به گزارش خبرگزاری مهر، حجت الاسلام و المسلمین دکتر حمید پارسانیا، عضو شورایعالی انقلاب فرهنگی و رئیس شورای تخصصی حوزوی این شورا در گفتگویی که از نظرتان میگذرد به تبیین شاخصه های علم جدید و بررسی آن در قبال علم سنتی جامعه ایرانی-اسلامی پرداخته است که متن گفتگو در پی می آید:
*: جناب پارسانیا لطفا در رابطه با علم جدید و جایگاه این علم در جامعه ایرانی توضیح بفرمایید؟
** حجت الاسلام پارسانیا: علم جدید بخشی از ذهنیت جامعه ما را با خود درگیر کرده و مرجعیت علم جدید در سازمانهای علمی ما چه در آموزش عمومی و چه در آموزش عالی به صورتی در صدساله اخیر پذیرفته شده است. علم تاریخی و سنتی ما هم مرجعیت و هویت خودش را از دست داده و در حاشیه قرار گرفته است. ما در شرایطی قرار داریم که حتی دیگر تعریف علم را با رویکرد تاریخی و سنتی خودمان نمیبینیم و علم و مفهوم علم در حوزه فرهنگ عمومی ما با معنایی که در جامعه علمی و بخشهای متأثر از علم مدرن به کار می رود متفاوت است. این حضور علم در فرهنگ ما حضوری جدی و مشهود بوده، نیازی به بحث ندارد.
*: علم جدید خود دارای ماهیتی غربی است، بفرمایید این ماهیت غربی چقدر توانسته است همسوی با جامعه ایرانی-اسلامی تعریف شود و اینکه اصلاً آیا علم جدید می تواند با جامعه ما همسو باشد؟
**: این یک پرسش جدی است که امروزه برای جامعه علمی ما مطرح می شود و پاسخ آن هم از سوی متفکرین و محققین ما دارد دنبال می شود. بدون شک ما در تعامل علم مدرن با زمینه های تاریخی و فرهنگی که داریم، وضعیت مطلوبی پیدا نکرده ایم و این جای بحث و پیگیری دارد که عقبه فرهنگی-تاریخی این علم چیست و با حمایتی که توانست در سده اخیر بر حاشیه و اریکه قدرت بنشیند، چه پیامدها و چیزهایی را با خودش آورد؟ بدون شک این علم از مبادی فرهنگی و متافیزیکی خودش اشراف شده است و به گونه ای مبانی فرهنگ خودش را منتقل کرده است. آیا نحوه ورود علم به این صورت نحوه مطلوبی بود؟ آیا ما گریزی از این داشتیم که با این علم مواجه نشویم و یک برخورد و مواجهه مطلوب به چه صورتی است؟ آیا ما می توانیم درهای علمی خود را به سوی علم جدید ببندیم یا اینکه رشد علمی جامعه ما و یا رشد علمی جامعه علمی در هر محیط و فرهنگ و تاریخی در یک تعامل فعال با فرآورده ها و دستاوردهای علمی جوامع دیگر است؟ آیا در این صد سال ما برخورد فعالی داشته ایم یا برخوردمان انفعالی بوده است؟ اگر انفعالی بود برای تغییر موضع از یک موضع انفعالی به موضعی فعال چه راههایی را بایستی دارا باشیم؟ آیا ما مطلقاً برخورد انفعالی داشته ایم یا در برخی از بخشها برخورد فعالی را داشته ایم و حرکتهای مفید و مناسبی را دارا بودهایم؟ اگر برخورد فعالی داشته ایم، این بخشها چیست؟ نقاط قوت ما در تعامل با علم مدرن کدامند و از این میان کدام برای استفاده بیشتر مناسبتر هستند؟ همچنین نقاط فعالی که علم مدرن دارد و می تواند در یک تعامل اخذ شود، کدام است؟
*: ما دقیقاً به دنبال همین پاسخها هستیم. یک عده ورود روشنفکری و علم جدید در ایران را به عنوان غربزدگی می دانند و آن را غربزدگی محض می نامند. عده ای دیگر هم می گویند ورود علم جدید به ایران به نوعی ورودی هوشمندانه بوده است.نظرشما چیست ؟
**: مسئله اصلی در نحوه ورود علم مدرن اینست که ما گفتگوی جدی ای میان علم تاریخی و سنتی خودمان با علم مدرن نداشته ایم و این به مناسبات و روابط سیاسی و اقتصادی که جهان غرب با جوامع غیرغربی به طور عام و با جوامع اسلامی و جامعه ایرانی به طور خاص داشته است باز می گردد. جامعه اسلامی و جامعه ایرانی در سده های مختلف با فرآورده های علمی فرهنگها و تاریخهای دیگر مواجهاتی داشته است، اما هیچکدام از این مواجهات در رابطه ای اقتصادی- سیاسی و یک اینچنین مناسباتی که جهان غرب در تعامل با دیگر جهانها به وجود آورده است، نبوده است.
ما در قرن سوم و چهارم، در مواجهه و برخورد، بسیار فعال عمل کرده ایم و جهان اسلام توانست با رویکرد فعال، مشارکت سازنده ای را برای تحول در این علوم داشته باشد. انتخاب گزینه های علمی و معرفتی آن کشورها متناسب با زمینه های فرهنگی، هستی شناختی و انسان شناختی خودمان بود. در مواجهه با میراث یونان، آن بخشی از معرفت را برگزیدیم که هویتی عقلانی داشت و یک نهضت تحریر و آزادسازی معرفت عقلی شکل گرفت. تحریر نویسی به معنای آزاد کردن معرفتهایی بود که این معرفتها در محیط خودش چندان هم آزاد نبود.
جهان یونان مجموعه گسترده ای از معارف را دارا بود که بخش غالب این معارف، معارف اساطیری بود. اما جهان اسلام به سوی این بخش از معرفت جهان یونان نرفت، بلکه عنصر عقلی معرفت در یونان را برگزید که همان عنصر مقتول در فرهنگ یونان بود. وقتی سقراط شوکران را می نوشد به جرم اینکه جوانان را منحرف می کند، در واقع به سبب عنصر عقل است که محکوم به قتل می شود. اما جهان اسلام دقیقاً به سراغ همین میراث عقلی یونان رفت و با آن مواجه فعالی داشت و با توجه به زمینه های متافیزیکی، آنها را بازشناسی و بازنویسی کرد. اما در دوران اخیر اصلاً مواجه به این گونه نبود و علم جدید در حاشیه اقتدار و سیاست جهان غرب وارد شده سازمانهای رسمی ما را تصرف کرد. نتیجه آن شد که علم بومی ما رسمیت خودش را از دست داد و فرصت گفتگو بین سطوح مختلف معرفت علمی جهان اسلام، با معرفتهای جدید به وجود نیامد. این مشکلی جدی بود که سبب شد ما دچار آسیبهایی شویم.
*: در این شرایط وقوع انقلاب اسلامی توانست چه پیام و تأثیراتی را به همراه بیاورد؟
**: فکر می کنم انقلاب اسلامی موضع انفعالی سیاسی جامعه ما در برابر جهان غرب را مقداری به هم زد و فرصتهای جدیدی را برای بازخوانی علم به وجود آورد. بعد از انقلاب، اولین تحرک جدیدی که به عنوان انقلاب دوم مطرح شد، توجه به حوزه علم و معرفت علمی و نیاز جامعه برای یک انقلاب علمی بود. برخی از تئوری پردازان جوامع غربی هم با توجه به نسبتی که علم مدرن با اقتدار و حاکمیت جهان غرب دارد، وقتی این حرکت انقلاب اسلامی ایران را می دیدند، به این مسئله اذعان می کردند که نوید یک حرکت علمی- فرهنگی و تمدنی دیگری با این حرکت سیاسی داده می شود. در این سه دهه ای که از عمر انقلاب اسلامی گذشته است، نوعاً نخبگان و عالمان ما این دغدغه ذهنی و نظری را داشته اند که ظرفیتها و زمینه های فرهنگی نظریات علمی که در آنسوی جهان شکل می گیرد را شناسایی کنند و اگر قرار باشد که این دانشها مبتنی بر فرهنگ دینی، تاریخی و اسلامی ما بازسازی و بازخوانی شوند، چه مسیر، روش و رویکردهایی بایستی وجود داشته باشد. به نظر می رسد روز به روز این دغدغه فعالتر شده و این پرسشها عمیقتر شده است و فعالیتهای خوبی برای یک رویکرد روشمندانه جهت تکریم و تدوین علوم متناسب با حوزه تاریخی و فرهنگی ما و یا حتی جهت بازخوانی گذشته علمی خود ما و ایجاد راهها و روشهایی برای بازسازی علوم تاریخیمان شکل گرفته است و در محافل علمی مان مطرح می شود.
*: علم مطلوب به طور خاص شامل علوم انسانی و اجتماعی چگونه قابل دستیابی است؟
**: مواجهه ما با علم مدرن بایستی از یک صورت سطحی بیرون بیاید. ما نمی توانیم بین علوم پایه و علوم انسانی در علوم غربی تفکیک جدیای را قائل شویم. اینها کاملاً هم آهنگ باهم راه رفته اند. این ارتباط بایستی کاملاً شناسایی شود. فکر نکنیم آن چیزی که در تاریخ، در فرهنگهای مختلف به صورت علم شکل گرفته اند، اینها یک هویت واحدی را دارند. معرفت علمی تجربی، یک معرفت گسسته از دانشهای غیر تجربی بشری نیست. ما بایستی سعی کنیم شناسنامه علوم تجربی مدرن را اعم از علوم انسانی و علوم غیرانسانی، به طور دقیق بشناسیم و مبادی هستی شناختی و انسان شناختی که درون آن وجود دارد را شناسایی کنیم.
علم در تعریف مدرن خودش یک هویت متافیزیکی دارد و نه یک هویت scientific و تجربی محض. علم مدرن مبادی هستی شناختی و انسان شناختی دارد که این مبادی در فرهنگ و تمدن غرب گسترده است و مثل هوا از آن تنفس کرده و استفاده می برند. ما فکر نکنیم که این تئوریها و نظریات تجربی فارغ از آنهاست. در یک مقطعی عالمان علوم تجربی و حتی عالمان علوم انسانی به فضایی که استنشاق می کردند توجهی نداشتند و آن را انکار می کردند. اما امروز خودشان به خوبی به این مسئله اذعان دارند. آن چیزی که آنها امروز علم می نامند، در محدوده علوم تجربی و آنچه science نامیده می شود، وجود دارد. آنها توجه دارند که عقلانیت مربوط به این علم که از آن با عنوان «عقلانیت ابزاری» یاد می کنند، کاملاً ریشه در سطوح دیگری از اندیشه و خردورزی جهان غرب دارد. دانش تجربی هویت خودش را از نوعی نگاه به انسان و جهان می بیند که در آن جهان را ماده خامی فرض می کند که در یک توالی و تناسب زمانی عمل کرده، منتظر آن ست تا توسط انسانی که قصد تصرف آن را دارد، شناخته و پیشبینی شود. آیا جهان یک ماده خامی است که در علیت تجربی صرفاً زمانی عمل می کند؟ یا یک موجود بصیر و سمیع و باهوشی است که گاه خاموش می شود و گاه فعال عمل می کند؟ بهرحال این مبادی نوعی رویکرد به انسان و جهان است که در توسعه علم مدرن مفروض بوده و در فرهنگ غرب پذیرفته شده است.
*: آیا اسلام و جهان اسلام به انسان اینگونه نگاهی دارد؟
**: البته در جهان اسلام آنچنان نیست که زمینه معرفت علمی و حتی دانشی که به تسخیر عالم و آبادانی بپردازد وجود نداشته باشد. به نظر من علم مدرن، خود از ذخیره ها و ظرفیتهایی که باور دینی در فرهنگ بشری به عالم ایجاد کرده است، استفاده نموده ولی این استفاده را برای یکسری اصول و مبادی اساسی که خودش مورد نظر داشته سوخت کرده است. ما باید این علم و زمینه های آن را بشناسیم و نوع متافیزیکی که این علم استفاده می کند را شناسایی کنیم. متأسفانه در بخشی از تاریخ علم ما که در حاشیه علم مدرن بوده است، به تبع تلقیناتی که در آنسوی جهان اعمال می شد، تصور بر این بود که علوم جزئی آنجا یک علوم کاملاً مطلقی است که هویت و شناسنامه ندارد. ما باید از نگاه صرفاً تکنوکراتی و ابزاری به علم فراتر بیاییم و لایه های عمیق تئوریک و نظری آنها را بشناسیم و در آن حوزه تصمیم بگیریم؛ بایستی ببینیم که اگر قرار باشد مبتنی بر هستی شناسی و انسان شناسی خود ما این نظریه ها بازخوانی شوند، چه نقدهای مبنایی را می توانیم داشته باشیم تا بتوانیم نظریات مطلوب را به دست بیاوریم.
*: آسیب و تهدیدی که علم مدرن با نفوذ خود در دستگاههای ما داشته است به نظر شما چه بوده است و چه راهکاری را برای آن پیشنهاد می کنید؟
**: یک نکته جدی این است که غلبه علم مدرن بر ذهنیت جامعه علمی ما مانع از بازخوانی تاریخ علمی خود ما هم شده است. یعنی نوعاً ما گذشته تاریخی خودمان را در حاشیه علم مدرن و با خطکش و معیار این علم می سنجیم. چیزی را هم که در این چارچوب نیست را از تاریخ علم بیرون می دانیم و به تاریخ تفکر و تاریخ اندیشه ملحق می کنیم. این یکی از موانع است.
ما برای اینکه تاریخ علم را در جهان اسلام بازخوانی کنیم، بایستی نگاهی فراتر از معنای مدرن علم داشته باشیم. حتی معنای علم را در درون زمینه تاریخی و فرهنگی جهان اسلام شناسایی کنیم و با آن معیارها بازخوانی کنیم و سپس نسبت به آن معیارهای کلان یک گفتگوی اساسی و بنیادی را با علم مدرن داشته باشیم. ما در سطوح پایین نمی توانیم بین علم مدرن و نیازها و دانشهای خودمان ارتباط برقرار کنیم. ما به متفکرینی نیاز داریم که علم مدرن را عمیقاً بشناسند و به لایه ها و سطوح تاریخی علم خودمان به طور عمیقی آشنا باشند تا از این زاویه به بازسازی نظریهها بپردازند. یک نگاه صرفاً کاربردی و تجربی، ضمن آنکه ما به مسائل روزمره خودمان نیز نیاز داریم و باید این نگاه را هم داشته باشیم. اما محدود کردن نگاه به این مسئله غفلت از بخشهای هویتی، فرهنگی و سرنوشت ساز علم است. غفلت از تأثیری است که علم مدرن در حاشیه ورود خودش، در حوزه فرهنگ ما دارد. یعنی ناخودآگاه سطوح و لایه های فرهنگی خودش را به جامعه علمی منتقل می کند، بدون آنکه توجه داشته باشیم اینگونه تعاملی در حال رخ دادن است. وقتی که ندانیم چه حادثه ای در حال رخ دادن است، نمی توانیم آن را بشناسیم و وقتی که نشناسیم نمی توانیم نسبت به آن تصمیم آگاهانه ای بگیریم.
نظر شما