پیام‌نما

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‌اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ‌اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ‌اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * * * و همگی به ریسمان خدا [قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)] چنگ زنید، و پراکنده و گروه گروه نشوید؛ و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آن گاه که [پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن] با یکدیگر دشمن بودید، پس میان دل‌های شما پیوند و الفت برقرار کرد، در نتیجه به رحمت و لطف او با هم برادر شدید، و بر لب گودالی از آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد؛ خدا این گونه، نشانه‌های [قدرت، لطف و رحمت] خود را برای شما روشن می‌سازد تا هدایت شوید. * * * معتصم شو به رشته‌ى يزدان / با همه مردمان با ايمان

۳ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۰۰

گزارش مهر/

زندان فرصتی برای ندامت از گذشته غبارآلود/ مادرم دیر به سراغم آمد

زندان فرصتی برای ندامت از گذشته غبارآلود/ مادرم دیر به سراغم آمد

زنجان - خبرگزاری مهر: اينجا سقف دارد چهار ديواري دارد آب و نان هم براي رفع گرسنگي هست روزها به شب مي رسند و شب ها طلوعي ديگر را به همراه دارند ترس از آسیبهای اجتماعی و ناامني نيست از لجبازي و سر به هوايي خبري نيست اما غمي عميق و غير قابل جبران هميشه حكم فرماست، اينجا حياط هم دارد اما از حيات واقعي خبري نيست.

به گزارش خبرنگار مهر، اينجا شايد براي بعضي ها كه زندگيشان سراسر فرار بوده و ترس،ناامني بوده و ياس،فرياد بوده و انزجار، براي كساني كه زندگيشان سراسر نفرت بوده و شكست، ركود بوده و تلخكامي امن باشد و بي هياهو اما حتي آن ها نيز در حسرت سقفي هستند تا  آرامش و حيات واقعي را در آغوش گرم خانواده تجربه كنند گرچه اين آرزو نيز  بايد به داشته هاي بر باد رفته شان بپيوندد به روزهايي كه نزيسته اند به لحظه هايي كه حسش نكرده اند و به طعمي كه هرگز نچشيده اند.

ظاهرا در بندهاي تحمل ناپذير و پشت نرده هاي فولادي اسير نيستند اما در اسارت جسم و روح به سر مي برند. در يك سالن ده ها نفر كنار يكديگر دور از هياهو زمان را طي مي كنند اما همچنان تنها هستند، غريبند و دردناك تر از همه  پشيمان و در حسرتي عميق.

مکانی برای دوری از آسیبهای اجتماعی

اينجا كه هستند از نبودن سقف بالاي سرشان، از بساط دود و دم، از دلهره هاي حمل مواد، از پتك و فشار و بي توجهي خانواده هايشان، از خطاهاي بعدي و هزاران زشتي مصون اند اما هميشه در حسرت گذشته  بسر مي برند در حسرت روزهايي كه مي توانستند با شرافت زندگي كنند و نشد، نگذاشتند و نتوانستند در حسرت روزهاي كودكي كه مي شد صداي خنده هايشان دنيا را بخنداند در حسرت نوجواني و جواني كه بايد شور و نشاطشان زندگي را به جريان مي انداخت و روزهاي پيري كه بايد تكيه گاهي براي فرزندان بودند و آرامش را در كنار خانواده حس مي كردند اما نشد كه نشد.

انگار اكسير آرامش در اين ساختمان پاشيده اند، نمي داني تنهايي و غربت مرور گذشته تلخ اينجا چنانشان كرده يا بازگشت به خويشتن و خدا و فراموش كردن گذشته؟ شايد حكم" ابد" نسبت به زندگي و دنيا بي تفاوتشان كرده و بالاخره به اين نتيجه رسيده اند كه به اجبار يا به دلخواه بايد به اميد روزي مبهم عمرشان را در اين ايستگاه به سر كنند.

بهداري،كارگاه هاي آموزشي فرش بافي، كامپيوتر، آرايشگري، خياطي و حتي سالن كوچك ورزش هم دارند بساط سرگرميشان فراهم است نظم بر زندگيشان سلطه دارد زمان خورد و خوراك و نماز و كلاسشان مشخص است، سالن استراحت و خوابشان هم بسيار مرتب است آخر آن ها "زن" هستند و ظرافت و پاكيزگي در وجودشان هست.

بسيار عادي تر از آنچه تصور كني نوبتي همراه محافظان مي آيند و آماده اند تجربه هاي تلخشان را برايت بازگو كنند شايد درس عبرتي باشد براي سايرين هيچ هراسي از كسي ندارند نه چادرهاي رنگيشان را به صورت مي كشند نه هول مي كنند حالا تو مي ماني و كوله باري اندوه كه براي هزارمين مرتبه آن ها مرور مي كنند.

میانسال به نظر می رسد. گویی در كمال آرامش به خبرنگاران زل زده، سراغش مي روم و مي پرسم جرمت چيست؟حكمت چطور؟خانواده ات چه مي كنند؟

مي گويد 35 سال دارم از 20 ماه پيش تا كنون به جرم حمل مواد مخدر يعني 34 گرم شيشه در زندان بسر مي برم . جرمش را انكار مي كند مي گويد همسر دوم مردي هستم كه شش سال پيش با وي ازدواج كردم همسر اولش برايم پاپوش درست كرده است.

سه فرزند دارد از همسر اولش و  فرزندانش با پدرشان زندگي مي كنند.

ار سرنوشت فرزندانم بی خبرم

نفر بعدي سنش بالاتر است نحيف است و آرام حتي گل هاي صورتي چادرش نتوانسته غم از چهره اش بزدايد لب هايش هنگام صحبت كردن مي لرزد آرامش دردناكي به همراه دارد.

مي گويد 48 ساله است و متهم به قتل همسر. پنج ماه است كه در زندان بسر مي برد.چهار فرزند دارد كه از سرنوشت آن ها هم بي خبر است او نيز قتل همسرش را انكار مي كند مدعيست كسي رفت و آمدهايشان را كنترل مي كرده و شبي كه پسرش رفته سربازي و دخترش در محل كار شيفت بوده و هيچ يك از فرزندانش خانه نبوده اند همسرش را خفه كرده است. حتي وجود هر نوع مشكل خانوادگي و درگيري با همسرش را انكار مي كند، زندان برايش ابدي است.

ديگري به نظر مرفه تر و با سوادتر و پرانرژي تر از قبلي هاست به جرم حمل مواد مخدر روانه زندان شده، مصرف كننده هم بوده، در ابتدا سيگار و قليان سپس ترياك، شيشه و هرويين رفقاي نابابش را عامل اين بدبختي مي داند اما مي گويد از زماني كه روانه زندان شده و ترك كرده ديگر از هر نوع دود و دمي متنفر است.

نمي خواهد گذشته برايش تكرار شود زندان را تجربه بزرگ زندگي اش مي داند براي آزادي ثانيه شماري مي كند آخر همسر و فرزندانش، خانواده اش منتظر حضور دوباره او در خانه هستند ، همسرش، عاشقانه او را دوست دارد و منتظر بازگشت او به خانه است.

معتقد است زندان نه تنها او را هشيار تر كرده بلكه فرزندان و خانواده اش را نيز آرام تر كرده و حالا بيشتر قدر زندگيشان را مي دانند.

نفر بعدي بسيار پر انرژي وارد كارگاه خياطي اي مي شود كه گفتگو با زندانيان در آن جريان دارد صندلي را به سرعت عقب مي كشد و ننشسته مي گويد آماده ام سوال كنيد در نگاه اول به نظر مي رسد مشكل رواني خاصي دارد اما چنين نيست او نيز در اين ايستگاه زندگيش چنين پرشور شده است.

زنی که تاوان گناه دیگران را پس می دهد

به سرعت سر صحبت را باز مي كند 36 سالمه. حكم ابد خوردم سه سال و پنج ماهه تو زندانم  تاوان عشقمو پس ميدم 277 گرم هروئين ازمن گرفتن مال پسري بود كه عاشقش بودم اينقدر دوسش داشتم كه پاش وايستادم گفتم مال منه و اومدم زندان اون نامردم يك سال بعد به جرم حمل مواد گرفتار زندان شد.

متاركه كرده و يك پسر 14 ساله دارد كه با پدرش زندگي مي كند بعد از طلاق با پسري كه عاشقش شده آشنا مي شود كه اين رابطه هم  بعد از شش ماه تمام مي شود.

از زندگيش و دليل ناكامي هايش كه سوال مي كنم مي گويد سخته صحبت كردن از گذشته روي گذشته يك سنگ گذاشتم مرور خاطرات گذشته بيمارم مي كند.

در ابتدا در لفافه صحبت مي كند مي گويد" تاوان بوالهوسي آدم هايي رو پس ميدم كه محرم ترين هاي زندگيم بودن".

در رابطه با ازدواجش مي گويد: براي فرار از جهنمي كه در خانه پدري داشتم به اجبار تن به ازدواج با مردي دادم كه يك فرزند داشت هفت سال زندگي خوبي داشتم بعد آن نامرد به قول خودش تنوع طلب شده بود.

حالا ديگر بغض مي كند و انگار هنوز متعجب است ساق دستش را در مي آورد و جاي تيزي ها را روي دستش نشان مي دهد.

مي گويد: بعد از 12 سال طلاق گرفتم پدرم اجازه نداد حتي يك نفر در دادگاه حضور پيدا كند. عاشق پسري شدم كه به خاطرش زندان نصيبم شد به خوبي از من حمايت مي كرد تنها دليل دوست داشتنش همين بود آن قدر مراقبم بود و با شنيدن مشكلات زندگيم حمايتم مي كرد كه عشق گمشده زندگيم را در چشمانش يافتم اما حيف كه اين عشق هم مثل سراب بود مثل ماهي اي كه از دستم لغزيد و مرد.

حالا اين عشق موقتي را هم از دلم بيرون رانده ام و تاكيد مي كند واقعا فراموشش كردم اوايل فكر كردن به او دلم را مي لرزاند اما حالا ديگر احساسي نسبت به او ندارم.

مادرم عامل ناكامي هاي من است خيلي دير سراغم آمد

پدرش طي پنج سال چهار مرتبه به ملاقاتش آمده مي گويد پدرش بسيار زياد به او كه تنها دخترش بوده وابسته است و پس از هر ملاقات هر دو بيمار مي شوند مقصر اصلي گرفتاري هايش را مادرش مي داند، مادري كه همه وقت خود را صرف سایر امور مي كرده و غافل بوده از زندگي  تنها دخترش كه همراه پسرانش سپري مي شده.

مي گويد: دوم راهنمايي بودم كه مادرم يادش افتاد دختري دارد و دختر تربيت ويژه اي نياز دارد غافل از اينكه 13 سال با برادرانم زندگي كرده بودم و روحيات آن ها را به ارث برده بودم.

زندان را فرصتي براي زندگي دوباره اش مي داند و خدارا شكر مي كند، نگهبان زندان به هنرهاي او اشاره مي كند و او مي افزايد: يك گلساز، آرايشگر، خطاط، قلاب باف و نقاش و خياط حرفه اي است، من با اين حافظه و اين همه هنر سرنوشتم اينجاست، اگر يك حامي داشتم مي توانستم بدون اينكه هزينه اي سنگين متحمل شوم استعدادهايم را شكوفا كنم، كاش مي توانستم با پدر و مادرم ارتباط خوبي داشته باشم.

از فرزندش مي پرسم و از آينده مي گويد: برخي از خانم ها كه 10 سال حبس را سپري كردند و سرپرست خانواده بودند عفو شدند و برگشتند خانه شايد يك روز اين اتفاق براي ما هم بيفتد.

ادامه مي دهد: از خجالتم نمي توانم پسرم را ببينم اما خوشبختانه پدرش نگذاشته آب در دلش تكان بخورد.

مي پرسم پدر و مادرت حالا به اشتباه خود پي برده اند مي گويد: آنها هرگز اشتباه خود را نمي پذيرند حالا با آمدن به ملاقات مي خواهند گذشته را جبران كنند حيف كه ممكن نيست.

به نظرم مي رسد روز و شب را در اين  اتاق هاي در بسته به سر بردن ملال آور است مي پرسم كلافه نميشوي؟

پاسخ او "نه" است مي گويد وقتي براي كلافگي نمي ماند زندان ارتباطش را با خدا تقويت كرده از نماز شب غفلت نمي كند در كارگاه هاي آموزشي حاضر مي شود، نهار و نماز و شستشو و رفت و روب وقتش را پر مي كند.

غم اين مورد سنگين تر است آنقدر كه همه را با انبوهي از پرسش هاي بي پاسخ، اندوه، تعجب و تاسف روانه جامعه مي كند.

اين آدم ها همه تلنگرهايي هستند براي ما ، براي آدم هايي كه اگر مراقب نباشند مصون از بلا نخواهند بود، براي پدر و مادرهاي بي توجه، افراطي و  ناملايم براي فرزندان خود سر و لجباز  براي آنان كه نسبت به جامعه مسئوليتي دارند و غافلند و آنان كه نتوانسته اند نفس خود را تربيت كنند.

براي اين ها ديگر دير شده دير به دادشان رسيديم، بغض در گلويشان چنان چنبره زده كه نفس كشيدن را دشوار كرده، زندگيشان بر باد رفته و هر چقدر خوب زخم هاي زندگيشان ترميم شود همچنان جاي زخمشان باقي خواهد ماند.

زنان 2 درصد کل زندانیان استان زنجان را تشکیل می دهند.

گزارش از سولماز شهبازی

کد خبر 2318292

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha