به گزارش خبرگزاری مهر، بخشايش مستلزم صرف نظر كردن از رفتار انتقام جويانه است و اين در صورتي ميسر مي شود كه قرباني يا واقعا خطاكار را ببخشايد يا چنين احساس كند كه او بالاخره روزي به سزاي عملش خواهد رسيد.
بخشايش واقعي فرآيندي پيچيده و نقطه پاياني است برزنجيره اي از رفتارهاي شخصي متعالي شونده و بالنده كه پس از رخ دادن خطاي اوليه آغاز مي شوند؛ چيزي كه دستيابي به آن به طور طبيعي نياز به فرصت دارد و شرط دستيابي نيز تلاش خود خواسته ماست. با بررسي فرآيند،به چرايي اين ادعا پي خواهيم برد.
خطاي اوليه گستره اي از احساسات و هيجانات را به وجود مي آورد. مرحله آغازين شوكه شدن به خاطر صورت گرفتن خطاست. اين مرحله هميشه با ناباوري و نوعي حس دوري از واقعيت همراه است. قرباني احساس مي كند كه بايد اشتباهي رخ داده باشد. ممكن نيست چنين چيزي براي او اتفاق افتاده باشد، به زودي بيدار و متوجه خواهد شد كه اين يك رويا بوده است. به همراه اينها احساس خشم و آزردگي نيز مشاهده مي شود. خطاكار چطور به خودش اجازه داده چنين رفتاري با او بكند او هيچ عملي كه سزاوار اين رفتار باشد انجام نداده است. زيرا اين لايه خشم و رنجش، غالبا ردپايي از ترس نهفته است؛ چيزي كه هميشه هم بلافاصله آشكار نمي شود يا شخص به وجودش اعتراف نمي كند اما در هر حال نقش مهمي را در تعيين واكنش هاي ما در برابر اين نوع رنجش ها ايفا مي كند.بايد بررسي كرد كه اين ترس از كجا سرچشمه مي گيرد.
ما انسانها موجوداتي اجتماعي و نيازمند انسان هاي ديگر هستيم. برقراري ارتباط و هم كنشي با ديگران براي ما لذت بخش است و به صورت هاي مختلف،به يكديگر وابستگي متقابل پيدا مي كنيم. وقتي ديگران رفتار خوبي با ما دارند احساس خوشحالي مي كنيم در اصطلاح روان شناختي، مفهوم اين خاصيت آن است كه انسانها نياز مبرمي به توجه و نظر مثبت ديگران دارند. گرچه كه اين نياز خاص، زياني هم در بر دارد ديگران را بر ما مسلط و ما را آسيب پذير مي كند. تصورش را بكنيد كه پذيرفتن تحسين و تمجيد چقدرآسان تر از قبول انتقاد است. چند بار شده كه كاري را بر خلاف ميل باطني خود انجام داده باشيم، فقط به اين خاطر كه كماكان نظر خوب ديگران را حفظ كنيم و مورد انتقاد آنها قرار نگيريم؟ خيلي زياد اين اتفاق افتاده است. زيرا دوست نداريم ديگران ما را بدقلق يا بي مصرف به حساب آورند. اين نياز ظاهرا مثبت و به شدت بر اعمالمان تاثير مي گذارد و بيم از دست دادن آن ما را از انجام كارهاي مورد علاقه باز مي دارد. معناي ديگر اين نحوه برخورد اين است كه تصور مي كنيم ديگران نيز در اعمال خود همان اصولي را كه ما در نظر مي گيريم،رعايت خواهند كرد.عهد شكني و خطاكاري از سوي كساني كه معموملا با آنها در تعامل هستيم،خارج از انتظار ماست.
بخش قابل ملاحظه اي از تمامي رابطه ها را اعتماد شكل مي دهد. وقتي براي اولين بار با كسي آشنا مي شويم. فرض را بر خوب بودن او مي گذاريم و قضاوت را به بعد، وقتي كه آشنايي بيشتري پيدا كرديم، موكول مي كنيم اگر با ديگران رفتار منصفانه اي داشته باشيم، از آنها انتظار مقابله به مثل داريم. خطاكاري، با نقض اين اعتماد اوليه و اساسي، مي تواند ايمان و اعتقاد ما به انسانهاي ديگر را به صورتي بنيادين سست و در برخوردهايمان با ديگران بي اعتمادي را حاكم كند.
اين احساس كه به ما خيانت يا با ما غير منصفانه رفتار شده است، ما را به اين فكر مي اندازد كه چه راحت در تمام برخوردها و تعاملاتمان با ديگران، ه آنها امكان برتري و تسلط بر خود را مي دهيم؛ امكان آزردن و غير منصفانه رفتار كردن، خواه اين رفتار محدود به يك غيبت كردن بي ضرر باشد خواه به صورت موارد حادتر و غير عادي تري مثل انواع سو استفاده شديد. حاصل قرار گرفتن در چنين شرايطي ايجاد ترس است؛چيزي كه يك بار اتفاق افتاد باز هم مي تواند اتفاق بيفتد پس طبيعي است كه بخواهيم از خود محافظت كنيم.اين نياز به حفظ نفس مي تواند به اكراه از تعامل با ديگران بينجامد يا حتي ما را به خودداري از برقرار كردن هر نوع رابطه صميمانه اي وادارد هر چند كه براي بسياري از ما كناره گيري از مردم و اجتماع ناخوشايند است و به هر صورت نيز انجام چنين كاري نامحتمل مي نمايد. ما در ميان مردم زندگي و كار مي كنيم و براي سلامتي رواني خود، نيازمند داشتن تفاهم و رابطه مناسب با ديگران هستيم، بنابراين بايد بتوانيم به آنها اعتماد بنياديني كه به سايرين داريم، مختل مي شود و اين نقض اعتماد خود يكي از موانع اساسي تحقق بخشايش است.
نظر شما