به گزارش خبرنگار فرهنگي "مهر" دكتر محمود عباديان كه در گستره ايده آليسم آلماني ، به ويژه هگل ، به تحقيق و تدريس مي پردازد تا كنون مقدمه اي بر زيبايي شناسي ، مقدمه اي بر پديدار شناسي روح ، را از اين فيلسوف آلماني ترجمه كرده است .
دكتر عباديان درباره انتخاب موضوع سخنراني خود گفت : از طرف گروه فلسفه مركز گفت و گوي تمدن ها پيشنهاد شده بود كه مقاله الكساندر كوژو را به بحث بگذارم ؛ اما من به دلايلي آن را نپذيرفتم . از جمله اين دلايل اين است كه كوژو معتقد است " خدايگان و بنده" كه چيزي در حدود ده صفحه از كتاب" پديدار شناسي روح die phanomenonology des geistes" است ، مباحث اصلي هگل را دربر دارد و اين ده صفحه به اجتماعي شدن فرد " خودآگاه " انجاميده است . از طرف ديگر ، قرائت و تفسير كوژو كمي هگل را ساده و عمومي popular كرده است . لذا تصميم گرفتم يك اصل از متن اصلي فلسفه هگل ، يعني، " اصول فلسفه حق" grundlinien der philosophie des rechts را به بحث بگذارم و آن را به اندازه توانايي ام تحليل كنم .
وي با ذكر اين كه درباره " فلسفه حق" در ايران بسيار كم كار شده است، درباره ظهور اين اصل در فلسفه هگل گفت : اين اصل در سال 1820 در پروس ابراز شده است ، برخي آن را توجيه حكومت پروس دانسته اند ، در روسيه با استقبال رو به رو شده ، و باكونين يكي از آنارشيست هاي بزرگ روسيه از آن طرفداري كرده است . ادوارد گانز ، شاگرد و دستيار هگل كه چند سالي تدريس فلسفه حق را به جاي هگل به عهده داشته است نيز معتقد است : " آن چه به راستي عقلاني است خود را آشكار مي كند تا" بود " خود را آشكار كند " . هگل اولين بار اين اصل را در درسگفتارهاي خود ، در سال 1817 ، به اين شكل بيان كرده است : " آن چه عقلاني است بايد واقعيت پذير شود " . وي در سال 1820 به مناسبت انتشار " اصول فلسفه حق " اين جمله را چنين تصحيح كرد : " آن چه عقلاني است واقعيت دارد ، و آن چه واقعيت دارد عقلاني است " . همچنين ، هگل در كتاب " عقل در تاريخ" ، كه توسط مرحوم دكتر حميد عنايت به زبان فارسي ترجمه شده است ، چنين گفته است : " آن چه عقلاني است متحجر مي شود ".
دكتر عباديان پس از ذكر تاريخچه و آثاري كه هگل اين اصل رادر آن ها بيان كرده گفت : در فلسفه هگل دو مفهوم كليدي وجود دارد كه بايد درباره آن ها توضيحي بدهم . يكي از اين واژه ها عقلاني vernuft ، به معناي درك كردن است كه شامل وحدت عنصر عيني gegenstand و ذهني subjective مي شود ؛ و ديگري، مفهوم concept يا صورت معقول است كه در وحدت با واقعيت ايده idea را تشكيل مي دهد . ايده مطلق، شناخت به روح مطلقي است كه در پايان كتاب پديدارشناسي روح و كتاب " علم منطق" wissenschaft تبديل "خود" به "ضد خود" ، يعني طبيعت مي شود . اين تبديل "خود" به "ضد خود" يادآور لوگوس logos در انجيل يوحنا است . " مفهوم " در فلسفه هگل خلاق است . وقتي هگل از اصل واقعيت پذير بودن عقلاني صحبت مي كند ، در واقع ، واقعيت يافتن " ايده" در صورت عيني را بيان مي كند . بايد توجه داشت كه واقعيت دار بودن در اين جمله معادل واقعيت در زبان فارسي و واقعيت به معناي افلاطوني آن نيست، بلكه معناي " نافذ" بودن را در بر دارد . شايد كلمه " ورز" در زبان فارسي به اصل كلمه آلماني نزديك تر باشد . مفهوم يا ايده به توضيح هگل ورز كننده است . به نظر هگل " آن چه عقلاني است واقعيت پذير ، و لذا ضروري است " . همه چيز استنتاج و قياس است ، يعني هر چيزي كه به وجود مي آيد مبتني بر مقدماتي است ، و بر اساس اين مقدمات است كه حاصل مي شود . به بيان ديگر مي توان گفت : " هر آن چه عقلاني است استنتاج است " . درباره امر واقعيت دار و امر واقع در فلسفه تاريخ موارد زيادي وجود دارد ، روح geistes از تمدن و فرهنگ يك قوم به تمدن و فرهنگ قوم ديگر منتقل مي شود .
دكتر عباديان در بخش ديگري از سخنراني خود درباره ديالكتيك dialectic گفت : هگل در كتاب " علم منطق " آورده است : " نه در آسمان و نه در زمين چيزي نيست كه ضد خود را در بر نداشته باشد " ، و در مقدمه " اصول فلسفه حق" درك خود را از اين جمله چنين بيان كرده است : " اين عقيده را هر آگاهي فارغ از پيشداوري مي پذيرد و فلسفه هم آن را مي پذيرد و آن را آغازگاه خود در توجه به جهان معنوي و طبيعي قرار مي دهد . اگر تامل ، احساس، يا هر شكل ديگري كه آگاهي ذهني مي تواند به خود بگيرد ، اكنون را بيهوده بداند و با روح معرفت برتر به فراسوي آن بنگرد ، خود را در موقعيتي بيهوده خواهد يافت ؛ و از آن جا كه تنها در اكنون فعليت دارد ، خود آن ، چيزي جز بيهودگي نخواهد بود " . مهم آن است كه انسان در آن چه كه در قيد زمان و گذراست "جوهر" substance را بشناسد كه حتما در واقعيت خود وجود بيروني پيدا مي كند . هسته خود را با پوسته هاي گوناگون مي پوشاند تا آگاهي در تحت آن قرار گيرد .
دكتر عباديان در بخش ديگري از سخنان خود به فلسفه اخلاق و سياست هگل كه از اين اصل نتيجه گرفته مي شود پرداخت و گفت : هگل در " اصول فلسفه حق" مي گويد : " امر عقلاني را اراده افراد در واقعيت تعيين مي كند " . انسان در ابتدا به طور بالقوه از اين تماميت برخوردار است . هگل در پاسخ به اين پرسش كه انسان چگونه به عقلانيت مي رسد ؟ مي گويد در گذر تاريخي انسان به عقلانيت دست مي يابد . براي تحقق فرايند عقلانيت نوعي اجبار تربيتي وجود دارد . البته تاريخ چيزي را به آدمي تحميل مي كند ، اما به اين تحميل اجبار طبيعي نام مي دهد . به نظر هگل " اراده نسبت به ايده آزادي قائم به خود في نفسه نوعي اجبار است " . نقش اخلاق در فلسفه هگل به آن جا مي انجامد كه " رفاه من بدون رفاه ديگران تحقق نمي يابد " ، " وجدان مسبوق به رهايي انسان از زندگي جمعي است " ، و" تاريخ ، رشد انسان در آگاهي از آزادي است " . هگل در كتاب پديدارشناسي روح مي گويد : " آن چه از انقلاب فرانسه بيرون آمد اراده بر اساس آزادي مطلق است" . هگل در بخش " روح نسبت به خود بيگانه " از اين كتاب به بحث ادامه داده و فروپاشي سلطنت مطلقه و پديد آمدن فرد جديد را توضيح مي دهد . وفتي فرد، بيگانگي خود را از سر مي گذراند ، در مقامي است كه عهده دار وظايف اجتماعي شود . و وقتي اين فرد ، در خود ، از آگاهي به واقعيت برخوردار شد در مقام روح به عرصه تاريخ پاي مي گذارد و بر سرير جهان مي نشيند
به نظر هگل ، اگر فرد كار نكند فاقد گوهر اجتماعي است ، يعني تنها در تعلق فرد به يك جمع اخلاقي است كه زندگي اش معنا دار مي شود . هگل براي دولت مدني موقعيت روحي قائل است ، زيرا ، دولت عقلاني است و در اراده ، اخلاق، و قانون متجلي مي شود . دولت به معناي هگلي كلمه يك واقعيت خدايي است ، روند خدا در جهان چيزي است كه به آن دولت مي گويند . به نظر هگل فرد اخلاقي با اجبار شكل نمي گيرد ، فرد نمي تواند جدا از اجتماع باشد . به نظر وي خير همان رفاه و رعايت حقوق ديگران است . دكتر عباديان در پايان سخنان خود گفت : نمي توان از فلسفه هگل تاييد دولت پروس را نتيجه گرفت ، اما بايد گفت كه هگل غايت تاريخ جهان را با دولت پروس مي سنجد .
گفتني است كتاب اصول فلسفه حق هگل با عنوان عناصر فلسفه حق ، توسط مهبد ايراني طلب به زبان فارسي ترجمه شده و انتشارت قطره آن را منتشر كرده است .
نظر شما