ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا، مشهور به ابوعلی سینا و ابن سینا و پور سینا (زادهٔ ۳۵۹ ه. ش. در بخارا – درگذشتهٔ ۲ تیر ۴۱۶ در همدان) ، فیلسوف، پزشک و شاعر ایرانی و از مشهورترین و تاثیرگذارترینِ دانشمندان ایران است که به ویژه به دلیل آثارش در زمینه فلسفه ارسطویی و پزشکی اهمیت دارد. وی نویسنده کتاب شفا یک دانشنامه علمی و فلسفی جامع است و القانون فی الطب یکی از معروف ترین آثار تاریخ پزشکی است.
وی ۴۵۰ کتاب در زمینههای گوناگون نوشته است که شمار زیادی از آنها در مورد فلسفه و پزشکی است. جرج سارتن در کتاب تاریخ علم ابن سینا را یکی از بزرگترین اندیشمندان و دانشمندان پزشکی می داند.
ابن سینا در روستای افشانه نزدیک بخارا (در ازبکستان کنونی) متولد شد. زبان مادری اش فارسی بود. پدرش از صاحب منصبان در حکومت سامانی بود و وی را به مدرسه بخارا فرستاد در آنجا به خوبی تحصیل کند.
بوعلی منطق و هندسه را نزد ناتلی آموخت. وقتی ناتلی از بخارا رفت به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداخت و مدتی بعد به فراگیری علم طب پرداخت.
نظام فلسفی بوعلی سینا و تاثیر از ارسطو
نظام فلسفی بو علی سینا آمیزهای است از مهمترین عناصر بنیادی فلسفه مشایی - ارسطویی و برخی عناصر مشخص جهانبینی نوافلاطونی، در پیوند با جهانبینی دینی اسلامی. با وجود این، ابن سینا، پیش از هر چیز پیرو ارسطو است که درباره وی میگوید «امام حکیمان و دستور و آموزگار فیلسوفان ارسطاطالیس«. ابن سينا به پيروی از ارسطو قائل به چهار علت مادی، صوری، فاعلی و غايی است، وی نشان می دهد كه هر چهار علت ممكن است در يک تعريف بيايند. اما این پیروی از ارسطو، تعصبآمیز و کورکورانه نیست. ابن سینا، در پیروی از خطوط اساسی اندیشههای بنیادی ارسطو، گاه به گاه و اینجا و آنجا در ساختار تفکر مشایی نوآوری میکند، نکات مبهم تفکر ارسطو را روشن میسازد، به ویژه به تفصیل میپردازد و گاه برآن میافزاید و سرانجام میکوشد که به یاری عناصری از اندیشههای افلوطینی (پلوتینوس) و نوافلاطونی نظام فلسفی نوینی بنیاد نهد، اما رویدادهای زندگانی به ویژه مرگ زودرسش، کوششهای او را ناتمام و نافرجام گذاشت.
فلسفه مشرقی
ابن سینا، نظام فلسفی نوین خود را که قصد داشته است آن را به پایان برساند «حکمت یا فلسفه مشرقی« نامیده است. درباره این فلسفه مشرقی از سوی پژوهشگران سالهاست که نظرهای بسیار اظهار شده است. این مسأله نخستین بار از سوی خاورشناس ایتالیایی نالینو در مقالهای به عنوان «فلسفه مشرقی یا اشراقی ابن سینا» در نشریه ایتالیایی «مجله مطالعات خاوری« مطرح گردید. نویسنده در این مقاله نشان میدهد که نزد ابن سینا، سخن بر سر «فلسفه مشرقی» است نه «اشراقی».
منطق المشرقیین که ظاهراً پارهای از کتاب حکمه المشرقیه است و ابن سینا خود به آن اشاره میکند که گویا وی در آن فلسفه نوینی را، غیر از آنچه نزد مشائیان یافت میشود، عرضه کرده است. وی در یکجا در مقدمه خود بر کتاب شفا میگوید: «من غیر از این دو کتاب (یعنی شفا و اللواحق که شرح و تفصیل شفا بوده است) کتاب دیگری دارم که در آن فلسفه را آنگونه آوردهام که در طبع خود هست و بنابر آنچه عقیده آشکار و صریح ایجاب میکند و در آن جانب عقاید شریکان در صناعت (یعنی فلسفه) رعایت نمیگردد و از مخالفت با ایشان پرهیز نمیشود، آنگونه که در کتابهای دیگر از آن پرهیز میشود و آن کتاب من در فلسفه مشرقیه است... هر که خواهان حقیقت بیابهام است، باید که آن کتاب را جست و جو کند».
سخن سهروردی درباره بینش اشراقی بوعلی سینا
دراین میان گواهی دیگری از سهروردی (۵۴۸ -۵۸۷ق ۱۱۵۳-۱۱۹۱/م) بنیان گذار فلسفه اشراق در دست است. سهروردی، با اشاره به در دست داشتن دفترهایی از ابن سینا که به «مشرقیین« نسبت داده میشود و به طور پراکنده و نامرتب موجود است، میگوید «این دفترها (کراریس)، هرچند (ابن سینا) آنها را به مشرق نسبت میدهد، عیناً همان قواعد مشاییان و فلسفه عامّه است، جز آنکه وی برخی از عبارات آنها را تغییر داده، یا در برخی فروع آن اندک تصرفی کرده است که برروی هم با کتابهای دیگرش چندان متفاوت نیست و با اصل مشرقی دوران دانشمندان خسروانی ارتباطی ندارد». بنابراین گفتهها، سهروردی در آنچه از نوشتههای «مشرقی« ابن سینا در دست داشته است، اندک نشانی از عناصر بینش اشراقی خود نمی یافته است.
واجب الوجود در الهیات بوعلی سینا
فلسفه ابن سينا از آغاز با تمايزی اساسی كه در تاريخ تفكر دينی فلسفی بسيار مهم است، مواجه است، و آن تميز واجب الوجود از ممكن الوجود است. واجب الوجود، وجودی است كه تصور عدم آن ممتنع است، در حالی كه ممكن الوجود می تواند وجود داشته باشد يا نداشته باشد يا به گونه ای غير از آنچه هست وجود داشته باشد. ابن سينا معتقد است بدون تخطي از هيچ يک از اصول منطق می توان تصور كرد كه تمامی موجودات به جهان جمعاً يا فرداً وجود نداشته باشند. وجود جهان به امكان خاص يا به امكان عام بالضروره مشروط به وجود واجب الوجود است.
تاکید ابن سینا بر اين است كه آدمی دارای ادراكی شهودی از حقيقت واجب الوجود است كه آن چنان بی واسطه و مستقيم بر آدمی عارض می شود كه ممكن نيست كسی به وجود خارجی آن اذعان نكند.
ابن سينا اثبات واجب الوجود را بر خلاف كسانی كه وجود خدا را از وجود جهان نتيجه می گيرند، تلقی نمی كند. او صرفاً از اين نقطه نظر استدلال نمی كند كه واجب الوجود لازم است فرض شود تا از تسلسل بی نهايت يا دور علت و معلول، اجتناب شود. بسياری از فلاسفه بعدی، از جمله بعضی از فيلسوفان عقلی جديد اروپايی، تصور واجب الوجود را صرفاً نتيجه غايی يک سلسله قياس های عقلی قلمداد كرده اند. غافل از اين كه اين گونه استدلال به مغالطه وجودی منتهی می گردد.
بوعلی سینا و دکارت
تصور ابن سينا از واجب الوجود و ممكن الوجود - كه دومی فقط از طريق ارتباط با اولی بالضروره موجود می گردد به سه نظريه هرم در فلسفه دكارت يعنی شك دستوری و ايقان شهودی به صدق «می انديشم، پس هستم» و تصور خدا به عنوان جهت ضروری حقيقت تمام موجودات تقدم دارد.
برهان وجودی برای اثبات وجود خدا به صورتی كه در فلسفه دكارت آمده؛ قول به اين كه فلان صفت در مفهوم شيء مندرج است مساوی است با اثبات آن صفت برای آن شئ. وجوب هستی مندرج در تصور خداست. بنابراين قضيه ای كه هستی را برای او ثابت كند صادق است. به سخن ديگر، خدا وجود دارد.
دكارت، همانند ابن سينا، منتها به زبانی ديگر، برهان وجودی را با برهان جهان شناختی تكميل می كند. به نظر دكارت، هيچ چيز از عدم به وجود نمی آيد: هرآنچه وجود دارد بايد برای وجود خود علتی را دارا باشد. به علاوه هر اندازه كه معلول واجد حقيقت است علت آن هم بايد به همان اندازه واجد حقيقت باشد.
در فلسفه ابن سينا نيز با برهان جهان شناختی روبه رو مي شويم عمدتاً همانند برهان دكارت مبتنی بر غير معقول بودن اين كه چيزی از عدم به وجود آيد و همچنين مانند برهان ارسطو از نظر محال بودن تسلسل علت به بی نهايت است. برخلاف برهان دكارت، برهان وجودی ابن سينا در غايت امر برهان عقلی نيست. برهانی است كه در درك شهودی و عمدتاً عرفانی حقيقت قصوری ريشه دارد.
ابن سينا نه فقط از جهات مابعدالطبيعه، بلكه از جهت روان شناسی نيز به اين حكم دكارت كه «می انديشم، پس هستم» بسيار نزدیک است و آن در جايی است كه تمايز ميان جسم و روح را روشن ساخته بر استقلال كامل دومی از اولی تأكيد می كند. اين نزدیکی باعث نمی شود تفاوت های مهم اين دو فيلسوف را ناديده گرفت.
بوعلی سینا و تقسیم بندی دانشمندان
ابن سینا نیز در نامهای به ابوجعفر محمد بن حسین بن مرزبان الکیا می نویسد «من کتابی پرداختم و آن را کتاب الانصاف نام نهادم و در آن دانشمندان را به دو گروه تقسیم کردم: مغربیان و مشرقیان، و مشرقیان را به معارضه با مغربیان وا داشتم و هرگاه دشمنی میانشان برمیخاست، من به انصاف میپرداختم. این کتاب نزدیک به ۲۸ هزار مسأله را در بر میگرفت. من در آن جاهای دشوار فصوص (یعنی متون کتابهای ارسطو و مشاییان دیگر) را شرح و توضیح دادهام، تا پایان کتاب اثولوجیا با همه نکات انتقادپذیری (مَطعَن) که در آن یافت میشود و نیز در آن از اشتباهات مفسّران سخن گفتهام و این کار را در اندک زمانی انجام دادم که اگر نوشته میشد بیست مجلد میگردید. این کتاب در بعضی از گریزها و هزیمتها از میان رفت".
نظر شما