به گزارش خبرنگار مهر، روایت این گزارش حکایت استاد و شاگردانی است که بعد از 30 سال دوباره به هم رسیده اند تا در جوار استاد بازهم مشق پرواز کنند و از دفتر مشق خود حکایت هایی برای مردم بخوانند و بنویسند که هنوز هم مشتاقان و طالبان زیادی دارد.
برای دیدار استاد و شاگردانش به محل اقامت شان می رویم، خیلی سرزده سر رسیده ایم و از ما می خواهند که کمی منتظر بمانیم تا اتاق را برای میزبانی از مهمان سرزده آماده کنند، دقایقی را در محوطه قدم می زنیم تا به ما اجازه ورود داده شود، با خودم فکر می کنم که حتما باید آدم های خاصی باشند، مثل پرواز و حس پرواز که خاص است و خواستنی.
صدایی مرا به داخل دعوت می کند تا سررشته افکارم پاره شود، خیلی مرتب و منظم به نظر می رسند، از خوش برخوردی شان هم می شود فهمید که گفتگوی جذابی در پیش است ولی شاید این دیدار سرزده و غیرمترقبه از جذابیت گفتگو بکاهد که به خودم دلگرمی می دهم چنین نخواهد شد.
خودش می گوید که از سال 54 پرواز می کند
کاپیتان ها به خاطر سنگینی کار به صورت شیفت بندی در استان حضور دارند و من خوش شانس بودم که کاپیتان معصومی و شاگردهای 30 سال قبلش در آن روز به عنوان کادر پرواز بالگرد امداد و نجات لرستان در محل اقامت شان بودند و می توانستم سوالاتم را بپرسم.
حرفهایمان با گذاشتن استکان های چای روی میز و کمی تعارف و احوالپرسی شروع می شود، نگاه شاگردان به استاد است که چراغ اول پاسخ به سوالات را کاپیتان معصومی روشن کند و کاپیتان نیز خیلی گرم و راحت از روزهای پرواز می گوید و اینکه از کجا ماجرا به اینجا رسید.
خودش می گوید که از سال 54 پرواز می کند و استاد خلبان مرکز هوایی هوانیروز بوده است، از 31 سال سابقه آموزش و استادی اش می گوید و اینکه بعد از بازنشستگی هم پرواز را رها نکرده تا پنج سال در نیروی انتظامی کارش را ادامه دهد. سابقه پرواز در جای جای کشور از غرب و جنوب تا سیستان و کرمان و مشهد را دارد. یکسال و دو ماه است که برای هلال احمر پرواز می کند و هنوز هم پرواز برایش همان است که سال 54 بود، یک عالمه علاقه و عشق.
ماجرای انشای کلاس سوم و پسرهایی که می خواهند خلبان شوند
می پرسم در انشای کلاس سومش هم قرار بود خلبان بشود و کاپیتان می گوید که حتی قبل از اینکه مدرسه برود هم می خواسته خلبان شود و هر وقت صدای هواپیما در شهر می پیچیده هوای پرواز و آسمان می کرده است.
در هلال احمر کار آموزش و پروازهای امدادی را با هم انجام می دهد، عملیات های مختلفی را انجام داده و از هرکدامشان حرفها دارد. از بحران برف رشت و 14 ساعت پرواز امدادی در مناطق مختلف گیلان تا امدادرسانی در روستای دورافتاده "پز علیا" برای نجات چوپان روستایی.
کاپیتان معصومی می گوید که در روزهای برفی گیلان سه روز پروازهای امدادرسانی داشته است و تا جاهایی رفته که بالگردهای سنگین نمی توانستند بروند و بعد از چند روز که بالگرد مشکل پیدا کرد بالگردهای سپاه به کمک آمدند.
کاپیتان از پرواز در مناطق کوهستانی لرستان می گوید و اینکه در یکی از پروازهای اخیرش راهی یکی از روستاهای صعب العبور برای انتقال کادر درمانی شده تا بتوانند کار معاینه بیماران را انجام دهند و به چه سختی توانسته بالگرد را در جایی بنشاند و محموله دارو و کادر درمانی را راهی این روستای محروم کند.
امداد رسانی به کوهنوردانی که وصیت نامه شان را هم نوشته بودند
کاپیتان معصومی در آتش سوزی چند روزه جنگلهای پلدختر هم مسئولیت کادر پروازی را بر عهده داشته و از اطفای حریق و انتقال نیروها به ارتفاعات صعب العبور این شهرستان می گوید. حرفهایش را می برد سر نجات کوهنوردان تهرانی که راهی اشترانکوه شده بودند و سه روز گرفتار شدن در ارتفاعات آلپ ایران مجبورشان کرده بود که وصیت نامه شان را هم بنویسند و کاپیتان می گفت وقتی آنها را نجات داده چه احساس قشنگی سراغش آمده است.
از کاپیتان معصومی می پرسم فرق عملیات های امدادی لرستان با دیگر جاهایی که خدمت کرده در چیست تا به وضعیت کوهستانی بودن لرستان و مشکل ساز بودن این توپوگرافی برای پرواز و بالگرد در تابستان و زمستان اشاره کند و البته معتقد است که عملیات های مختلفی بوده که به رغم همه مشکلات، بالگرد را راهی منطقه کرده است تا شاید دلگرمی برای حادثه دیده ای باشد که چشم به راه و منتظر است.
شاهد ماجرا را امداد رسانی به چوپانی می داند که برای کمک به او در ارتفاعات صعب العبور اشترانکوه در حالیکه هیچ جای مناسبی برای نشستن بالگرد نبود مجبور شد تا به زحمت یک پایه بالگرد را روی زمین بگذارد تا کادر امدادی بتوانند به کمک چوپانی بروند که تخته سنگ روی سینه اش افتاده بود و ساعت چشم به راه بالگرد امداد مانده بود.
جاهایی که فقط لطف خدا را دیدم
کاپیتان در جبهه هم پرواز داشته است و از او می پرسم جایی بوده در پروازهایش که فکر کند اینجا آخر خط است و دیگر کنترل پرواز از دست او خارج شده و باید منتظر هر حادثه ای باشد. کمی فکر می کند و ابتدا با لبخندی می گوید که شما طوری سوال می کنید که انگار خودتان قبلا در پرواز بوده اید و تجربه چنین احساسی را دارید تا حرفهایش را اینگونه ادامه دهد: من در برخی مواقع فقط لطف خداوند را شامل حال خودم دیدم که از آن شرایط و مهلکه توانستم نجات پیدا کنم.
وی با یادآوری اینکه کاپیتان ها برای پرواز در شرایط سخت هم آموزش می بینند و همین موضوع قرارگیری در برخی شرایط خاص را برای آنها غیرمنتظره نمی کند، حرفهایش را اینگونه ادامه می دهد: در یکی از پروازهایی که از تهران به سمت همدان داشتیم در 50 مایلی همدان هوا خراب شد. ما پیش بینی هوا را می گیریم ولی همیشه همه چیز مطابق پیش بینی ها نیست. یک لحظه همه اطراف ما را ابر گرفت و دید ما را به کمتر از 100 متر رسید که با وجود امکانات محدود بالگرد توانستیم از شرایط بیرون آمده و در فرودگاه همدان به سلامت بنشینیم.
سفر بدون استرس رابطهای چینی با خلبانهای ایرانی
کمی به استاد فرصت می دهیم که نفسی تازه کند و سراغ شاگردهایش می رویم که بعد از گذشت بیش از 30 سال و در حالیکه برای خودشان استادی شده اند از کنار نام کاپیتان معصومی کلمه "استاد" را بر نمیدارند، حکایت پرواز همین است دیگر، به آدم ها می گوید که هر چقدر بالاتر بروی باید کوچکتر بودن خود را بیشتر به یاد بیاوری.
کاپیتان ذاکری دو سال است که در هلال احمر کار پروازهای امداد و نجات را انجام می دهد. قبل از آن 30 سالی را در هوانیروز بوده و در هشت سال دفاع مقدس برای خود تجربه های زیادی اندوخته است. روایت می کند که در پرواز حمل بار خارجی که برای شرکت نفت انجام می داده تعدادی رابط چینی که مسافرش بوده اند می گفته اند که اینقدر با خلبان های ایرانی سفر بدون استرس و راحتی دارند که این احساس را با خلبان های اروپایی و امریکایی ندارند و همه این موضوع به تجربه هایی بر می گردد که خلبان های ایرانی از جنگ با خود به همراه دارند.
وی می گوید که این خلبان ها امروز بعد از پایان فعالیت کاری و بازنشستگی راهی سازمان امداد و نجات هلال احمر شده و با کلی تجربه یک تیم قوی را برای روزهای مبادای کشورمان تشکیل داده اند. حتی معتقد است که ایران جزء معدود کشورهای در حال توسعه ای است که در بحث امداد و نجات از بالگرد استفاده می کند و چنین نیروهای زبده ای را در اختیار دارد. شاهد موضوع را هم امداد رسانی در زلزله بم عنوان می کند که برای پشتیبانی و انجام عملیات های امدادی هیچ نیازی به کمک خارجی ها نداشتیم و خود ایرانی ها از پس کار برآمدند.
تصور کنید روی لبه برج میلاد ایستاده اید
کاپیتان ذاکری سابقه انجام دو هزار و 800 ساعت پرواز را در پرونده کاری اش دارد و البته می گوید که "استاد معصومی" بیش از 9 هزار ساعت پرواز کرده است تا فکر کردن به 9 هزار ساعت معلق بودن در آسمان ذهن مان را به سمت استرس های این کار بکشاند.
ذاکری می گوید که اولین پروازش را در سال 61 با کاپیتان معصومی انجام داده و حالا بعد از 30 سال بازهم دور هم جمع شده اند تا ساعت های پروازشان را با هم بالا ببرند. حرفایش را پی می گیرد که 90 درصد خلبان هایی که با این نوع بالگرد - یعنی "یو اچ وان"- پرواز می کنند شاگردان استاد معصومی بوده اند.
ذاکری کمی تامل می کند و حرفهایش را اینگونه ادامه می دهد: شاید اعداد دو هزار و 800 ساعت یا 9 هزار ساعت پرواز به زبان یک عدد ساده به نظر بیاید ولی برای القای استرس این میزان پرواز تصور کنید که روی لبه برج میلاد ایستاده اید و چند ثانیه از آن بالا پایین را تماشا می کنید و برمی گردید. حالا این احساس و استرس چند ثانیه ای- که تا مدتها در ذهن تان به همراه خود دارید- را در 9 هزار ساعت پرواز ضرب کنید و حالا بگویید می شود چقدر استرس؟!
در پاسخ به این سوال می مانم، شاید چون از ارتفاع دل پرهراسی دارم ترجیح می دهم که حتی به 9 هزار ساعت ایستادن در لبه برج میلاد فکر هم نکنم، برای همین سوال کاپیتان را با سوالی پاسخ می دهم و می پرسم که پس جای احساس قشنگ پرواز کجاست، احساسی که از ابتدای خلقت انسان، او را چشم به راه آسمان نگه داشته و تا راز و رمز بالا رفتن را درنیافت این احساس او را رها نکرد.
وقتی انسان از زمین بریده می شود
کاپیتان ذاکری با کمی تامل می گوید: همه استرس پرواز را عشق و لذت از پرواز خنثی می کند. در مورد احساس پرواز هر چقدر حرف بزنیم انگار نمی توانیم همه حرفها را بزنیم و موضوع انگار نیاز به توضیح بیشتری دارد. این احساس قابل توصیف نیست، اصلا وقتی انسان از زمین بریده می شود مگر می شود مثل یک آدم زمینی یک احساس زمینی را توصیف کند. تا وقتی آدم پایش روی زمین سفت است و جاذبه و گرانش زمین او را نگه داشته است می تواند از احساس های زمینی اش بگوید ولی وقتی از زمین بریده شد دیگر احساس می کند در بین آدم های زمینی نیست، یک رنگی خاص ابرها و حس معلق بودن در هوا احساس خوشی را به آدم می دهد که قابل وصف نیست. از آن بالا همه چیز انگار ساکن است، انگار همه در یک وضعیت ایستاده اند و همه یک جورند، احساس نابرابری نمی کنید، از بالا به پایین احساس غرور مثبتی وجودت را می گیرد که فقط می توانی با احساس کوچکی در مقابل عظمت خلقت از آن حرف بزنی...
آنقدر در مورد احساسش از پرواز خوب حرف می زند که بیشتر دوست داریم شنونده باشیم. برایمان حرفهایش ملموس نیست چون به قول خودش پایمان هنوز روی زمین سفت است و بالا نرفته ایم، برای فهمیدن این احساس به فکرمان می زند که ترس هایمان را دور بریزیم و در یکی از پروازها همراهشان شویم، آنها هم با روی خوش استقبال می کنند تا وعده یک پرواز امداد و نجات را در گزارشمان ثبت و بعدها مطالبه کنیم.
پشت هر ساعت پرواز خلبان ها 20 ساعت کار فنی قرار دارد
نوبت گفتگو به دیگر شاگرد استاد معصومی می رسد، جلال حسین علیزاده مهندس پرواز است و او هم 30 سال پیش در محضر استاد تلمذ می کرده و می گوید که خدا خواسته بعد از سه دهه بازهم دور هم جمع شوند و در جای دیگری موثر باشند.
آخرین تخصص اش بازرسی فنی پنج نوع بالگرد است که انواع بالگردهای کبری جزء آنها محسوب می شوند. با همه این بالگردها کار کرده و تجربه زیادی دارد، معتقد است که با این وضعیت تحریم ها نقش مهندسان پرواز و نخبه های این حوزه را نباید فراموش کرد که بالگردها را سرپا نگه داشته اند تا با استفاده از دانش بومی همچنان بتوانند پرواز کنند. می گوید که هنوز دارد آموزش می بیند و برای فعال نگه داشتن این حوزه در کشورمان باید هر روز اطلاعات جدید و به روز را یاد گرفت.
حسین علیزاده معتقد است پشت هر ساعت پرواز خلبان ها 20 ساعت کار فنی و پشتیبانی قرار دارد و اگر کسی می خواهد در حوزه فنی بالگرد موفق باشد باید حداقل 10 سال کار کرده و ماموریت های مختلف را تجربه کرده باشد.
از بالگرد عدد و رقم قابل توجهی به ما می دهد که فکر کردن به آن کمی برایمان سخت است، اینکه یک بالگرد از دو هزار تا چهار هزار قطعه ساخته شده است و گاه به لحاظ پیچیدگی کار بالگرد نیاز است که تا 20 نوع تخصص در کنار هم باشند و یک بالگرد را سرپا نگه دارند.
بالگرد هم "جعبه سیاه" دارد؟!
وسط حرفهایش می روم و می پرسم بالگرد هم "جعبه سیاه" دارد، سوالم موجب خنده کاپیتان ها می شود تا فضای گفتگو کمی تلطیف شود و کاپیتان ذاکری بگوید که در بالگرد های مورد استفاده در امداد و نجات از جعبه سیاه خبری نیست ولی دفتری به نام "لاگ بوک" وجود دارد که همه سوابق بالگرد و پروازها و چک های دوره ای در آن ثبت می شود و به نوعی "لاگ بوک" شناسنامه بالگرد است.
حرفهایمان که به اینجا می رسد یادم می افتد که از خود بالگرد چیزی نمی دانم و بد نیست از مهم ترین عنصر پرواز و همراه کاپیتان ها هم بپرسم، کاپیتان معصومی می گوید که بالگرد مورد استفاده در استان از نوع "یو اچ وان" است و 50 سال قدمت دارد. تا هشت ساعت با باک داخلی و خارجی می تواند پرواز کند، قابل استفاده برای انتقال بار خارجی و داخلی، انتقال مجروح، نفربر و ... بوده و با لبخندی می گوید که این بالگرد "همه فن حریف" است.
صدای ملخ بالگرد به شهر اطمینان و آرامش می دهد
زمان گفتگو به دو ساعتی می رسد و هنوز تعداد زیادی از سوال هایمان باقیست. از دست تکان دادن دختربچه ها در کوچه ها به بالگردهایی که از فراز شهر عبور می کنند تا دندان های خلبان ها که می گویند یک دانه خرابش هم زیاد است. پرسیدن این سوالات لبخند را بازهم روی چهره خلبان ها می آورد تا کاپیتان ذاکری بگوید که صدای ملخ بالگرد به شهر اطمینان و آرامش می دهد و در گفتگوهایی که با مردم داشته این موضوع کاملا برایش ملموس بوده است و شاید به همین خاطر است که بچه ها دوست دارند از آن پایین برای خلبان ها دست تکان بدهند حتی اگر آنها را نبینند.
کاپیتان ذاکری در مورد چکاب های سالیانه خلبان ها می گوید و اینکه سالانه 74 نوع معاینه و چکاب را انجام می دهند و روزی که قرار بوده استخدام شوند 100 تا 120 معاینه را رفته اند تا از نظر جسمانی هیچ مشکلی نداشته باشند.
از کاپیتان معصومی می پرسم که هنوز چشمهایش "ده دهم" است و با لبخندی می گوید که هر چند این روزها 58 سالگی اش را پشت سر می گذارد و دیگر جوان 20 ساله سالهای دور نیست ولی هنوز که هنوز است نمره چشم هایش از روی عدد 10 تکان نخورده است.
حرفهایمان تازه "گل انداخته" و دوست داریم بیشتر از پرواز و خلبان ها بدانیم، ساعت حوالی دو ظهر شده و حضورمان کاپیتان های منظم را از ساعت ناهار عقب انداخته است، بحث را جمع می کنیم و یادداشت هایمان را توی کیف می گذاریم، چای اول مصاحبه سرد شده ولی بحث مان هنوز داغ داغ است تا ادامه مصاحبه را به تجربه یک پرواز امدادی دعوت شویم، دعوتی که با ترس و دلهره آن را می پذیریم، شاید برای انتقال حس پرواز بتوان آن بالا گزارش های بهتری نوشت، شاید...
.........................................
گزارش: صدیقه حسینی
نظر شما