آسمان ، بانگ بر آورد كه خورشيد آمد
سبزه خنديد ، گل از خاك دميد ، عيد آمد
چشم خورشيد در آيينه ديدار شكفت
عشق در عطر حضور نفس يار ، شكفت
چمن عاطفه گل داد ، زمين روشن شد
عشق ، پيدا شد و از شوق ، زبان الكن شد
كوچه امروز ، چراغاني چشمان كسي است
باغ در باغ ، دلم ، منتظر همنفسي است . . .
* * * * * *
اي كه از جاده خورشيد مي آيي مولا !
تو پناه همه آينه هايي ، مولا !
دل ، به اميد وصال تو ، غزل مي خواند
قامت تو به بلنداي قيامت ماند
كاش ما نيز در آن عرصه ، پري افشانيم
در ضيافتكده تيغ ، سري افشانيم . . .
حميد هنرجو
نظر شما