در اين مقاله به بررسي تعاريف، مباني و لوازم و اركان توسعه پرداخته میشود. توسعهی مورد نظر در اين نوشتار، توسعهاي است نه غربي، نه صوفيانه و نه دنيازده، بلكه الگوي چهارمي را مورد كند و كاو قرار میدهد كه با فرهنگ ايراني و اسلامی در تلائم و ترابط است. در تبيين اين مدل سعي شده است از رهگذر نگاهي مقايسهاي و از منظر علوم انسانی، مباني توسعهی غربي و توسعهی ايراني - اسلامي در محورهاي فلسفي (معرفتشناسي، هستيشناسي، انسان شناسي) اخلاقي، ديني، جامعهشناختي و تاريخي مورد تأمل، بررسي و نقد قرار گیرد و مرز دقيق مدل توسعهی مورد نظر، تبيين گردد. در ادامه، پس از اشاره به لوازم و اركان توسعه، پيشنهادات و راهكارهايي براي تحقق هر چه بهتر اين مدل ارائه ميگردد.
طرح مسئله
با توجه به اينكه «توسعه» در تلقي مدرن آن، يكي از مؤلفههاي «تجددگرايي» است و تجددگرايي مدرن، محصول و ميوهی علوم تجربي جديد است و علوم تجربي نيز در كندوكاو خود ابتنا و اتكا بر حس و تجربه دارد و حس و تجربه نيز با محسوسات و طبيعت مادي سر كار دارد، پس توسعه در تلقي مدرن و غربي آن، يك سمت و سوي مادي و طبيعي دارد.
از سوي ديگر توسعه در تلقي فوق کاملاً به معناي نوسازي نیست؛ چه، آنکه توسعه در قالب رهیافت پروسهوار امکان تحقق دارد، حال آنکه نوسازی را میتوان پروژهوار نیز دنبال کرد و در همین رویکرد است که ترادف آن با غربیشدن مصداق پیدا میکند. لازمهی غربي شدن هم اقتباس تمامي يا برخي از الگوهاي توسعه از كشورهاي غربي است. حال اگر كشور و ملتي در جد و جهد باشد كه نه غربي شود و نه غرب ثاني گردد و از توسعه نيز برخوردار شود، اما نه صرفاً توسعهی دنيوي مادي، چنين ملت و كشوري چه بايد بكند؟ به كدام راه بايد برود؟ آیا توسعهای كه بر آمده از متن و بطن يك تاريخ و تمدن با تجربيات و تحولات خاص خودش است، میتواند به ملت و جامعه اي ديگر، با تاريخ و تمدن و تجربيات و تحولات ديگر تسري يابد؟ يا اينكه بايد بپذيريم هر جامعه و هر فردي كه در آن جامعه زندگي میکند، ناگزير در نقطهاي قرار گرفته است كه آن نقطه حاصل تمام تحولات پيشين آن جامعه و افراد است و در چند و چون تمام اقدامات بعدي آن جامعه موثر است.
اگر اين نكته را در اينجا اجمالاً مورد پذيرش قرار دهيم، لازم است به سراغ الگويي از توسعه باشيم كه با فرهنگ ديني و ملي ما سازگار افتد. در اينجا نيز در يك نگاه كلان و كلي، در ارتباط با توسعه، ميان صاحبنظران مسلمان دو ديدگاه ديده میشود. برخي اسلام را چنان صوفيانه و ذهني تصوير میکنند كه هيچگونه تحولي را بر نمیتابد؛ اينان صرفاً بر طبل ثبات و جمود میزنند و دنيا را به بهانه آخرتانديشي مورد بيمهري و بياعتنايي قرار میدهند. برخي ديگر معتقدند اسلام مشوق بالاترين حد دنياگرايي است و گويي كسي كه دنياي ظاهري و مادیاش خراب است آخرت او نقش بر آب است. به نظر میرسد ميان نگاه اول (تلقي غربي از توسعه) و اين دو نگاه میتوان دیدگاه ديگري در نظر گرفت تا هم تحولات معقول و مفيد در ابعاد گوناگون و منطبق با نيازهاي انسان زمينه و بستر پيدا كند و هم اصول معنوي و اخلاقي اسلام مخدوش نگردد. اين نوشتار تلاشی است در راستاي تبيين و توضيح مباني، ویژگیها و اركان ديدگاه اخير نسبت به توسعه.
- سير تطور مفهوم توسعهی گیتیگرایانه در غرب
در مباحث اوليه، توسعه به معناي نوسازي1 و نوسازي مترادف با غربيشدن2 انگاشته شده است. یعنی ابتدا نگاه به توسعه نگاه پروژهای است؛ اما در ادامه، توسعه با رهیافت پروسهای دنبال میشود و بر این رهیافت نیز نوعی نگرش کمی و مادی و گیتیگرایانه سایه افکنده است. واژهی توسعه حكايت از تحولات در ابعاد گوناگون دارد. اینگونه تحولات در همه ادوار تاريخي و در تمام نقاط جهان، مورد عنایت دانشمندان و انديشمندان و حاكمان جوامع بوده است. از این رو، نمیتوان به طور مطلق ادعا نمود خاستگاه توسعه غرب است؛ آنچه میتوان به اجمال مورد ادعا و اشاره قرار داد این است که خاستگاه توسعهی گیتیگرایانه در غرب، به ویژه از رنسانس به این سو، است.
به نظر میرسد تقسيمي كه از جوامع به عمل آمده و آنها را به توسعهيافته و درحالتوسعه و عقبمانده تقسيم میکند، يك تاكتيك سياسي است. بر اساس كدام تلقي جوامع به اين سه تقسيم میشوند؟ اگر اين تلقي مقبول برخي نباشد و تعريف و تلقي ديگري مورد پذيرش آنها باشد، اين تقسيم و مبناي آن (كه در نكته قبلي بر آن اشاره شد) چه وجهي پيدا میکند؟در اين ديدگاه، براي جوامع و فرهنگ كشورهاي غيرصنعتي، چه جايگاهي از جهت فكري لحاظ شده است ؟
اگر مباني توسعه از جامعهاي به جامعه ديگر متفاوت باشد، كه هست، بهقطع تلقی از توسعه نيز يكسان نخواهد بود. در اين صورت هدف توسعه نيز بهگونهاي ديگر خواهد بود. بر اساس چه منطقي میتوان گفت توسعه با مباني و تعاريف و اهداف خاص، همان توسعهی مطلوب براي همگان در همه جا و براي هميشه است؟ اين نكات است كه ما را به اين سمت و سو میکشاند تا ادعا كنيم توسعهی غربي با توسعهی ايراني و اسلامي اگر نگوییم در تضاد است اما داراي تفاوتهای ماهوي بارز و برجستهاي است.
پايههاي توسعهی ايراني و اسلامي
از آن رو كه فرهنگ ايراني با فرهنگ اسلامي در هم تنيده است و ميان اين دو فرهنگ نوعي يگانگي و وحدت بهوجود آمده است و حتي پذيرفتن اسلام در ايرانيان موجب شد ايران در عالمي وسیعتر به صورت قلب يك تمدن جهاني در آيد و حيات فلسفي و علمي جديدي در ايران پديد آید، هرگونه مدل توسعهاي كه براي ايران طراحي و تعريف شود، نمیتواند بدون توجه به فرهنگ اسلامي جواب دهد و بايد حتماً با لحاظ كردن اين فرهنگ باشد؛ بنابراين میتوان موارد ذيل را به عنوان پایهها و اساس توسعهی ايراني- اسلامي ذكر نمود :
آميختگي فكر و عمل: اصول فكري و معنوي تمدن ما هیچگاه صرفاً جنبهی انتزاعي و مدرسهاي نداشته است. بلكه بايد با تمام شئون حيات مانند هنر، اقتصاد، معماري و ... رابطهی بسيار نزديكي داشته باشد؛
اعتدال در زندگي: بايد ميان نيازهاي مادي و معنوي اعتدال و هماهنگي ايجاد نمود و رفتار جسماني را موثر در حيات روحاني دانست و حيات روحاني را نيز موثر در نشاط حيات جسماني؛
عقلانيت مستمر: در فرآيند توسعهی اسلامي و ايراني، باید در پرتو خرد و انديشه و با اتكا به اصول اجتنابناپذير و جاويدان فرهنگي كه ما را ساخته است، مسير آينده را تعيين نمود و براي رسيدن به وضع مطلوب مسائل موجود را حل كرد؛
هماهنگي با محيطزيست: در مدل توسعهی ايراني و اسلامي، بايد تمهيداتي انديشيده شود كه حتیالامکان به زيبائي طبيعت و سلامت محيطزيست و ارتباط انسان با طبيعت آسيبي وارد نگردد؛
برتري انسان از خاك: فرهنگ ايران هميشه به افراد آموخته است كه «انسان» بودن برتر از «بشر» بودن است و انسان والاتر از يك موجود صرفاً خاكي است. انسان موجودي تعاليجو است و مقصد او وصال به حقيقت است؛
پيوند دين و زندگي: در مدل توسعهی ايراني، هرگونه تلقي از دين بايد با توجه به اسلام باشد و در اسلام و فرهنگ ايراني بهرغم اهميت توكل، يعني واگذاشتن امور به مشيت الهي، نابرده رنج گنج ميسر نمیشود؛
آزاد بودن انسان: آزاد بودن انسان در فرهنگ ايراني-اسلامي، آزادي همراه با مسئوليت است و هدف آن وصول به مقام آزادگي است؛
پیوند حقیقت و زیبایی: در فرهنگ ايران زمين، هیچگاه حقيقت از زيبايي جدا نبوده و اين دو از هم جدا نخواهد شد؛
ناپايداري اين جهان: در ادبيات ايران به افراد آموخته میشود كه «آنچه را دير نپايد دلبستگي بدان نشايد». گذران بودن جهان و تركيب حزن و فرح، با یکدیگر رابطهاي عميق دارند. در قلب و کانون همين حزن، نوعي اشتياق بازگشت به اصل و ريشهی وجودي انسان است كه با فرح همراه است و نتيجه آن، نوعي شادي معنوي است كه روح و جان انسان را در نور خود مستغرق میسازد؛
هنر متعالي: هنر در فرهنگ ايراني اسلامي دريچهاي است كه از آن نور جهان معنوي بر عالم خاكي پرتوافكن میشود. دوگانگي ميان عالم صورت و معنا نيست و ميان اين دو كمال تعادل جاري است؛
آميختگي تعقل و زيبايي (منطق و شعر): بسياري از حقايق اين سرزمين جامهی شعر به تن نموده است. شعر فارسي اصيل، ظرف زلالترین اكسير ناب معرفت و حامل درخشانترين دُرّ حكمت است.
تعريف توسعه ايراني اسلامي
با توجه به مؤلفههایی كه براي فرهنگ ايراني و اسلامي بيان شد، اينك در يك نگاه كلان و كلي ميتوان توسعهی سازگار با اين فرهنگ را اینگونه تعريف نمود:
«رشد (توسعه) يعني لياقت و شايستگي براي نگهداري و بهرهبرداري از امكانات و سرمایههایی كه در اختيار انسان قرار داده شده است».
با توجه به اين تعريف ذكر چند نكته لازم است: 1- لازمه توسعهی پايدار و حقيقي، نوعي بلوغ و رشديافتگي است؛ 2- امكانات و سرمایهها، نعمت است و لازمهی نگهداري نعمت، برخورداري از معرفت است؛ 3-توسعهی جامع حقيقي در فرهنگ ايراني و اسلامي توسعهاي است كه ناظر به سعادت دنيوي و اخروی انسان باشد.
- مزايا و معایب توسعهی غربي
توسعه با تلقي مدرن و غربی آن به صورت متوازن ظاهر نشد؛ در عين اينكه در عرصهی طبیعی، مزايا و نقاط قوت عديدهاي داشته است از جمله: بسیاری از رازهاي طبیعت کشف و شناخته شد، بسياري از دشمنان طبيعي بشر شناخته و مهار شد، در عرصهی ارتباطات و تعميم دانش و اطلاعات تسریع و تسهیل صورت گرفت. اما اگر توسعهی مدرن يك ضلعش علم، عقلانيت و رشد فنآوري میباشد، اما ضلع ديگرش تقويت روحيه استكباري و استثمارگری بوده است و ضلع سوم آن شيوع و ظهور يكسري مفاسد اخلاقي بوده است. ماشین، در پرتو توسعهی مدرن، ماشينتر شده است اما لزوماً انسان، انسانتر نشده و كمال ماشين غیر از کمال انسان است. ارمغان توسعهی حقيقي و پایدار آن است كه جامعه در بعد اقتصادي از فقر رها شود يا دستكم فاصله فقير و غني كمتر شود و در بعد سياسي جامعه از ستم و ستمپذيري آزاد شود و انسانها زندگي در سایهسار عدالت را تجربه كنند. در بعد فرهنگي نيز از جهل جدا شوند و به سوي حياتي آگاهانه و هوشمندانه و خردمندانه سوق يابند تا در بعد ديني نيز از غفلت بهدر آيد و خود را همواره در محضر خداوند بدانند. فقر، غالباً باعث جهل است و جهل نيز غالباً باعث فقر میشود و جهل و غفلت نيز باعث ظلم و انظلام میگردد و ظلم نيز باعث جهالت و غفلت از حقيقت میشود. پس توسعهی پايدار نمیتواند فارغ از مقابله با سه آفت بزرگ فقر، ظلم و جهل باشد و لازم است سازوكار برونرفت از اين سه، در آن تمهید و تدارك دیده شود.
در اینجا سخن از نفی توسعه نیست؛ سخن از نقد ناموزونی و چهرهی کاریکاتوری توسعهی مدرن است. سخن از نقد برخی دستاوردها و پیامدهاست؛ آن هم نه فقط پیامدهای منفی مادی، بلکه رهآوردهای منفی انسانی، اخلاقی، رفتاری، معنوی و ... . رهاوردهایی که در بعد فردی، امید ، نشاط و آرامش را از انسانها میستاند و از او انسانی میانتهی، حساس و شکننده میسازد. در بعد اجتماعی تحقق صلح و امنیت و عدالت و احساس صلح و امنیت و عدالت را با چالش روبرو میکند. از این روست که باید پیوسته فرآیند توسعه از زوایا و ابعاد گوناگونش مورد رصد قرار گیرد و برونداد آن پیوسته کنترل شود و پرداختهای توسعه با دریافتهای آن سنجش و محاسبه شود. از همین منظر است که میگوییم هنگامي كه گفته ميشود جامعهاي توسعه يافته است، بلافاصله بايد پرسيد در كدام بعد و جهت توسعه يافته است؟ در قبال توسعهاي كه تحصيل نموده است، چه چيزهايي را فدا نموده است؟ خير يا شر اين توسعه، كدامیک بيشتر بوده است؟ در این نکته تردیدی نیست که باید در مسیر توسعه گام نهاد، اما توسعهی متوازن و جامع؛ توسعهای که ناظر به تمام نیازهای انسان (نیازهای جسمی، عاطفی، اجتماعی، عقلانی، اخلاقی، روانی، معنوی) باشد و برونداد آن انسانتر شدن انسان باشد. اينك ببینیم توسعهاي كه با نگاه وتلقي مدرن تحقق يافته است، مبتني بر چه پيشانگار ه ها و مباني است و توسعهاي كه محصول فرهنگ ايراني واسلامي است، چه مباني و پيشانگارهايي در آن لحاظ شده است، یا باید لحاظ گردد.
- مباني توسعهی مدرن و ايراني
با توجه به آنچه تا اينجا بيان شد ميتوان نتيجه گرفت ماهيت توسعهی غربي با توسعهی ايراني متفاوت است، اما لازم است براي اينكه حدود و ثغور و ماهیت توسعه از حيث تلقي غربي با تلقي ايراني و اسلامي تفكيك شود، به برخي از مباني توسعه از اين دو منظر نظري بيفكنيم.
مباني فلسفي
اين مباني میتواند در سه محور معرفت شناختي، هستيشناختي و انسانشناختي مورد بررسي قرار گيرد:
1-1. مباني معرفت شناختي
همانگونه كه پیش از این اشاره شد تلقي مدرن از توسعه، يكي از مؤلفههای تجددگرايي است و تجددگرايي خود ميوه و محصول علوم تجربي جديد است. در علوم تجربي جديد از يكسو يگانه راه وصول به معرفت حقيقي را مشاهده، آزمايش و تجربهی حسي ظاهري دانستهاند و از سوي ديگر در عصر تجدد تنها شأن و هنر عقل اين است كه گزارههايي را كه حاصل مشاهده، آزمايش و تجربه حسي ظاهرياند در قالب استدلالهاي منتج منطقي بريزد و نتایج جديدي ارايه كند.
اين قسم از عقلانيت يكي از انواع «عقلانيت عملي» است و به اصطلاح نوعي «عقلانيت ابزار– غايتي»3 است كه در افعال و اعمال نمايان ميشود. درحالیکه حس و تجربه يكي از راههاي وصول به حقيقت است. تجربه قلمرو و رسالت و جايگاه خاص خود را دارد، در عین حال عقل نيز هم شأن نظري دارد هم شأن عملي و مادهی استدلال عقلاني، صرفاً با مشاهدات و تجربيات و محسوسات مهيا نميشود؛ بلكه بسته به رسالت و قلمرو استدلال، مواد آن نيز متفاوت است. از اين رو، رويكرد عقل تجربي ابزاري بيشتر ناظر به تغيير است، اما عقل در فرهنگ اسلامي، حوزهی فعاليتش فقط ناظر به تغيير نميشود، بلكه متوجه تفسير نيز هست. به بيان ديگر، اين عقلانيت هم به چرايي توجه دارد، هم نسبت به چگونگي.
1-2. مباني هستي شناختي
در تلقي مدرن از توسعه، از حيث وجود شناختي، عالمي غير از عالم ماده و ماديات يا مورد توجه نيست يا وجود ندارد؛ فيالواقع آنچه قابل مشاهده، آزمایش و تجربه نيست، وجود ندارد. از اين رو، توسعهی غربي نوعي توسعهی سكولار است.
درحالیکه در فرهنگ اسلامي نه هستي در ماده خلاصه ميشود، نه انسان در جسم و نيازهاي جسماني و طبيعياش محصور و محدود ميماند و نه دين و خدا به حاشيه رانده ميشود؛ بلكه در اين تلقي، خدا و دين از مباني انديشهای پيرامون توسعه است. در واقع، در فرهنگ اسلامی خدا امري پيشيني است و توسعه امري پسيني؛ بر خلاف غرب كه توسعه امري پيشيني است و خدا امري ماتأخر و پسيني.
1-3. مباني انسان شناختي
اگر بر این ادعا پافشاری شود كه «هستي برابر با ماده است»، از اين ادعا این تلقي حاصل میشود كه انسان نيز در ابعاد مادي و طبيعي خلاصه ميشود. مدار و محور در تمام توجهات، همين انسان طبيعي است. انسان يعني همين گوشت و پوست و استخوان؛ هيچ چيز فراتر از او قابل تصور نيست و همه چيز بايد در خدمت همين انسان و به پاي همين موجود ريخته شود. همه چيز از او آغاز و همه چيز به او ختم ميشود. هيچ انديشه و عقيدهاي را نميتوان فراتر و برتر از انسان نشاند.
از منظر فرهنگ اسلامي انسان جدا از خدا فاقد هويت است. هويت همان چيزي است كه باعث ميشود كه هر چيزي آنچه كه هست باشد. در اين انديشه، انسان فعلي از افعال الهي است و علاوه بر ساحت جسماني، واجد ساحت روحاني نيز هست؛ لذا نيازهاي او هم بعد جسماني دارد هم روحاني. انسان در اين جهان هم حق بر چيز و هم حق بر کس دارد و به موازات حقوقي كه دارد، نیز واجد حدود و تكاليف و مسئولیتهایی است.
مباني اخلاقي
يكي از مؤلفههای تجددگرايي، عاطفهگرايي شديد است. انساني كه در بستر توسعهی برآمده از تجددگرايي تربيت ميشود، شديداً عاطفهگراست4، يعني: «احساسات و عواطف را خاستگاه همهی افعال اخلاقي و يگانه داور خوبي و بدي و درستي و نادرستي ميداند». بر اساس اين خلق، معيار خوب و بد، سلايق و عواطف و احساسات و انفعالات نفساني است. اخلاق، هيچ مبناي واقعي يا عقلاني ندارد. معيار، خوشايند يا بدآيند آدميان است. خوب آن است كه براي «من» خوشايند است. مبناي اخلاق، اصالت لذت است.
در فرهنگ اسلامي، اخلاق يكي از ابعاد اصيل و فطری وجود انسان است. اقتضاي فطرت بيدار و زنده، هميشه و همهجا يكسان است؛ لذا خوب و بدهاي اخلاقي از آن رو كه مبناي واقعي و فطري و عقلاني دارند، از رهگذر فرآيند تحول و توسعه، دستخوش دگرگوني نميشوند. توسعه اگر متوازن باشد اجازه نميدهد اخلاقيات اصيل و انسانی در پنجههای علم و تکنیک مچاله و بيجان شود.
مباني تاريخي
اندیشهی توسعه در اروپا از سدهی هجدهم به این سو به تدریج شناخته شده است. این اندیشه در غرب ابتدا به صورت پیوند اندیشهی توسعه با تطور مادی ظاهر شد. برخی معتقدند چهبسا اساسیترین عاملی که باعث اندیشهی نو ظهور پیشرفت از طریق تطور (تکامل) مادی شد، تنزل مقام آدمی به انسان محض بودن است که در رنسانس اتفاق افتاد.
رنسانس، انسان را در همین مرتبهی خاکی و زمینی دید و او را در همین دنیا محبوس کرد. انسانباوری و دنیاگرایی رنسانس و پسارنسانسی باعث شد در اندیشهی سنتی پیشرفت، کمالخواهی و روح تعالیجوی آدمی تنزل یابد و در درجه ی دوم اهمیت قرار گیرد.
بر همین اساس، انسان نگاه خود را از آسمان معنا و معنویت بر گرفت و تمام گمشدهی خود را در زمین و دنیا جستجو نمود و حتی سعی کرد برای این نگاه تقلیلگرایانه ی خود جهانبینی بسازد. از رهگذر همین دنیویدیدن و دنیوینمودن تاریخ بوده است که فلسفههای مادیمسلک و دنیاگرا متولد شدهاند. حاصل کلام اینکه به مقام خدایی رساندن فرایند تاریخی به حدی نیرومند و به چنان نیروی تعیینکننده ای مبدل شده که در روح و روان بسیاری از انسانها جای دین را گرفته است.
از همین روی است که گفته میشود انديشهی توسعه در تلقي غربي آن، از دل آرمانشهرگرايی5 سر برآورد. آرمانشهرگرایی در پی آن است که با شیوهها و اسبابِ صرفاً بشری، نظام اجتماعی کاملی بر پا کند؛ نظامی که مبتنی بر خیر و بهدور از سرچشمهی تمامی خیرات است. در حالی که «مفهوم اسلامي زمان، اساساً مبتني بر تجديدِ حياتِ ادواريِ تاريخِ بشر بهوا سطهی ظهور پيامبران مختلف است كه در نهايت با وقايع مربوط به آخرت پايان ميپذيرد؛ وقايعي كه ظهور مهدي (عج) را مصداق آن دانستهاند».
مباني ديني
توسعه، مستلزم فعاليت در جهت هدفي خاص و معين است. در فرهنگ اسلامي- ايراني تمام فعاليتهاي انسان بايد منطبق با خواست خدا انجام گيرد، آن هم به گونهاي كه در قانون الهي و شريعت اسلامي تجسم يافته است. ساخت اشيا نيز بايد مطابق با اصول و معيارهاي هنر اسلامي صورت گيرد كه خود ريشه در وحي اسلامي (افعال انسان بايد مورد پسند و مقبول خداوند باشد) دارد.
اسلام مانند ساير اديان، غايت انسان را در کمال يافتن استعدادهاي معنوي و روحاني او ميبيند و انسان را موجودي ميداند كه براي تعالي جستن و فراتر رفتن از خويش پا به عرصهی وجود گذاشته است. از اين رو، انديشهی مدرن توسعه تا همين اواخر اساساً ماديگرايانه و اقتصاديِ صرف بوده و ميوه ی آن، انسان سكولار است اگر توسعه به حيات زيستي و مادي انسان محصور و محدود گردد، ميتواند توازن مورد نظر اسلام ميان وجود معنوي و مادي زندگي انسان را برهم زند و خواهناخواه تصور اسلامي از زندگي و فعاليت انسان را تخريب كند.
مباني جامعهشناختي
جامعهی مورد نظر اسلام نه مبتني بر فردگرايي است كه طبق آن جامعه به صورت واحدهاي مجزا و منفرد، تكهتكه میشود و نه مانند تودهاي از مورچهها است كه در آن، فرد آزادي شخصي خود را از دست ميدهد و با اين خطر روبروست كه قواي خلاقهاش در اثر انضباط خشك، يكدست و يكنواخت جامعه، كارايي و اثربخشي خود را از دست بدهد. با توجه به آنچه گذشت، نتيجه ميگيريم توسعه جدا و منسلخ از دين و اخلاق نميتواند توسعهاي متوازن و عادلانه باشد. اگر میان اخلاق با سياست و اقتصاد پيوند برقرار نشود، توسعهی سياسي و اقتصادي سمت و سوي صحيحي را طي نخواهد نمود. تا قواي انساني تعديل نشود و انسان از درون به تعادل نرسد، تنظيم امور در نظام اجتماعي محقق نميشود. تعديل قوا نيز فقط در پرتوی ايمان به خدا ممکن است و ایمان به خدا در پرتو یک دین آسمانی ِمطمئن و ناب بهدستآمدنی است. از همينجاست كه به لوازم توسعهی متوازن و متعادل رهنمون ميشويم و ميپرسيم لازمه ی يك توسعهی پايدار، حقيقي و عادلانه چيست؟
لوازم توسعهی عادلانه
در اينجا لازم است به برخي از لوازم توسعه اشاره شود که در ادامه ذیل سه عنوان کلی مطرح میشود.
پيوند اخلاق با توسعهی سياسي و اقتصادي
جامعهاي كه از حيث فرهنگي در مسير توسعه است، يكي از دغدغههاي اصلي و اساسي آن، پاسداري از حريم اخلاق است. در چنين جامعهاي، اين پارادايم فرهنگي است كه به ساير پارادايمها، شكل و جهت ميبخشد. از باب نمونه، در اسلام براي پيوند زدن اقتصاد با اخلاق به عنوان يكي از مؤلفههای فرهنگ، بر دو طريق زير اصرار میشود:
الف. اسلام با بيانهاي گوناگون، حقيقت مال و ثروت را تشريح نموده و حد وسطي از آن را لازم و نيكو دانسته است؛ بدين نحو كه از يكسو به زيانهاي حرص، ولع، طمع و افزونطلبي اشاره نموده است و از سوي ديگر از نتايج سوء فقر و نياز سخن به میان آورده است؛
ب. اسلام به بشر تفهيم كرده است كه تمام مؤمنان، اعضاء يك پيكرند و بايد همواره حس همدردي، معاضدت و مساعدت در ميان آنها بيدار باشد و در غم و شادي يكديگر، يار شاطر هم باشند اما بار خاطر يكديگر نباشند.
كار مفيد
يكي از لوازم مهم توسعه، كار است. كار هم توسعهآفرین است و هم آن را حفظ ميكند. توسعه نیز به نوبه ی خود کارآفرین است. كار نيز بايد متناسب با استعداد و قابليت فرد باشد. اصلاح دنيا با انجام وظايف آخرتي منافاتي ندارد؛ حتي برنامههاي دنيايي نبايد كوتهنظرانه و نزديكبينانه باشد، وگرنه رنج كلان و مصيبت فقر و محروميت مستمر در پي دارد. براي رهايي از رنج كلان، راهي جز كلانانديشي و توسعهی همهجانبه نيست و كلان انديشي طلب محمود است، نه طول امل. برخي از مفسران از آيهی «و لقد مكناكم في الارض و جعلنالكم فيها معايش»6، عنصر محوري استقلال اقتصادي جامعه ی بشري را فهم كردهاند. استقلال، در گرو كار و همت در توليد و قناعت در مصرف است. براي رشد و ارتقای فرهنگ كار، همين بس كه اسلام به شیوههای گوناگون براي آن اصول و ضوابطي را بر شمرده است؛ از جمله:
- تخصص و تعهد: تعالي و ترقي، قانونمداري، انضباط، وجدان كاري، توجه به منافع عموم و پرهيز از شغلهاي كاذب محصول اين دو اصل است؛
- اتقان و زيبايي: كاري كه مطابق اصول علمي نباشد، متقن نيست؛ در نتیجه مقبول نيز نميباشد. كاري كه متقن است اما هنرمندانه و زيبا نيست، مطلوب و مطبوع نخواهد بود. رعايت اين دو اصل، حافظ تمام اصول و معيارهاي زيستمحيطي است؛
- پايداري در كار: استقامت در كار صحيح، موجب آرامش دل7، وسعت رزق8 و وصول به مقصود ميشود9؛
- اخلاص در كار: در تعاليم اسلامي اخلاص به كار رنگ عبادت و قداست ميبخشد و روح عمل است و خستگي و تكرار و بينشاطي و بيانگيزگي را از آستان روح انسان ميزدايد؛
- انتخاب شغل مناسب: با شغل نامناسب و نامشروع نميتوان روحيهاي نجيب و برجسته داشت و معضلي را حل كرد. از اين رو، در اسلام برخي مشاغل واجب، برخي حرام و بخشي مستحب و پارهاي از آنها مكروه است؛
- خلاقيت در كار: محصول پنج ويژگي قبل، خلاقيت در کار است. اصل كار بايد دميدن روح هنر در مادهی به ظاهر بيروح طبيعت باشد؛
- كار هدفمند: هدف كار حتي براي خود كار هم نباشد؛ بلكه براي هدف برين باشد، هدف معقول و مقبول جامعه ی الهي و انساني باشد، كارها مكمل يكديگر باشند.
آرامش فردي و امنيت اجتماعي
توسعه علاوه بر اينكه نباید انسان را از فرجامنگری و آخرتاندیشی غافل نماید، همچنین باید بستر تحقق خواستههای روانی انسان را در دنيا- در دو بعد فردی و اجتماعی- هموار سازد. خواستهی روانی اجتماعي يعني عدالت، نظم، امنيت و آزادي و خواستههای روانی فردي يعني آرامش، اميد، نشاط، رضايت خاطر. تحقق این خواستهها بهطور بنیادین، پایا و فراگیر با غیبت نقش دین در جامعه، یا غفلت از دین در این جهت، یا در حاشیه قرار دادن دین، یا فرو کاستن نقش دین به عرصه ی فردی قابل حصول و وصول نخواهد بود. پس توسعه تا ربطي وثيق و پيوندي دقيق و عميق با دين پيدا نكند، رهاورد آن آرامش و امنيت نخواهد بود و جامعهای كه فاقد امنيت است، به تعبير امام علي (ع) «شر الاوطان» بدترين جاست.
اركان توسعه
البته توسعه به معناي حقيقي و پايدار تبلور پيدا نميكند مگر اينكه سه ركن با يكديگر همسویی راستين برقرار كنند: نخبگان، نظام سياسي و مردم.
نخبگان
اولين شرط نخبگان اين است كه كماليافته و توسعهگرا باشند و با دارا بودن تعهد و تخصص و درك صحيح نسبت به جهاني كه در آن زندگي ميكنند، توسعه ی متوازن و متناسب با تاريخ، تمدن و فرهنگ خود را تعريف و طراحي و با كمك مردم آن را اجرا كنند.
نظام سياسي
نظام سياسي نيز بايد با تكامل و بهينهسازي دروني، توان و كارايي خود را تا حداكثر ممكن افزايش دهد و با تبيين اصول و راهكارهاي پيشرفت در زمينههاي جزئي و تخصصي و با برخورداري از نظام اداري مناسب و كارآمد، مشكلات مسير رشد و تعالي را حل كرده و بهترين و مفيدترين راه را براي رسيدن به اهداف ارائه دهد.
مــردم
مردم نيز نقش خود را به دو صورت مستقيم و غيرمستقيم ايفا ميكنند. مستقيم يعني مردم در ابعاد عملي، تحققبخش اهداف توسعهاند و غيرمستقيم يعني بر عملكرد نخبگان و نظام سياسي نظارت دارند.
برخي از راهكارهاي وصول به توسعهی ايراني و اسلامي
برخی از راهکارهای وصول به توسعهی ایرانی و اسلامی عبارتند از:
1- آموزش فرهنگ كار بر اساس آموزههاي فرهنگ اسلامي؛
2- تعيين رابطهی متغيرهاي مستقل و وابسته در مدل توسعه؛
3- همسو كردن نيروهاي باوراننده (آموزش و پرورش به معناي عام آن) با توسعه و اهداف آن؛
4- نظارت دائمي و آسيبشناسانه بر فرآيند توسعه و نقد منصفانه ی آن؛
5-كلاننگري در برنامهريزي و طراحي و پرهيز از شتابزدگي و تفكر مقطعي و خُرد و كوچكانديشي؛
6- رفتن به سوي پژوهشهاي مولد و نيازمحور و كاربردي در كنار آموزش؛
7- شناسايي و رتبهبندي نخبگان و پژوهشگران كه از مهمترين اركان توسعهاند؛
8- تقويت روحيهی خودباوري و اعتماد به نفس ملي و افزايش قدرت ريسكپذيري.
جمعبندي و نتيجه
به عنوان جمعبندی بحث و نتیجهگیری، میتوان به پنج نکته اشاره کرد:
- در توسعهی ايراني و اسلامي بايد راه ميانهاي را اتخاذ كرد تا از رهگذر توسعه، سعادت دنيوي و اخروي آسيب نبيند؛
- هر ملت و جامعهای ميتواند متناسب با تاريخ و تجربيات و تحولاتي كه پشت سر گذاشته است مدلي از توسعه را براي خود تعريف و طراحي كند و توسعه امري تحميلي و اجباري نيست؛
- مباني توسعهی غربي از حيث فلسفي، اخلاقي، ديني، جامعهشناختي و تاريخي با مدل توسعهی ايراني- اسلامي متفاوت است؛
- توسعهی متوازن توسعهاي است كه ناظر به تمام نیازهای انسان باشد؛
- در رفتن به سوي مدل توسعهی ايراني- اسلامي، هم بايد عوامل، مباني، اركان، لوازم و مختصات اين توسعه را شناخت، هم بايد موانع را شناسايي نمود و در صدد رفع آنها برآمد.
پی نوشت
*عبدالرضا باقی، عضو هیئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد شهرضا
1. Modernization
2. Westernization
3. Mean-ends rationality
4. Sentimentalistic
5. Utopianism
6. سوره ی اعراف، آیه ی 10
7. سوره ی فصلت، آیه ی30
8. سوره ی جن، آیه ی 12
9. نهجالبلاغه: حكمت 386
*منبع: فصلنامه تخصصی علوم انسانی اسلامی صدرا، شماره 10 تابستان 93.
نظر شما