و ارادت هنرجویى خود از شما را بیان مىدارم و مىگویم كه من، محمود، نه فقط با غزلها و مهربانىهاىتان همیشه با شما بودهام، بلكه هركجا بوده و باشم ،حافظِ به سعى سایه ، بر دیدۀ چشمهاى من بوده است و هست .
«دیدنِ روى تو را دیده ى جان بین باید
وین كجا مرتبۀ چشم جهان بینِ من است.»
شهرام ناظری هم پس از اشاره به نحوۀ آشناییاش با سایه و خاطراتی که با او داشته ، با آواز خود و با خواندن ابیاتی از سایه به این شب شوری دیگر افزود.
پس از آن علی دهباشی بخشی از متن دکتر شفیعی کدکنی را درباره شعر سایه قرائت کرد که در آن آمده است: در طول چهل و اندی سال دوستی از نزدیک و خوشبختانه بسیار نزدیک، هرگز ندیدم که او هنرمند راستینی، از مردم زمانه ما را به چشم انکار نگریسته باشد، در میان صدها دلیلی که به عظمت او میتوان اقامه کرد، همین یک دلیل بس که او بر چکاد بلندی ایستاده که نیازی به انکار دیگران ندارد و این موهبتی است الهی. باز هم از همان فرمول دشمنتراشانۀ خودم استفاده میکنم و میگویم: متجاوز از نیم قرن است که نسلهای پی در پی عاشقان شعر فارسی حافظههایشان را از شعر سایه سرشار کردهاند. و امروز اگر آماری از حافظههای فرهیختۀ شعر دوست در سراسر قلمرو زبان فارسی گرفته شود، شعر هیچ یک از معاصران زنده نمیتواند با شعر سایه رقابت کند. بسیاری از مصرعهای شعر او در حکم امثال سایره درآمده است و گاه گاه در زندگی بدان تمثل میشود. از همان حدود شصت سال پیش که در نوجوانی سرود:
روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگرانی من و توست
تا به امروز که غمگنانه با خویش زمزمه میکند :
یک دم نگاه کن که چه بر باد میدهیم
چندین هزار امید بنیآدم است این
بسیاری از این سخنان او حکم امثال سایره به خود گرفتهاند. دیر زیاد آن برزگوار خداوند...
و در ادامه داریوش طلایی از قول سایه که در خاطراتش درباره طلایی گفته است چنین نقل کرد: «علی اکبر خان شهنازی به من گفت که من وقتی به سن طلایی بودم به خوبی او نمیزدم . طلایی از نظر تکینک خیلی درست و مرتب میزند.». او (طلایی) همچنین به اجرای قطعاتی با تار پرداخت.
سپس نوبت به یلدا ابتهاج رسید تا از پدرش سخن بگوید. او در سخنانی گفت: کار خیلی سختی است که آدم از عزیزترین چیزی که در زندگیاش دارد صحبت کند. معمولاً این کار، کار من نیست ولی به هر جهت قبول کردم که صحبت کنم. برای من سایه طبیعتاً در درجه اول پدر هست . من سالهای زیادی از زندگیام را به او فکر میکردم، دوستش دارم و نوشتههایش همیشه برای من خیلی مهم بوده، همیشه خیلی برایم جدی بوده. جایی فکر کردم که باید سایه و پدر را از هم جدا کنم برای این که علاقۀ دختر به پدر چیز دیگری است و خیلی هم به من گفتهاند که تو با تعصب و وسواس زیادی پدر را میبینی و دربارهاش حرف میزنی. شاید زمانی این کار را کردهام ولی سالهاست به این نتیجه رسیدهام که پدر و سایه هر دو برای من یکی هستند. هر دو برای من انسانی هستند که خیلی دوستشان دارم و بودنم را، همه چیزم را از او میدانم.همیشه در دلم به این فکر کردهام که خب سالهای گذشته، از بچگی تا الآن سایه در سکوت، در سایه بودن کار خودش را کرده، همیشه جای خودش را داشته و برای ما جای ویژهای را دارد. ولی به این نتیجه رسیدم که شعر سایه برای مردم ایران خیلی عزیز است، خیلی دوستش دارند. ولی خودِ سایه از شعرش خیلی بهتر است. به کسانی که همیشه خواستهاند به نوعی او را ببینند و از من خواستهاند که واسطه باشم، گفتهام که خودش از شعرش خیلی بهتر است.
وی افزود: به نظر من سایه در ایران، در این مقطع تاریخی که ما الآن در آن هستیم، شناخته نشده. او کسی هست که دلش نمیخواهد شناخته بشود. ولی این وظیفۀ انسانهاست او را در عصری که با آن همزمان هستند بشناسند . آن چیزی که در شعر سایه برای من راه زندگی قرار گرفته، مهربانی و دوست داشتن هست. از همه نوع بدی در همه جای زمین هست، از بدیها رد شدن و خوبیها را نگه داشتن و مثل ودیعه به بعدی سپردن. در شعر سایه همیشه امید هست، امید در شرایطی با سایه بوده که شاید زمانه همیشه بدترین زمانه بوده و جای امیدی را برای هیچ یک از کسانی که زندگی میکردند باقی نگذاشته ولی او همیشه وفادار به این امید بوده. پایه این امید و کنارش وفاداری هست، دوست داشتن هست، عشق هست که ما در خانه بیآنکه هیچ وقت بر ما تعیین کند که این کار را انجام بدهید یا آن کار را انجام بدهید. این شعر را بخوانید یا آن موسیقی را گوش کنید.همیشه شرایط را فراهم کرده و انتخاب را بر عهدۀ خود ما گذاشته است. به نوعی زمینهاش را فراهم کرده تا جستجو کنیم، خودمان پیدا کنیم. سایه در خانۀ ما برای من مظهر عشق بوده، مظهر وفاداری بوده، برای من حضور سایه در اینجا، حضور پدرم در اینجا، حضور تمام دوستانی هست که از بچگی دیدهام و او اینها را در خودش حفظ کرده و وفادارترین فردی هست که من در جمع موسیقیدانان و شاعران دیدهام. این وفاداری را حفظ کرده است.
یلدا ابتهاج ادامه داد: اشعار سایه راهگشای زندگی است، یعنی برای من آینهای است که نشان میدهد زندگی را چگونه باید زندگی کرد. از بچگی خیلی جدی گرفتمش .همیشه وقتی با او صحبت میکنم افکار و احساساتی را که در ذهنش بوده حس کردهام. گاهی اوقات فکر میکردم شاید خیال میکنم ولی تقلای خودم ، سعی خودم این بوده که در لا به لای چیزهایی جستجو کنم و جاهایی دیدهام که این حس بدون کلام، بدون فکری که بیان شده باشد منتقل شده و دقیقاً همان شادی یا غم یا نگرانیها در فکر او به من منتقل شده بود.به این نتیجه رسیدم که هر کسی به اندازه خودش مؤظف است که نه شعار بدهد، نه انتظاری داشته باشد از کسی، ولی در حد خودش همان کاری را که سایه کرده بکند. وسعت دوست داشتن ، ظرفیت دوست داشتن در سایه و انسان بودن نمونه هست. این را نه به خاطر عشق و علاقهای که دختری به پدرش دارد میگویم. این در زندگی به من ثابت شده ؛ در همین چند روز گذشته در مواردی که پیش میآمد و صحبت میشد، دیدم .در جاهایی که حتی نگرانیهای عاطفیاش برای بچهها هست میشود آن را بیان کرد. انسانیت حرف نیست ، انسانیت عمل کردن است، زندگی کردن است. سایه آزمایشات زیادی را از سر گذرانده و من شاهد همه اینها بودهام. و سعی کردهام که به اندازۀ خودم به آنها وفادار باشم. یکی از چیزهایی که همیشه در مورد شعر مطرح میشده، خیلی بچه بودم، یک بار از او پرسیدم این شعر یعنی چی. خیلی ساکت همان بیت شعر را دوباره خواند و مرا نگاه کرد.آنجا برای من تعیین نکرد که معنای این شعر این هست . از من خواست آن را دوباره بخوانم و سعی کنم معنایش را پیدا کنم. در زندگیاش هم هیج وقت برای کسی، برای هنرمندی یا برای دوستی تعیین نکرده که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است. او کار خودش را کرده اتس.
دختر ابتهاج گفت: دغدغه روزهایی که من دارم این است که ما شاهد خیلی از زیباییها هستیم، زیباییها را تحسین میکنیم و بر زبان میآوریم ، ولی مواردی زیادی هست که دیدهام مرزی که سایه بین خوبیها و بدیها گذاشته، در آن مرزی که قرار گرفته،برای دیگران قابل درک نیست. دیگرانی هستند که تحسین میکنند و میپسندند ولی هرگز خودشان را به این طرف که سایه هست نمیرسانند . احساس میکنم این تنهایی سختی است .احساس میکنم من خودم شانسی را در زندگی داشتهام و زحمتی برایش نکشیدهام و باید از این شانتس استفاده کنم چون شاید دیگری این شانس را نداشته. آرزو میکردم تمام کسانی که سایه را میبینند، سایه را آن طوری که هست بشناسند و با کسی که میشناسند و تحسینش میکنند زندگی کنند. یعنی به شعر سایه، به گفتههای سایه عمل کنند. خود سایه در گذر تاریخ هست و با او همعصریم ، آنچه باقی میماند کاغذ و کتاب هست ، ارزشهای ادبی و شعری بسیار. ما که با این عصر زندگی میکنیم، چطور میتوانیم به آنها عمل کنیم. یکی از نگرانیهای بزرگ من در زندگی از بچگی این بود که بدون سایه چه کار کنم. واقعاً اعتقادم این است که انسانی که الآن هست، از گوشت و پوست و خون، آن هست. آنی که الآن هست، هست. وقتی نیست دیگر نیست. وقتی سایه نیست دربارۀ شعرش میتوانیم صبحت کنیم، ما شعرش را میخوانیم، صبحتهایش را تکرار میکنیم ولی به آنها عمل نمیکنیم.همانطور که افشین اشاره کرد انسانیت و وفاداری به انسانیت و عدالت جزء اصلی در سایه هست و اگر شعری در بیان او جلوه میکند، از تکنیک شعر و ادبیات ، به همین دلیل است.
قصد پرگویی نداشتم و این چند بیت را با حذف « شهریارا» میخوانم:
پدرا تو بمان بر سر این خیل یتیم/ پدرا، یارا، اندوهگسارا تو بمان
سرانجام نوبت هوشنگ ابتهاج بود تا با دوستداران خود و جمع حاضر چند کلمهای بگوید. او هم در سخنانی گفت: به همه خانمها و آقایان سلام میکنم. مثل این که این دفعۀ دوم است. این روزها یک چیز تازهای دارد رسم میشود. مردهها زنده میشوند. یک بابایی در سردخانه دوباره بعد از به دار کشیدن زنده شده. حالا هم در این مراسم که باید در غیاب من صورت میگرفت خود صاحب عجله دارد صحبت میکند. سومیاش چه خواهد بود؟ به هر صورت، این هم مغتنم است. خوب است که آدم ببیند پشت سرش چه میگویند. البته باید این را در نظر بگیریم که به هر حال وقتی من اینجا نشستهام، یک مقدار تعارفات هم در این حرفها هست. دربست این حرفها را نپذیریم. بعد از روز واقعه معلوم میشود، بعضی از دوستان میدان وسیعتری پیدا میکنند برای تاخت وتاز و حق هم دارند. شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدمهای صاف و سادهای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمدهایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلیها جدا میکند. آدمهای ساده شناختنشان هم ساده است. بعضیها بیخود زحمت میکشند که نکتههایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست. ولی خوب من موافقم و این روزها هر چه گفتم از باور خودم گفتم و با صداقت خواهم گفت. هیج چیز را به خودم نبستم. هیچ ادایی درنیاوردم. تنها توفیق من است و تنها چیزی است که میتوانم به آن ببالم. باقی فرعِ قضیه هست. یک مهارتهایی هست که آدمها در طول زمان کسب میکنند و هر مهارت هم در جای خودش قیمتش از بقیۀ مهارتهاست. در زمستان سرد شما به یک اتاق گرم احتیاج دارید، آن استاد حلبیساز که با چند تا ضربه به لوله خرطومی یک لوله بخاری برای شما درست میکند، با زاویههای لازم، این کار در آن لحظه از هزار تا دیوان شعر مهمتر است. مهارتها قابل کسب است، آن چیزی که گوهر اصلی است، آن قیمت دارد . خوش به حال کسانی که میتوانند این مهارتها را تا آن جا که ممکن است حفظ کنند یا بیان کنند. مهارت آن موقعی ارزش دارد که در بیان یک چیز با ارزش باشد وگرنه چیزی است . به حضور شما عرض کنم، منِ از پشت کوه آمده چیزی ندارم که بگویم. به هر حال خیلی ممنونم از همه.
از دیگر برنامههای نکوداشت ه.ا.سایه، نمایش سه فیلم مستند ساختۀ مجید عاشقی بود و در یکی از این فیلمها بخشی از تصنیفهای سایه که توسط حسین قوامی، عبدالوهاب شهیدی، حسین علیزاده، شهرام ناظری، علیرضا قربانی و محمدرضا شجریان اجرا شده بود پخش شد.
در پایان پرتره سایه کار فخرالدین فخرالدینی در تابلویی به وی اهدا شد. از جمع حاضر در این مراسم میتوان به داریوش شایگان، نجف دریابندری، ایرج پارسی نژاد، آیدین آغداشلو، فخرالدین فخرالدینی، منوچهر پارسادوست، محبوبه مهاجر، ناصرالدین پروین، داود موسایی و اصغر علمی اشاره کرد.
نظر شما