پیام‌نما

وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ * * * یهود و نصاری هرگز از تو راضی نمی شوند تا آنکه از آیینشان پیروی کنی. بگو: مسلماً هدایت خدا فقط هدایت [واقعی] است. و اگر پس از دانشی که [چون قرآن] برایت آمده از هوا و هوس های آنان پیروی کنی، از سوی خدا هیچ سرپرست و یاوری برای تو نخواهد بود. * * * از تو کی خوشنود گردند ای ودود! / از رهی، هرگز نصاری و یهود؟

۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۰۶

انتشار «الفبای قطعه‌ای از جهنم» در بازار نشر

انتشار «الفبای قطعه‌ای از جهنم» در بازار نشر

مجموعه داستان «الفبای قطعه‌ای از جهنم» نوشته روح‌الله کاملی توسط انتشارات هیلا منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، این کتاب که به عنوان سی و ششمین کتاب انتشارات هیلا از گروه داستان‌های کوتاه فارسی چاپ شده است، 19 داستان کوتاه را شامل می‌شود.

اسامی داستان‌های این کتاب عبارت است از:

گربه کوچک ماورایی من، دومینوهای بخت، آن چشم بالای گنبدخانه، جای پنجه‌های آدم، شاهکاری برای آن فتانه دل‌سنگی، صاحب‌جاه فلزی ما، فلوت تپه‌ها، تلالؤ بازوها، چشم مار، اتاق‌های متروک ارباب لاهوتی، الفبای قطعه‌ای از جهنم، آریانا، انگشت‌ها، تذهیب مهره‌های متروک، دنگ آونگ برج، فرفره گردون، ناصح آهو، مرثیه برفی و وهم مینیاتوری.

در قسمتی از داستان «آریانا» می‌خوانیم:

نگهبان مسن دوید تا آمبولانس خبر کند و وقتی که صدای آژیر آمبولانس در بلوار پیچید حیوان کوچک همچنان جیغ می‌کشید و وقتی که آریانا را بردند، مقابل ورودی باغ‌وحش پر شده بود از مردم. عده بی‌شماری هم در بلوار به طرف ورودی باغ وحش می‌دویدند. مردم دور قفس حلقه زده بودند و صدای کوبیدن چیزی بر فلز شنیده می‌شد. در قفس، حیوان کوچک سرش را در کیسه فرو کرده بود و سر در کیسه‌اش را به میله‌های فلزی قفسش می‌کوفت.

با هر ضربه، جمعیت آه می‌کشید و یک گام پیش می‌آمد. یکدفعه رئیس باغ‌وحش پیدایش شد، کمی به کیسه‌ای که خودش را به میله‌ها می‌کوبید نگاه کرد و بعد به مردم دستور داد عقب بروند، اما جمعیت متراکم‌تر شدند و رئیس دست‌هایش را بالا برد و فریاد کشید که عقب بروید و دستش را رو به آسمان تکان داد و مردم یک گام عقب رفتند. بعد رئیس با اشاره دست نگهبان مسن را فراخواند و پرسید چه شده و وقتی خبر تصادف زن جوان مامای حیوان را شنید گفت: «یکی دیگر را انتخاب کنید.» نگهبان گفت: «مشکل این است قربان که خود حیوان باید انتخاب کند.» رئیس سرش را تند تکان داد و بعد گفت: «خب پس چرا معطلید؟» و برگشت و با حرکت دستش زن‌ها و مردهای بی‌شمار پشت سرش را نشان داد.

نگهبان شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: «ولی قربان امروز... امروز... به هیچ زن یا مردی وقعی نگذاشته.» رئیس همان‌طور که از نگهبان دور می‌شد گفت: «باید مواظب بود، من می‌روم تا به شهردار زنگ بزنم... باید سریع بیایند...» و با سر به جمعیت اشاره کرد که همه به قفس حیوان خیره بودند. نگهبان جوان به دنبال رئیس دوید و پرسید: «ولی قربان، با این ...با این حیوان چه کار کنیم؟» رئیس همان‌طور که می‌دوید و زمزمه می‌کرد: «مامورها... مامورها...»

این کتاب با 144 صفحه،‌ شمارگان 660 نسخه و قیمت 6 هزار تومان منتشر شده است.

کد خبر 2252716

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha