پیام‌نما

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ * * * هرگز به [حقیقتِ] نیکی [به طور کامل] نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و آنچه از هر چیزی انفاق می‌کنید [خوب یا بد، کم یا زیاد، به اخلاص یا ریا] یقیناً خدا به آن داناست. * * * لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ / آنچه داری دوست یعنی ده بر او

۲۰ مرداد ۱۳۸۴، ۱۲:۴۵

پيشكسوتان جهاد و شهادت؛ دهه دوم پس از جنگ(31)

شير پير ، اسير چنگال درد و رنج

شير پير ، اسير چنگال درد و رنج

خبرگزاري "مهر"، گروه دفاع مقدس - پيرمرد سالخورده كه روزي فرياد و رجز خواني‌اش در جنوب ايران و لبنان فرزندان جوان آن پير فرزانه ، خميني(ره) كبير را به حركت وا مي داشت ، اينك تنها در گوشه بيمارستان افتاده و نفس‌هاي تنگش در حسرت آن روزها، زخم گازهاي شيميايي را از سينه شرحه شرحه‌اش روايت مي كند. و كسي نيست كه به ديدارش بيايد و حداقل با كلماتي محبت آميز رنج چندين ساله اش را تسكين دهد.

وقتي مي خواستم اين گزارش را بنويسم ذهن پريشانم توان كنار هم قرار دادن واژه ها را نداشت. از بيمارستان تا خبرگزاري در اين فكر بودم كه آيا آنچه ديده و آنچه شنيده ام كابوس بود يا واقعيت؟! خواستم براي مقدمه گزارش، از زبان او كه چهره اش يادآور هيبت حبيب بن مظاهر است جمله اي انتخاب كنم،اما نتوانستم...

مطمئنم خاطره تلخ اين ديدار تا آخرعمر با من خواهد بود . تنها جمله اي كه مي توانم بگويم اين است : مرگ تدريجي قهرمان پير. اما او از زخم‌هاي به جا مانده از دوران خمپاره و تركش و گازهاي اعصاب و خردل و...آرزوي مرگ نمي كند، نفسش از درد بي‌وفايي‌ها و فراموشكاري به تنگ آمده . او از زخم نمي نالد او از پاشيدن نمك بر زخم شكوه مي كند. نمي خواستم باور كنم و اصلا نمي خواهم جوانانمان اين گزارش را بخوانند چون از آنان خجالت مي كشم كه سالهاست از ايثارگر و ايثارگري برايشان داد سخن برآورديم و حالا با خواندن اين گزارش دچار شوك مي‌شوند.

خجالت مي كشم از تمام كساني كه اين گزاش را مي خوانند. علت شرمندگي ام را مي توانيد از خود بپرسيد. پيرمرد سالخورده كه روزي فرياد و رجز خواني‌اش در جنوب ايران و لبنان فرزندان جوان آن پير فرزانه ، خميني(ره) كبير را به حركت وا مي داشت ، حالا تنها در گوشه بيمارستان افتاده و نفس‌هاي تنگش در حسرت آن روزها، زخم گازهاي شيميايي را از سينه شرحه شرحه‌اش روايت مي كند. و كسي نيست كه به ديدارش بيايد و حداقل با كلماتي محبت آميز رنج چندين ساله اش را تسكين دهد.

اي‌كاش برخي برخوردهاي متعصبانه و غيرمسئولانه ، تهديد آميز و ناپسند متوليان امور ايثارگران كه رنجش جانبازان عزيز را به خاطر مصاحبه و بيان مشكلاتشان درپي داشت ، نبود تا ما مي‌توانستيم نام و مشخصات و عكس اين جانباز سلحشور دوران دفاع مقدس را به همراه اين گزارش منتشر كنيم. شايد ديدن چهره مظلوم اما پرصلابت اين شير پير تكاني به دل‌هاي زنگارگرفته ما مي‌داد.

بعد از هجده سال به اصرار يكي از دوستانم زير پوشش بنياد رفتم . تمام مخارج معالجه ام را با قرض پرداخت كردم. بعد از سه ماه كه مدارك مجروحيتم را به بنياد بردم به من گفتند مشكل شما مادر زادي است! آيا من مادرزادي موجي ام ؟ آيا اين تاول‌هاي شيميايي مادرزادي است؟! عمر من در جبهه و بيمارستان گذشت. تا توانايي داشتم كه رزمنده بودم. آيا حالا بايد اينطور برخورد كنند؟

وي از مبارزين دوران انقلاب و دفاع مقدس است كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي براي آزادي مناطق اشغالي جنوب لبنان به ياري شيعيان اين كشور مي شتابد و پس از فتح خرمشهر به ايران بازگشته و در جبهه هاي جنگ فعالانه حضور پيدا مي‌كند . زخم‌هاي ناشي از مصدوميت با گازهاي شيميايي شاهد كوچكي بر اين مدعاست. هنگامي كه براي عيادت از وي به بيمارستان مي روم او را در حالي كه با كمك كپسول اكسيژن تنفس مي كند، بر روي تخت در خواب مي بينم . پيرمردي حدود شصت و پنج ساله كه چهره زرد و بي فروغش نشان از رنج چندين ساله دارد.

اين جانباز علاوه بر ضايعات بدني در جنگ ازحملات اعصاب و روان ناشي از موج گرفتگي رنج مي برد كه اين مشكلات با آلودگي به گازهاي شيميايي دوچندان شده است. وي در اين خصوص به خبرنگار گروه دفاع مقدس خبرگزاري «مهر» مي گويد: در سال 63 پاي راستم آسيب ديد . با خرج خودم در آن سال 60هزار تومان هزينه كردم. در سال 65در كربلاي پنج و در كربلاي هشت نيز مجروح شدم و به طور كلي چهار بار دچار مصدوميت شيميايي شدم كه با وجود موج گرفتگي 25%براي من جانبازي زده اند.

او كه از رزمندگان تيپ 63 خاتم الانبياء و لشگر 10سيدالشهداء بوده در مورد تشكيل پرونده جانبازيش مي گويد: چهار سال به طور مدام در جبهه بودم كه بعد از هجده سال به اصرار يكي از دوستانم كه جانباز هست زير پوشش بنياد رفتم . حتي آن دوست به خاطر اينكه كسي را نداشتم و سرگردان بودم يكسال با خرج خودش مرا در منزل نگه داشت. به علت موج گرفتگي در دوران جنگ يكي از مهره هاي كمرم آسيب ديده بود و روي نخاع اثر مي‌گذاشت. اين وضعيت در سال 81 تشديد شد . به حدي كه ديگر نمي توانستم راه بروم. همين دوستم سه ماه تمام مرا با آژانس از شهرستان به درمانگاهي در ميدان خراسان تهران مي آورد . تمام مخارج معالجه ام را با قرض پرداخت كردم. بعد از سه ماه كه مدارك مجروحيتم را به بنياد بردم به من گفتند مشكل شما مادر زادي است!

درد دل زياد دارم. حتي در خصوص شيميايي هم مرا پيش آقاي . . . در بيت رهبري بردند. عليرغم دستور پيگيري از طرف بيت رهبري ، آقاي . . .  (رئيس يكي از دفاتر بنياد) گفت:«مادر زادي شيميايي است!» با وجود تمام مداركي كه ارائه دادم اين فرد اين حرف را زد . دست كم 7-6كيلو پرونده پزشكي و سابقه جبهه و مجروحيت دارم. آيا من مادرزادي موجي ام ؟  آيا اين تاول‌هاي شيميايي مادرزادي است؟! عمر من در جبهه و بيمارستان گذشت. تا توانايي داشتم كه رزمنده بودم. آيا حالا بايد اينطور برخورد كنند؟

پيرمرد به سختي نفس مي كشد و با يادآوري خاطرات گذشته هر آن احساس مي كني وضعيتش وخيم ترمي شود. اما سعي مي كند برايت توضيح دهد كه چه سختي هايي را براي تأييديه جانبازي‌اش از سرگذرانده تا بتواند در مقابل سخنان قابل تأمل مسئولين درماني بنياد پاسخي درخور ارائه دهد« وقتي اين جواب را از بنياد شنيدم به فرمانده مان در آن زمان مراجعه كردم و پرونده ام را در پادگان . . . در آوردند و موج گرفتگي را تأييد كردند. بعد با معرفي من به دكتر . . . در بيمارستان بقيه الله و تأييديه دكتر . . . نسبت به شيميايي بودنم، پرونده را به كميسيون فرستادند كه بعد از چند ماه به ساختمان هلال احمر در ميدان ونك مراجعه كردم و دكتر به من گفت مي خواهيم به شما 25% بدهيم! من هم گفتم هرچه خدا بخواهد همان مي‌شود. حتي دكتر . . .  به من گفت 80% ريه ات از بين رفته و تنها 20% تنفس داري و بايد هميشه يكي همراهت باشد و هيچوقت تنها نباشي . اما من تنهايم!!

به گفته اين جانباز اعصاب و روان و شيميايي روش تعيين درصد و جمع آوري مدارك در واقع راهي است براي سرگرداني جانبازان چراكه با وجود ارئه مدارك پزشكي و تأييديه صورت سانحه در مورد موج گرفتگي و مصدوميت شيميايي،25% مجروحيت براي او تعيين شده است. اين درحالي است كه اين بسيجي سالمند معمولا بيش از نيمي از سال را در بيمارستان بستري است.

وي در ادامه تصريح كرد: مشكلات درماني جانبازان هنوز ادامه دارد حتي هنوز مشكلات دارويي جانبازان حل نشده چون به جاي داروي خارجي به ما داروي ايراني مي دهند كه از نظر كيفيت اصلا مناسب نيست.

تا الان هم به جز سه تا كپسول اكسيژن چيز ديگري از بنياد دريافت نكرده ام. اين هم به اين جهت است كه زندگي و حيات من بستگي به اين كپسول‌هاي اكسيژن دارد . اين اسمش زندگي است؟ بنياد هم كه مراجعه مي كنيم جواب سربالا مي دهند، خيلي حرف بزني مي گويند مي خواستي نروي! من و امثال من اگر نمي رفتيم الان اين افراد كجا بودند؟ اصلاً نمي دانند شيميايي يعني چه.

اين بسيجي و مبارز پير در ادامه با ابراز تأسف نسبت به وضعيت نامناسب مسكن جانبازان، به عدم سركشي بنياد به خانواده شهدا و جانبازان اشاره كرد و افزود: حتي كسي به جانبازان سركشي نمي كند به خصوص كساني كه خانواده اي ندارند و تنها زندگي مي كنند. قبلا در جنوب تهران خانه داشتم و به خاطر هزينه هاي درماني ام تمام زندگي ام را از دست دادم و همسرم دق كرد و مرد. الان كسي نيست كه يك ليوان آب دستم دهد. به مسئولين بنياد گفته ام من چيزي نمي خواهم فقط يك جايي را براي من اجاره كنند و از حقوقم كسر كنند تا اين آخر عمري آواره نباشم .تا الان هم به جز اينكه سه تا كپسول اكسيژن گرفته ام چيز ديگري از بنياد دريافت نكرده ام. اين هم به اين جهت است كه زندگي و حيات من بستگي به اين كپسولهاي اكسيژن دارد .

وي در ادامه افزود: دو سال است كه براي گرفتن وام براي اجاره خانه به بنياد مراجعه كرده ام چون الان در شهرستان در مغازه اي نزديك كارخانه سيمان زندگي مي كنم كه از لحاظ گرد و غبار كارخانه و سر وصدا اصلاً مناسب نيست. پول پيش اين مغازه را هم يك آدم خير داده و با وجود مشكلات تنفسي كه دارم مجبورم در آنجا زندگي كنم. به بنياد مراجعه كرده ام و مي گويم حداقل دو ميليون به من وام بدهيد تا يك جايي را اجاره كنم و ماهانه از حقوقم كم كنيد ولي متأسفانه اصلاً توجهي نمي شود.

اين جانباز دوران دفاع مقدس همچنين گفت : به دليل تاول‌هايي كه بر اثر گازهاي شيميايي هر چند وقت يكبار در داخل شكمم مي زند و مي تركد چيزي نمي توانم بخورم . در اين مواقع تنها آب يخ و بستني مي خورم. پزشك‌ها چندين بار تكه هايي از معده ام را برداشته اند.ماهيچه قلبم نيز مشكل دارد و چشم راستم را به خاطر همين مواد شيميايي از دست داده ام و چشم چپم يك دهم درصد ديد دارد و تنها 20% تنفس دارم.

موقعي مي شود كه چند روز بي هوش هستم و كسي متوجه نمي شود. اگرچه حقوقم كفاف زندگي‌ام را نمي‌دهد ، ولي به هرحال راضي هستم و زندگي مي كنم اما مشكل من مسكن است. جايي كه الان زندگي مي كنم از گرد و غبار كارخانه سيمان و سر وصداي ماشين‌هاي سنگين آسايش ندارم و مشكل تنفسي ام شديدتر مي شود. به خاطر همين قضيه در سال 8-7ماه در بيمارستان بستري مي شوم. اين اسمش زندگي است؟ اين زندگي براي من جهنم است. بنياد هم كه مراجعه مي كنيم جواب سربالا مي دهند، خيلي حرف بزني مي گويند مي خواستي نروي! من و امثال من اگر نمي رفتيم الان اين افراد كجا بودند؟ اصلاً نمي دانند شيميايي يعني چه.

در حاليكه عصايش را از كنار تخت برميدارد تا بتواند با كمك آن مداركش را از داخل كمد بياورد با صدايي گرفته ادامه مي دهد: دلم مي خواهد بياييد جايي را كه زندگي مي كنم ببينيد. مرا پيش يكي از مسئولين شهرستان بردند تا يك واحد از ساختمانهايي را كه داشتند ، به من بدهند و اين آخر عمري آلاخون والاخون نباشم . آن مسئول مي گويد: «اين جانباز ما نيست . جانباز تهران است و براي اينجا نيست»! مگر تهران و اينجا و آنجا دارد؟ من كه از اسرائيل و از آمريكا نيامده ام . من براي رضاي خدا و مملكتم رفتم .عمرم رفته الان مرگ براي من عروسي است...

روزي ده ها قرص مي خورم. ده - دوازده تا اسپري دارم. سه تا كپسول اكسيژن دارم . هفته به هفته نمي توانم غذا بخورم.تشنه ام كه مي شود چهار دست و پا سر يخچال مي روم. تا صبح مي نشينم گريه مي كنم. افسردگي و اضطراب دارم. اين حرفها را بايد به گوش چه كسي برسانم؟

آن مسئول مي گويد: «اين جانباز ما نيست . جانباز تهران است و براي اينجا نيست»! مگر تهران و اينجا و آنجا دارد؟ من كه از اسرائيل و از آمريكا نيامده ام .
من براي رضاي خدا و مملكتم رفتم .عمرم رفته الان مرگ براي من عروسي است... 

بخاطر تأكيد بيت رهبري كه نامه داده بودند به بنياد تا وضعيت مرا پيگيري كنند ،  بنياد نامه داد براي شهرستان، رئيس بنياد اين منطقه و معاونينش به منزلم ( منظور مغازه است) آمدند گفتند: شما ظاهراً مشكلي نداريد! گفتم بلند شويد برويد. من زندگيم را داده ام و همه را خرج درمانم كرده ام ، ديگر چيزي براي از دست دادن ندارم.

در طول مصاحبه همسر يكي ديگر از جانبازان كه در همان اتاق بستري است و براي ملاقات همسرش آمده است ، به حرف‌هايمان گوش مي‌دهد . گويا حيرت و تأثر را در چهره من مي‌خواند . در حاليكه اشك در چشمانش حلقه زده مي گويد: آدم دلش مي سوزد كه اين بنده خدا هيچكس را ندارد و همسرش هم از دنيا رفته. اين پيرمرد تنهاست. آيا درست است بعد از اينهمه سال زحمت و رنج جنگ با او اينطور برخورد كنند؟ آيا داشتن يك سرپناه براي اين پيرمرد كه سلامتي اش را براي اين مملكت گذاشته توقع زيادي است؟ سردواندن اين پيرمرد هم براي اين است كه اگر درصد جانبازي را زياد كنند طبق درصد امكانات بيشتري بايد بدهند. چون كسي را ندارد وخودش هم توانايي پيگيري پرونده اش را ندارد، به اين روز افتاده است. اگر همسر من به حق و حقوقش رسيد چند سال خودم دوندگي كردم.

وقت ملاقات تمام شده است . بايد پيرمرد را با دردها و رنج‌هايش تنها بگذارم و بروم . و او لبخندش را بدرقه‌ام مي‌كند . گويي همينكه كسي به ديدار او آمده است ، همينكه دانسته كسي به ياد او بوده است ، همينكه كسي را يافته تا درد دل‌هايش را بشنود ، تسكيني شده بر زخم‌هاي روح او .

او را در خلوت مقدسش تنها مي‌گذارم و مي‌روم . اما اين فكر مرا تنها نمي‌گذارد ؛ پيرمرد واقعا توقع زيادي ندارد!

همانطور كه پيش از اين گفته شد «مهر» به دليل مسائل پيش آمده ، از ذكر نام و مشخصلات جانبازان عزيز در اخبار و گزارشات اجتناب كرده و متذكر مي‌شود مستندات مصاحبه فوق به همراه نام و مشخصات كامل مصاحبه شونده جهت ارائه به هر مرجع صلاحيت‌داري در خبرگزاري مهر نگهداري مي‌شود.

کد خبر 217119

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha