به گزارش مهر ، داوود غفار زادگان از نويسندگاني است كه در آموزش و پرورش كار مى كند و در سال 1338 متولد شده ، وي بيش از بيست اثر در حوزه نوجوانان و بزرگسالان نوشته است .
اين نويسنده خودش را چنين معرفي مي كند : « فكر مى كنم اولين كتابم درسال 1367 منتشر شد . » از موفقيت هاى او مى توان به دريافت جايزه بيست سال ادبيات داستان نويسى براى كتاب « ما سه نفر هستيم » ، جايزه نشان طلايى از جشنواره برگزيدگان ادبيات كودك و نوجوان و نيز جوايزى از كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان ، جشنواره مطبوعات و جشنواره هاى ادبيات مقاومت و پايدارى اشاره كرد . آخرين اثر او مجموعه داستان « دختران دلريز» است كه توسط نشر افق منتشر و عرضه شده است .
داوود غفارزادگان : مكان و جغرافيا در بيشتر داستان هاى من يك عنصر كمكى است براى ساختن فضا و درآوردن حال و هوا |
وي افزود : مكان و جغرافيا در بيشتر داستان هاى من يك عنصر كمكى است براى ساختن فضا و درآوردن حال و هوا. متاسفانه هيچ داستانى در خلأ اتفاق نمى افتد و ناچار، وقتى از يك لاخ علف مى نويسى داستانت مى شود روستايى و وقتى از بزرگراه ، شهرى . اما ظاهرا اصل مسئله غير از اينها است . مى خواهم بگويم مكان و جغرافيا در بعضى داستان هايم ، دقيقاً آن چيزى نيست كه بايد باشد.
داوود غفارزادگان در بخشي ديگر از صحبت هاي خود و در پاسخ به پرسش خبرنگار ، " ادبيات روستايي " را به عنوان محور حرف هاي خود قرار داد .
وي درارائه توضيحات بيشتري درباره مجموعه داستان " دختران دلريز" خاطرنشان ساخت : من آذرى زبانم و فكر مى كنم در اين زبان ، امكاناتى است كه در زبان فارسى نيست - همان طوركه عكس مسئله هم درست است - از طرف ديگر علاقه و دلبستگى زيادى هم به زبان فارسى به عنوان عامل بقاى مليت ايرانى در طول تاريخ دارم و گمان مى كنم قوميت هاى مختلف ايرانى هر كدام در پايدارى اين زبان نقش و سهم داشته و باز خواهند داشت براى همين زبان فارسى براى من به عنوان داستان نويس ، صرفا يك ابزار بيان نيست بلكه همه چيز است و در لحظه هاى انفجارى زبان است كه من خودم را كشف مى كنم . آن زبان آركائيك و بومى كه شما ازآن در بعضى داستان ها صحبت مى كنيد در واقع « كولاژ» ى است از نثر كلاسيك فارسى، زبان روزمره و امكانات بسيار قدرتمند زبان آذرى در واژگان كنايى مشترك با اين زبان والا هيچ كجاى ايران به چنين زبانى صحبت نمى كنند .
درعين حال ، اين زبان چيزى نيست جز زبان ريشه دار فارسى كه از آن زنگار گرفته شده . در تك قصه هاى « دختران دلريز» و « بود و نبود » دقيقا همين اتفاق افتاده است و من اگر مى خواستم داستان ها را به زبان بومى بنويسم ، بايد به تركى مى نوشتم اما در مورد ادبيات روستايى ، اين را مى توانم بگويم كارى را كه ساعدى شروع كرد صرفا ادبيات به فرض روستايى يا حاشيه نشين ها نبود ، كشف امكان هاى تازه اى در روايت بود كه بايد وارد حوزه زبان هم مى شد و به شكل هاى مختلف ادامه مى يافت.
درزبان آذري امكاناتى است كه در زبان فارسى نيست ، عكس مسئله هم هست ... ، قوميت هاى مختلف ايرانى درطول تاريخ ، در پايدارى زبان فارسي آن نقش و سهم داشته اند |
غفارزادگان در توضيح درباره ديگرداستانش « خروس » گفت : اين داستان ، حديث ديگرى است انباشته از ريتم، لحن و واژگان زنگ دار پدرسالارانه و در « هيچ پرنده مرده اى روى ايوان خانه » زبان ظاهرا فمينيستى از آب درآمده . به ضرورت داستانى زبان داستان ناچار آينه اى است تمام و كمال از بسترى كه واقعه در آن جارى است .
غفارزادگان كه در داستانهايش به عناصر طبيعت توجه خاصي دارد ، ياد آورشد : طبيعت هيچ وقت ابزار نبوده ، انسان جزيى از طبيعت است . با طبيعت بايد كنار آمد بايد با آن رفاقت كرد. وگرنه چنان حضورهولناكش را يادآورى مى كند كه مرگ در مقابلش عروسى است ، ما متاسفانه از اين بابت خودخواه و كوريم ، براى همين مدام زير پنجه هاى طبيعت له مى شويم و با جهالت مصرانه اى پا روى دم ببرخوابيده اى مى گذاريم كه مى تواند مثل گربه اى دست آموز در آغوشمان باشد ما زبانش را نمى دانيم .
نظر شما