پیام‌نما

وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ‌اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ * * * [مردان و زنان] بی‌همسرتان و غلامان و کنیزان شایسته خود را همسر دهید؛ اگر تهیدست‌اند، خدا آنان را از فضل خود بی‌نیاز می‌کند؛ و خدا بسیار عطا کننده و داناست. * * اللّه از فضلش بسازدشان توانمند / دانا و بگشاينده مى‌باشد خداوند

۱۲ آبان ۱۳۹۲، ۹:۲۵

درنگی بر معنای سکولاریسم/ طراحان اندیشه جدایى دین از سیاست در اسلام

درنگی بر معنای سکولاریسم/ طراحان اندیشه جدایى دین از سیاست در اسلام

خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه: سکولاریسم با لحاظ تبار لغوى خودانگارى، بى ‏نیازى از دین و طرد آموزه‏هاى دینى از ساحت اجتماع و مناسبات اجتماعى است و به معناى عرف‏ گرایى یعنى اتکاء صرف به خرد بشرى بدون استمداد از وحى الهى و نیز اعتقاد به اصالت امور دنیوى است.

واژه سکولاریسم(Secularism) برگرفته از واژه لاتینى (Secularis)، مشتق از (Seculum) به معناى «دنیا» یا «گیتى» در برابر «مینو» است. و مفهوم کلاسیک مسیحى آن نقطه مقابل ابدیّت و الوهیت است.

سکولار یعنى آن چه به این جهان تعلّق دارد و به همان اندازه از خداوند و الوهیّت دور است. و سکولاریسم با لحاظ تبار لغوى خودانگارى، بى‏ نیازى از دین و طرد آموزه ‏هاى دینى از ساحت اجتماع و مناسبات اجتماعى است و به معناى عرف‏ گرایى یعنى اتکاء صرف به خرد بشرى بدون استمداد از وحى الهى و نیز اعتقاد به اصالت امور دنیوى است.

از نظر اصطلاح این واژه در سیر تاریخ، معانى گوناگونى همچون، ترخیص کشیشان، تفکیک دین از سیاست، تفوّق دولت بر کلیسا، تقلیب دین، و در نهایت طرد دین از ساحت حیات اجتماعى انسان را به خود گرفت.

سکولاریسم با تعریف جدید خود به جنگ هر آن چه که "مقدس" پنداشته می شود می رود و هیچ چیزی را در دنیا "مقدس" نمی انگارد و هر فعالیت اجتماعی یا اخلاقی را تقدس زدایی می کند و همه آن چه را که در این جهان است به مثابه مجموعه ای از آلات و ابزار فرض می کند.

در این جا است که خود را در جهانی داروینی محض می یابیم که تنها چیزی که ارزشمندی و اعتبار دارد نیرو و مصلحت و لذت است، و هر چیز دیگری هم آن گاه ارزش پیدا می کند که نسبتی با این ها داشته باشد. در چنین فضایی تنها دین و اخلاق و حق و عدالت و خدا نابود نمی شوند؛ بلکه انسان هم نابود می شود.

در این جا است که سکولاریسم تبدیل می شود به چیزی که محسن المیلی درباره آن گفته است: « فلسفه مرگ انسان- فلسفه ای که انسانیت انسان را به نابودی می برد».

در جهان اسلام اندیشه جدایى دین از سیاست از سوى سه قشر مطرح شده است: نخست از سوى حاکمان جورى که در صدر اسلام مى‏ خواستند جریان خلافت را به سلطنت تبدیل کنند مثلاً وقتى معاویه در سال چهل هجرى به خلافت رسید به عراق آمد و چنین گفت: «من با شما بر سر نماز و روزه نمى‏ جنگیدم بلکه مى‏ خواستم بر شما حکومت کنم و به مقصود خود رسیدم».

پس از او حکومت در جامعه اسلامى از جنبه دینى خارج و به سلطنت تبدیل شد. سلاطین جور در هر دوره‏ اى براى مبارزه با علماى دین، همواره سیاست را جداى از دین و شأن علما را بالاتر از دخالت در سیاست معرفى می کردند.

گروه دوم استعمارگران خارجى بودند. بزرگترین ضربه‏ هایى که استعمار از ممالک اسلامى دیدند از سوى تعالیم دینى و علماى دین رهبرى مى‏شد لذا فرهنگى که همواره از سوى استعمارگران براى ممالک اسلامى نسخه و ترویج مى‏شد فرهنگ جدایى دین از سیاست بود.

قشر سوم: جریان روشنفکرى بیمار بود که از سوى تحصیل کرده‏هاى غرب آغاز شده بود و سعى در تطبیق همان جریان جدایى دین از سیاست در فضاى غرب بر حوزه اسلام کردند غافل از این که اولاً اسلام غیر از مسیحیت است. ثانیا: آنچه به نام مسیحیت در غرب قرون وسطى بود مسیحیت ناب نبود.

ثالثا: علماى اسلام نه تنها هرگز حاکمیت استبداد و اختناق نداشتند و هرگز با علم سر ستیز نداشتند که هر دوره که قدرت به دست علماى اسلام بوده است دوره شکوفایى و رشد علم شناخته شده است.

کد خبر 2167620

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha