به گزارش خبرگزاری مهر، واژه فمينيسم اصطلاحي است كه براي نخستين بار در كنفرانس بين المللي زنان سال 1892 در پاريس استفاده گرديد و توسط يكي از نظريه پردازان فرانسوي به نام"شارل فوريه"تبيين شد. فمينيسم به معناي مجموعه اي از ايدئولوژي، تفكرات، جهت گيريها و استراتژي هاي خاص است كه در پي بسط و توسعه جنبش هاي زنان به منظور احقاق حقوق اين جمعيت انساني است.
فمينيست ها استراتژي محوري خود را بر مبناي برابري زن و مرد، جلوگيري از ظلم و ستم عليه زنان و توليد قواعد فرامليتي به منظور ايجاد اتحاد بين زنان قرار دادند كه با هنجار شكني هاي خاصي چون خلع ولايت و سرپرستي مرد بر خانواده، ازدواج همجنس گرايان زن، اشتغال زنان در تمامي سطوح شغلي و نكوهش نقش هاي همسري و مادري زنان همراه بود.
به اعتقاد فمينيست ها احساس برتري مردان مربوط به"نقش هاي جنسيتي" است و مفهوم جنسيت منشا تبعيض عليه زنان مي باشد. لذا درصدد تغيير هويت زن برآمدند تا با رشد عواملي چون آگاهي، ايجاد اعتماد به نفس تشكيل هويت هاي موجود براي آنان، پارادايم اجتماعي را فراهم كنند كه به زعم خويش، بستر مناسبي براي آزادي و برابري زنان با مردان در تمامي سطوح بود.
در حقيقت فمينيسم مردان را در جايگاه مسلط ديد و ارتباط آنان را انقياد زنان تلقي مي نمايد، لذا سيستم هاي متعامل زنان و مردان به طور نمونه خانواده به شدت مورد تاخت و تاز فمينيست ها قرار مي گيرد.
اولين بارقه هاي جنبش زنان در اواسط قرن نوزدهم زده شد. اين جنبش آغازگر يك مبارزه طولاني عليه ظلم ناشي از فرمانبرداري زنان از مردان در خانواده بود. فعالان اوليه حقوق زنان كه مرتبا به دنبال شبيه سازي شرايط زنان شوهردار با برده ها بودند، به تدريج زمينه را براي برخي اصلاحات فراهم نمودند. آغاز اين اصلاحات با اعطاي اين حق به زن شوهردار بود كه مي تواند اموال و دارايي هايي به نام خود داشته باشد. از همان ابتدا افراطيون اين جنبش بر اهميت دستيابي زنان به جايگاه خود به عنوان يك فرد جدا از روابط خانوادگي تاكيد داشتند.
دومين موج فمينيست ها با شدت و حدت بيشتري خانواده را به عنوان كانون سركوب زنان محكوم نمود. آنها در تلاش خود براي به رسميت شناخته شدن افراطي حق طلاق براي زنان كه نيازمند ارائه دليل و مستند خاصي براي درخواست طلاق از سوي زن نبود و نيز اعطاي كمك به زنان در قبال شوهران فحاش، موفق عمل كردند. بسياري از اين تحولات به پيشرفت جنبش زنان منجر شد.
امروزه عده كمي در مورد ارزش عملي اين تحولات ترديد دارند، اما دلايلي مبني بر اينكه اين تحولات به بهاي بسيار گزافي به دست آمده است وجود دارد به عنوان مثال از جمله آثار ناشي از اين جنبش، تبديل شدن زنان به نيروي كار و ورودشان به عرصه اقتصادي مي باشد كه پيامدهاي مخرب زيادي داشته است. در واقع با تضعيف پيوندهاي رسمي خانواده از طريق اصلاحات قانوني حضور زنان در خانواده نيز به خاطرآنكه وقت خود را به كار خارج از خانه اختصاص مي دادند كاهش يافت. از طرف ديگر استقلال زنان از شوهران به خاطر درآمدشان در حال افزايش بود. شايد قربانيان اصلي فروپاشي آرام ساختار يكپارچه خانواده، كودكان بودند كه به احتمال زياد جهت نگهداري به ديگران سپرده مي شدند يا به حال خود رها مي گرديدند.
به طور كلي اين تحولات، اصول و رفتارهاي فردگرايانه را به طور گسترده به درون خانواده منتقل كرد و در نتيجه ايده حق شخصي خانواده را به مثابه پديده اي مركب از چند نفر كه هويتي مستقل از افرادش دارد يا به عنوان يك نهاد يكپارچه به جاي مجموعه مستقلي از افراد از ميان برد. اكثر كارشناسان معاصر از اين تحولات استقبال كرده اند آنها استدلال مي كنند كه خانواده مبتني برحق شخصي،با واقعيت جامعه شناختي معاصر انطباق ندارد و حقوق فردي مبتني بر خانواده،به طور فطري و فلسفي نادرست به نظر مي رسد.به نظر ايشان ايده"زندگي خصوصي خانوادگي"بايد جاي خود را به ايده زندگي خصوصي بدهد كه در آن افراد خود مختار، در كانون توجه قرار دارند.
در دهه هاي اخير تلاش هاي گسترده اي در خصوص باز تعريف حقوق،ماهيت ووظايف در خلال وقوع اين تحولات و تغييرات شگفت انگيز به عمل آمده است. در محافل مذهبي و نيز سكولار اين تغييرات به تشديد و اغلب قطبي شدن كشمكش ها و منازعات ميان كساني منجرشده است كه خواهان"رهايي"زنان از قيد و بندهاي ناعادلانه هستند و كساني كه به زنان توصيه مي كنند نقش ها ووظايف سنتي خود را مجددا بر عهده گيرند.در عمل اكثر زنان تندروي ها را نپذيرفته، بلكه با پذيرش قسمت هايي از نظرات دو طرف اميد دارند ميان"معيار"آزادي فردي براي خود و توجه به تعهدات و وظايفشان در قبال ديگران توازن قابل قبولي به وجود آورند. ممكن است توانايي زنان به ادامه و تداوم زندگي خود در خلال اين جنگ لفظي طاقت فرسا ما را به اين نتيجه برساند كه مي توان اين تضارب آرا و منازعات را ناديده گرفت،به اين دليل كه هياهو و جار و جنجال براي هيچ است.اما پيش از پذيرفتن اين لاادري گرايي راحت طلبانه بايد خاطر نشان كنيم كه تندروي ها نفوذ چشمگيري بر افكار عمومي و سياستگذاري ها داشته است.
اگر چه اتهامات خشم آلود هر دو طرف افزايش مي يابد اما هيچ يك از ما نمي توانيم با اطمينان وضعيت آشوب زده ايي را كه در آن به سر مي بريم ارزيابي نماييم. همچنين نمي توانيم براي تغيير وضعيت زنان كه آشوب و اغتشاش به دنبال داشته و ساير پيامدهاي حركت هاي گسترده اجتماعي حدي را مشخص نماييم. اين موضوع را به صورت ديگري مطرح مي كنيم. تا چه حدي زنان براي بهبود جايگاه فردي در عين حال ساختارهاي سنتي در حال فرو پاشي هستند تلاش و مبارزه كرده اند؟ و تا چه حدي مبارزات آنها به روند اين فرو پاشي شتاب بخشيده يا حتي باعث ايجاد آن شده است؟
بدون ترديد بخش هايي از هر دو گروه علي رغم مسئول بودن مشكلي را برطرف نكرده اند. نزاع ها و كشمكش هاي لفظي، ما را از مهمترين بخش اين تغيير و تحول غافل كرده و به سوي بي نياز بودن از اينكه آيا كسي الگوي جديد زندگي زنان را مي پذيرد يا خير سوق داده است. به سختي مي توان شكافي را كه ميان زندگي زنان و مسئوليت آنها در سرپرستي خانواده و تربيت كودكان به وجود آمده را ناديده گرفت. اين شكاف تاكنون مانع از دستيابي به نتايج مورد نظر شده است.حتي مي توان ادعا كرد كه بعضا نتايج ناخوشايندي در پي داشته است.اين موضوع كاملا روشن است كه تغيير و تحول در زندگي و انتظارات زنان در طول دهه هاي گذشته سابقه طولاني نداشته و پيامدهاي آن بر تمامي بخش هاي خانواده و زندگي اجتماعي تاثير گذار بوده است. گذشته از اينها تغيير و تحولات در زندگي و انتظارات زنان بر خانواده ها و ديدگاههاي مربوط به خانواده و به دنبال آن بر زندگي كودكان و درادامه بر سرشت و چشم انداز نسل هاي آينده تاثير شديدي داشته است. زنان پل هاي ارتباطي ميان تغييراتي هستند كه بين فرد و جهان و اين روزها بين جهان و فرد روي مي دهد. پدران نيز تغيير در جهان را به درون زندگي خانواده منتقل مي كنند و مي دانيم كه نقش آنها در زندگي كودكان اجتناب ناپذير است.
نظر شما