پیام‌نما

فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ * * * پس همان گونه که فرمان یافته ای ایستادگی کن؛ و نیز آنان که همراهت به سوی خدا روی آورده اند [ایستادگی کنند] و سرکشی مکنید که او به آنچه انجام می دهید، بیناست. * * * پايدارى كن آن‌چنان ‌كه خدا / داد فرمان ترا و تائب را

۱۰ مهر ۱۳۸۴، ۱۰:۵۵

سلسله گزارشهاي " مهر " از مشكلات بيمارستانهاي تهران(3)

اينجا حوصله زندگي سر مي رود !

اينجا   حوصله زندگي سر مي رود !

گروه اجتماعي خبر گزاري مهر- زمان مي گذرد ، عده اي هنور زنده اند و سهم آنها از اين حيات ، تيك تاك خشك ساعت و هواي مسموم و فصل خاكستري انتهاي بودن است. حوصله در فضاي به غم نشسته نيمكت هاي انتظار سر مي رود. اينجا تنها بيمارستان ويژه خودكشي هاي تهران است... بيمارستان لقمان حكيم ...

به گزارش خبرنگار اجتماعي خبرگزاري مهر ، شب تمام شده و كور سويي از سپيده در سياهي آسفالت كف حياط بيمارستان " لقمان حكيم" پرسه مي زند ، هرچند اول و آخر بايد در شلوغي روز گم شد...

" خدا قسمت هيچ آدمي نكند، خيلي سخته كه ببيني دارند جگر گوشه تو را مي برند روي تخت مرگ بستري كنند و معلوم نيست آخرش زنده بياد بيرون يا نه "

اين كلمات چيده شده كنار هم ، جمله مادري است كه مي گويد دختر جوانش يك روز قبل از مراسم عقد با خوردن 100قرص ديازپام ، اقدام به خود كشي كرده و هنوز در كما است .

جايي براي استراحت شبانه ...

زن مدام  طول و عرض محوطه بيمارستان را طي مي كند و مي گويد : تا حالا پنج شب است كه نخوابيده ام چون در اين بيمارستان جايي براي خواب همراه بيمار وجود ندارد و بايد تا خود صبح يك سره بيدار ماند . 

هنور زن در حال تعريف علت خودكشي و ازدواج اجباري دخترش است كه دوباره بيمار مي آورند، بيمار پشت بيمار!

شيشه بخش اورژانس شكسته مي شود!

در لا به لاي ازدحام جمعيت همراهان بيمار جديد، مردي با دست هاي زخمي و شلواري پاره و خوني نعره كشان با تمام قدرت فرد داخل ماشين اورژانس را بيرون مي آورد و به تنهايي او را به اطاقك اورژانس طبقه همكف منتقل مي كند. بايد معده  فرد مسموم را شست و شو دهند .

كاشي هاي سبز و قديمي ديوارهاي اطاق را تا نزديكي سقف پوشانده اند و شيشه به چرك نشسته رو به حياط  سكوت كرده و خدا مي داند اين دو تخت تا به حال چند بيمار مسموم را روي خود جا داده اند.

هنوز مراحل ابتدايي درمان به اتمام نرسيده كه ناگهان شيشه اطاق خرد مي شود و دعوا بالا مي گيرد.

دير رسيدن اورژانس

" يك ساعت طول كشيد تا اورژانس در خانه برسد ، بعد هم كه اينجا كسي نيست تا به داد آدم برسه و خودم با دستاي زخمي و چاقو خورده ، داداشم را گذاشتم روي تخت ، آخه اين چه وضعيه ؟"

اينها را همراه بيمار جديد مي گويد، همان كه شيشه اطاق را خرد كرده است .

درگيري ميان پرسنل بيمارستان و همراه اين بيمار و همراهان ديگر بالا مي گيرد ، گويي با استفاده از شرايط متشنج به وجود آمده همه مي خواهند "عقده دل  بگشايند." در  شلوغي سالني به اين كوچكي انتظاري بزرگ مرثيه مي خواند .

پيرمردي ژوليده و معتاد با بي تفاوتي يك نخ سيگار آتش مي زند و مي گويد : " اينجا اين دعواها هميشه هست اين شيشه هم تا حالا چند مرتبه شكسته اما انگارنه انگار ، حالا يك  مدت بدون شيشه مي ماند شايد وقتي هوا سرد شد يكي از سر دل سوزي يه فكري به حالش كرد ، شايدم حالا حالاها شيشه بي شيشه تا يادشون بمونه با يك مريض بدبخت مردني دم مرگ و خانواده اش اين جوري رفتار نكنند!"

" البته اين پرستارهاي بيچاره هم حق دارند آخه گناه نكرده اند كه شب و روز بايد با خودكشي و مسموميت طرف باشند. بابا انصاف تان را شكر ، يك نگاه هم به چشمان بي خواب پرستار بيندازيد ، بعد ببينيد حق دارند اين طوري به مريض و همراهش  كم محلي كنند يا نه؟ "

اين جمله زني از ميان اقوام دور يكي از بيماران بستري در لقمان حكيم است .

هنوز صداي مهيب شكستن شيشه اطاقك از فضاي گيج سالن بيرون نرفته كه صداي فريادهاي بيماران بخش در راهرو مي پيچد.

" صداي جيغ مادري كه دختر جوانش از دست شوهرش چند قرص خطر ناك خورده .بيچاره مادر مرده رو بردن دست شويي ،وقتي قيافه مثل ميتش رو تو آينه ديده غش كرده و افتاده كف دستشويي .

بيمارستان نه هتل!

"خانم يك بار با زبون خوش گفتم بفرماييد بيرون،اگه خيلي شوهرتونو دوست داشتيد كاري نميكردين كه كارش به اينجا برسه ،بفرماييد و گر نه مجبورم زنگ بزنم مامور بيادا!

شوهرت كف بيمارستان خراب كاري كرده و يكي مياد جمعش ميكنه .تا اعصابم بيشتر به هم نريخته خداحافظ .غذاي بيمارستان خوب نيست كه نيست كسي براتون كارت دعوت نفرستاده بود كه ! در ضمن اينجا بيمارستانه نه هتل اگه دوست داشتين شوهرتون غذاي خوشمره و مقوي ميل كنه ببريدش هتل،تخت هاهم همينه ،برو خدا رو شكر كن كه همين تخت ها ي پوسيده و قديمي  هم هستن ،كسي به ماها پول اضافه نميده كه تخت استاندارد براتون بذاريم بيشتر از اينم نميتونيم به مريضتون اهميت بديم اگه خوب چشماتونو باز كنيد ميبينيد گر گر مريض مياد مگه ما چقدر امكانات داريم؟...."

اين ها حرف هايي هستند كه از طبقات بالا يي بيمارستان به گوش مي رسد.

"-خانم عزيزم خوب گوش كن ببين چي ميگم كه درست جواب بدي الان 23 روزه كه بيمارستاني و ما بايد بفهميم  علت خود كشي تو چي بوده تا بتونيم مرخصت كنيم  ."

" با چه زبوني بايد بگم من خود كشي نكردم ،فقط يه اشتباه پيش اومد همين!وگرنه من و شوهرم با هم مشكلي نداشتيم تازه  اصلا طاقت دوري از بچمو ندارم الانم دلم داره براش پر پر مي زنه.تازه تو اين مدتي كه از خونه و زندگي دورم  مي فهمم چقدر شوهرم رو دوست دارم .تا قبل از اين فكر مي كردم همه كاراش وظيفه هستن اما الان ديگه معني زندگي براو عوض شده و از كنار هيچي گذرا رد نمي شم تو روخدا اينقدر اسم خود كشي رو نياريد  تو اين مدت به اندازه كافي زجر كشيدم ."

اين جمله ها بين مشاور و يك بيمار رد و بدل مي شوند.

"زن برادرم از دست داداشم خود كشي كرده و الان سه روزه كه اينجا هستم .هيچ كس جواب گوي ما نبود ،آخرش مجبور شدم قاطي كنم تا كارم راه بيفته اما الان كه اين آقا رو ديدم فهميدم اشتباه كردم،درسته اينجا خيلي كمبود داره اما  اين آقا ميگه20 روز پيش  همسرشو آورده بودن اينجا و اگه  پزشكاي فوق تخصص بيمارستان به دادش نميرسيدن حتما تا حالا 7 تا كفن پوسونده بود.نميدونم چه درديه كه كه انقدر بد رفتار ميكنن خوب وقتي اين همه دكتر خوب دارن چرا بقيه چيزا رو هم درست نميكنن؟"

اينها را يك پسر جوان مي گويد.

"خواهر اين خط اينم نشون ،40 روز كه هيچي اگه 400 روز ديگه هم اينجا بموني بازم بي فايده ست اين همه راه از همدان پا شدي اومدي اينجا 40 روز خودت و پسرت در به دري كشيدي و جاي درست حسابي نخوابيدي كه چي بشه ؟آخرش هم جنازه شوهرت رو ميذارن رو دوشت و ميگن خوش اومدي حالا برو ."

اين را مرد ي ميان سال به زني مي گويد كه مدعيست براي حل مشكل ناشناخته شوهرش به بخش اعصاب و روان اين بيمارستان آمده اما پزشكان نه تنها اجازه مرخصي مريض را نميدهندبلكه با او  مانند    موش آزمايشگاهي بر خورد ميكنند چون مورد فلج و بيماريش نادر است.

حياط و نيمكتهاي زير سايبان و سكوهاي بلند گوشه محوطه و مردتنهايي كه به ديوارتكيه داده وقدمهاي مرگبار پسري كه دوشا دوش برادرش گيج ميخورد و تلو تلو خوران قدم ميزند تا ديرتر به مرگ نزديك شود با صداي ريز شكسته شدن بغض كودكي كه چند دقيقه پيش پدرش را از دست داده  هارموني خاكستري رنگي را به وجود آورده است .

وقتي توقفي دركار نيست چاره چيست؟ 

با رفتن  سرخي غروب و پيدا شدن ثانيه هاي شب  نفس زمان ميگيرد اما گويي توقفي در كار نيست. با پيدا شدن شب، تعداد مسمومان دارويي و آنان كه مي خواهند نباشند بيشتر و بيشتر ميشود و هنوزصداي مادر آن دختر جواني كه ميگفت  "خدا قسمت هيچ كس نكنه "در گوش تكرار مي شود اما راستي حالا كه آمدن و ماندن در اين بيمارستان خواسته وناخواسته قسمت اين همه آدم مي شود نبايد براي دردهاي تاول زده اش چاره اي  انديشيد و فكري به حال كمبود ها و نارسايي هايش كرد ؟ 

کد خبر 232309

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha