اما استثنايي بودن وعشق زميني وآسماني را، پيوند موضوعي زدن، براي اولين بار در فيلم " پشت پرده مه " نمايش داده شده است. احساساتي چون كنجكاوي مورد توجه واقع شدن ، رقابت ، حسادت و بيش ازهمه، داشتن جسارت به اندازه اي كه بزرگ ترها ندارند، درفيلم شيخ طادي خودنمايي مي كند.
اينكه آِيا هنرپيشه اي چون عليرضا شيخ الاسلامي (مرتضي) همچون كودك ونوجوان فيلم هاي "قصه هاي مجيد" ، "باشو غريبه كوچك" ، "پرنده كوچك خوشبختي" و... فراموش خواهد شد و ديگر تماشاگران او را هرگز نخواهند ديد، به آينده مربوط است . شايد هم دريادها ماندن چنان هنرپيشه هايي درنقش هاي استثنايي به تكرارنشدن شان بستگي داشته باشد .
***
فيلم با كلاس درس انگليسي و " من يك دانش آموزهستم " شروع مي شود. فتاحي ازشهري دوربه روستايي درشمال كشورآمده است تا درمدرسه كودكان استثنايي ومعمولي مفيد واقع شود . جواني خود را پاي مادري پيرگذاشته است كه اونيزچون خودش درخدمت مردم است . به بچه ها درس قرآن مي دهد وداروهاي گياهي وضماد رايگان به دردمندان روستايي مي دهد وتا جايي كه مي تواند ازدعا وتوسل براي كمك روحي وتقويت باورايماني آنان استفاده مي كند . مرتضي يتيم است ومادرش با دوختن دستمال ها وپارچه هاي پرده اي وپرنقش ونگار، بافتني و.. وفروختن شان دربازارشهراو را سرپرستي مي كند. فتاحي با جديت مي خواهد درمدرسه شبانه روزي رفتارهاي خشن اووديگران را اصلاح كند وتيروكمان وچاقودرجيب وكيف كسي نباشد ، مرتضي را وادارمي كند تا مادرش را براي توجيه شدن به مدرسه بياورد . اما مرتضي با وسوسه " رحمان " كه خود را سرخورده ازمحبت پدرش احساس مي كند وآن را آينه ذهن خود را سرخورده ازمحبت پدرش احساس مي كند وآن را آيينه ذهن خود قرارداده است، نسبت به فتاحي كينه اي به دل مي گيرد. فتاحي به بازار و جايي كه مادر مرتضي بساط كرده است مي آيد و با مزاحمت چند نفر ولگرد روبرو مي شود. با آنان كتك كاري مي كند و دستمالي هم از مادر مرتضي مي خرد و ساعاتي ديگرهمان آدم ها درراه مدرسه فتاحي را كتك مي زنند ومرتضي به رغم دلسوزي ، همچنان كينه اش را نسبت به اوتقويت مي كند چون رحمان گفته است : " او دروغ مي گويد و مي خواهد با مادرش ازدواج كند و او را (مرتضي) ازسرراه بردارد .
وقتي مادرمرتضي بيشتردرباره فتاحي تحقيق مي كند و نسبت به اواحساس مثبت وتحسين كننده اي پيدا مي كند ، مرتضي بيشتركينه اي مي شود وبا راه كاري كه رحمان نشان مي دهد به بي بي (مادرفتاحي ) مراجعه مي كند ودرد خود را با زحمت بيان مي كند ( مرتضي كرولال است وتنها با لب خواني وبا لكنت حرف مي زند ) وطلسم براي نابود شدن معلم ( فتاحي ) مي خواهد.
بي بي مي گويد : "عشق سفيد است وشيطان سياه است . هركسي عاشق نباشد و دروغ بگويد، سياه خواهد شد " و گرد سفيدي را نشان مي دهد كه مثل عشق است براي پا درد مادرش هم پماد مي دهد .
مرتضي همه چيزرا به مادرش مي گويد . توضيحات مادر، مرتضي را قانع نمي كند واوبا دوربيني كه دارد، پيوسته مادرش وفتاحي را ازهرفاصله اي تعقيب مي كند. مادرمرتضي وقتي به مدرسه مراجعه مي كند با صحنه اي روبرو مي شود كه فتاحي اورا به خاطرشكستني شيشه هاي قاب هاي تشويقي اش تنبيه كرده است واو با فرغون بايد دوردايره اي بچرخد . همان لحظه مادرمرتضي را برداشته وبه خانه مي برد . وقتي فتاحي مراجعه مي كند ومي خواهد مرتضي را به مدرسه برگرداند مادرمرتضي به چوبدستي كه هميشه دردست فتاحي است اشاره مي كند وفتاحي تازه مي فهمد كه روش كارش غلط بوده است . فتاحي مي خواهد مادرش را راضي كند وازآنجا بروند ومادرش همان شب مي ميرد ومرتضي ناظرصحنه است. و به خانه برمي گردد وازمادرش مي خواهد به خواستگاري فتاحي برود .
مادرش مي گويد براي زن ممكن نيست و اين بار خود مرتضي دنبال فتاحي مي رود كه درحال بار زدن وسايل خود است و هرچه اصرار مي ورزد و شيشه سفيد پودر را كه مادر فتاحي آن را نماد عشق معرفي كرده بود، به فتاحي نشان مي دهد، نتيجه اش نمي گيرد. پودر را بر سرش مي ريزد و دنبال ماشيني مي دود ومي گويد :" من سفيدم عشق سفيده توهم دروغ مي گفتي و.. " وگريان برجاي مي ماند . كنجكاوي ، سوء تفاهم ،حسادت روش آموزش غلط وغرور به همان اندازه كه درمرتضي هست دردوقطب بزرگسال ( مادرش وفتاحي ) نيزهست. اما شهامتي كه مرتضي دارد ، آنها ندارند .مرتضي دراول فيلم ازمادرش ياد گرفته بود كه ازدروغ بي زارباشد و وقتي مادرش و فتاحي را با غرورشان دروغگو مي بيند، نسبت به عشق آنها بي زار مي شود .
***
پرويزشيخ طادي، ساختن فيلم سينمايي بلند را با فيلم " دختري از آسمان 1378" شروع كرده است و در "پشت پرده مه" به چنان سينمايي دست يافته است كه به بازي هاي زباني فايق آمده و به عمد مرتضي را با لكنت و لب خواني معرفي مي كند . استفاده ازفضاهاي بكر طبيعت ، در شاعرانه كردن مفهوم بي اندازه تاثيرگذاراست . صحنه اي كه فتاحي براي حمل وسايل كمك مي كند تا به خانه شان برساند اطراف شان پراز گل هاي رنگارنگ است . صحنه اي كه مرتضي با انديشه هاي مشوش به خانه بي بي مي رود تا طلسم بگيرد راهش ازميان گندم زارهاي نارس است كه تغييرخواهند يافت. همه تلاش مرتضي براي آن است كه مادرش وفتاحي اگرتحت هرعنواني دروغ مي گويند به عنوان عاشق دروغ نگويند . روبروشدن با حقيقت عشق، ازعهده مرتضي برمي آيد. اوست كه دروغ هاي رحمان را برملا مي كند . غرور دروغين مادر و فتاحي را برملا مي كند . حسادت خود را لگام مي زند وبا دل پاك وبي غل وغش كودكانه خود همانند پودرسفيد بي بي مي شود . فتاحي با همه خدمت گذاري به مادر و تلاش براي آموزش وپرورش بچه ها، تنها با يك دل شكستن ( مادرمرتضي به اومي گويد با چوبدستي داشتن نمي توان با بچه ها دوست بود . مرتضي يتيم است ) كه آن را درآخرين شب زندگي مادرش نقل مي كند ازعظمت عشق فراري مي شود. فتاحي كه در اول فيلم تنها با شنيدن اوصاف مادرمرتضي (كاري بودن وپاك زندگي كردن) بي مهابا به سراغ او رفته بود .
"مجتبي حبيبي"
نظر شما