پیام‌نما

فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ * * * پس همان گونه که فرمان یافته ای ایستادگی کن؛ و نیز آنان که همراهت به سوی خدا روی آورده اند [ایستادگی کنند] و سرکشی مکنید که او به آنچه انجام می دهید، بیناست. * * * پايدارى كن آن‌چنان ‌كه خدا / داد فرمان ترا و تائب را

۲۰ آبان ۱۳۹۲، ۹:۲۸

«عاشقانه مارها» منتشر شد

«عاشقانه مارها» منتشر شد

مجموعه داستان «عاشقانه مارها» نوشته غلامرضا رضایی توسط انتشارات هیلا منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، این کتاب متشکل از 6 داستان کوتاه از غلامرضا رضایی است که اسامی آن‌ها به ترتیب عبارتند از: «عقرب‌ها چه می‌خورند؟»، «عاشقانه مارها»، «یک شب بارانی»، «نهصد و یازده»، «بعد از سال‌ها» و «عکس».

«دختری با عطر آدامس خروس نشان» و «وقتی فاخته می‌خواند» عنوان آثاری هستند که پیش از این از غلامرضا رضایی نویسنده این کتاب، چاپ شده‌اند.

اکثر داستان‌های «عاشقانه مارها» در سال 88 و 89 نوشته شده‌اند.

در قسمتی از داستان «عاشقانه مارها» از این کتاب می‌خوانیم:

کمی پیش از غروب بالاخره دیدمش. لعنتی چه هیکلی دارد. هول به جان آدم می‌ریزد. انگار تنه درختی تناور بود که از سوختگی سیاه شده بود. همین که از میان جنگل‌های کلخونگ و بنک سرازیر شدم صدایش را شنیدم. قلبم داشت می‌ایستاد. خف کردم پشت صخره‌ای. تا به حال این‌جوری‌اش را ندیده بودم. حتی همان بار اول هم این‌قدر هول به چشمم نیامده بود. شاید آن دفعه‌ای یکی دیگر بوده. هرچه هست بعید می‌دانم با یک فشنگ از پای بیافتد. کنار تخته‌سنگی ایستاده بود و تلی از شاخه‌های چیده بنک پایین پایش بود. صد متری بیش‌تر باهاش فاصله نداشتم. دل‌دل می‌کردم کجایش را نشانه بگیرم. تفنگ توی دستم می‌لرزید. ترسیدم تیرم خطا برود و از چنگم فرار کند.

نباید مفت از دستش می‌دادم. پایش را نشانه گرفتم تا وقتی آوار شد خیالم راحت باشد. توی همین فکرها بودم که راه افتاد. انگار شبحی کنارش بود. اگر اشتباه نکنم خودش است. مغزم داشت از کار می‌افتاد. یعنی ممکن است بعد از یک سال هنوز زنده باشد. تاریکی غروب بود و سایه انبوه کوه‌ها و درخت‌ها پهن شده بود روی زمین. چند قدمی رفتم دنبالشان. ترسیدم توی تاریکی راه را گم کنم. باید یادم باشد دفعه دیگر چراغ‌قوه ببرم.

خودم هم همین‌جور. قبول دارم. باورش سخت است. واقعا عجیب است. آدم نمی‌داند بعضی وقت‌ها چه بگوید. چطور می‌شود که ... نه، مشکلی نداشته. از همه‌شان هم که بپرسی می‌گویند. بله سخت است. هزار جور فکر و خیال برای آدم می‌آید. درست می‌گویید. می‌دانم چه حالی دارید. خودم هم روز اول همین‌جور بودم. آدم همه‌جورش را دیده اما این‌ یکی دیگر... راستش تعریف از خودم نباشد، خیلی جاها را گشته‌ام سرکار. تا دلتان بخواهد بالا و پایین دنیا را دیده‌ام. چه چیزها که... باور می‌کنی یازده سال آزگار توی راهسازی آواره بر و بیابان بوده‌ام. شاید باورت نشود. یک بار مارها را دیدم با هم می‌رقصیدند....

این کتاب با 87 صفحه، شمارگان 660 نسخه و قیمت 4 هزار تومان منتشر شده است.

کد خبر 2173336

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha