پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۲۴ شهریور ۱۳۸۲، ۹:۲۳

گفت و گوي "واندا رومر تيلور"با دكتر نصر (2)

بزرگترين تنش نه ميان اسلام و غرب ، بلكه ميان دين و سكولاريسم است

 بزرگترين تنش نه ميان اسلام و غرب ، بلكه ميان دين و سكولاريسم است

دكتر نصر در بخش دوم اين گفت و گو ميان بنيادگرايي و سنت گرايي تفاوت قائل شده و معتقد است كه اكثريت مسلمانان سنت گرا هستند ، يعني در پي يك زندگي مبتني بر فرهنگ اسلامي هستند .

ما در مغرب زمين غالبا از ياد مي بريم كه اين جريان علمي، فرهنگي، فلسفي بالنده جهان اسلام در قرون وسطي بود كه به اروپا كمك كرد تا رنسانس و عصر روشنگري خويش را آغاز نمايد. و اين تنها در قرن 18 يا 19 بود كه اقتصاد توسعه طلب اروپا موازنه قدرت را بهم زد و در پي استعمار جوامع غالبا كشاورزي در خاورميانه، افريقا و آسيا برآمد. آيا مي توانيد درباره تاثير اين تغيير موازنه قوا در اسلام توضيح دهيد؟

توسعه اروپا حتي قبل از آن،  از اوايل قرن 16 شروع شد. اسلام شايد مهمترين تمدن درآن زمان بود و غرب تا حد زيادي وامدار اين تمدن است. علم غربي بر پايه علم اسلامي بنا شده است. گاليله نمي توانست بدون چهره هايي چون ابوعلي سينا و ساير اختر شناسان مسلمان پديد آيد. هرچند كه دانش توسعه يافته گاليله و ساير دانشمندان مدرن مبتني بر يك جهان بيني متفاوت از جهان بيني

گاليله نمي توانست بدون چهره هايي مانند ابن سينا و ساير اختر شناسان مسلمان پديد آيد ، هرچند كه دانش توسعه يافته گاليله و ساير دانشمندان مدرن بر يك جهان بيني متفاوت از جهان بيني اسلامي است

علوم اسلامي است، اما از نظر تاريخي جهان اسلام مرتكب يك اشتباه مهم شد. به عنوان يك تمدن فعال و پويا درقرون 16 و 17، گرفتار امور داخلي خود شد واز پيشرفت تدريجي اروپا وشكل گيري يك قدرت غالب، غفلت نمود. مسلمانان به اروپاييان به مثابه مشتي جنگجوي زمخت اما قدرتمند مي نگريستند. تبادلات تا آن زمان عملا يك طرفه بود. اروپاييان بودند كه عمدتا وامدار جهان اسلام بودند. قدرت اسلامي در آن زمان در هند مغول، ايران صفوي و امپراطوري اسلامي متمركز بود. وقتي اروپاييان به چند منطقه در آسياي دور دسترسي پيدا كردند، اين حادثه ناچيزي به شمار مي آمد. تنها به سال 1798 بود كه وقتي ناپلئون مصر را تصرف كرد، جهان اسلام بيدار شد و به خود آمد. مصر در قلب جهان اسلام قرار داشت و هرچند كه زير يوغ عثماني بود، تحت حكومت مملوك ها قرار داشت. مملوك ها تنها سلسله سلاطين مسلمان بودند كه توانستند از تخريب كامل مصر توسط حمله مغول جلوگيري كرده و ارتش مغول را نهايتا شكست دهند. بنابراين غلبه ناپلئون بر مصر يك شوك بزرگ بود. اروپا تبديل به يك قدرت غالب شد ، چون سكولار شد. برخي ممكن است بگويند كه اروپاي بعد از قرون وسطي معنويت وروح خود را براي كسب فدرت دنيوي (درمعامله اي فاست گونه Faustian) فروخت. من هميشه گفته ام كه اگر اسلام نيز تمام انرژي خود را صرف كسب قدرت اين جهاني مي كرد به جاي كشف و تحقيق فلسفي، ديني و عرفاني، اسلام نيز مي توانست ابزار تسخير جهان را كسب كند.

امروزه در مغرب زمين تعداد متنابهي از مسلمانان زندگي مي كنند و همچنين تعداد قابل توجهي از غربيان در بسياري از جوامع مسلمان حضوردارند. اين پديده شايد مرزبندي بين آن چه كه مسلمانان به طور سنتي دارالسلام يعني جايي كه اسلام اكثريت دارد، مي خواندند و ديگر سرزمينها ، به هم ريخته است، آيا شما مي توانيد درباره بعضي از واكنش هاي مسلمانان دارالاسلام نسبت به غرب توضيح دهيد؟

ما بايد به دوران ناپلئون برگرديم. وي وقتي مصررا در قلب جهان اسلام تصرف كرد مسلمانان مبهوت و شوكه شدند.  برخلاف تاريخ يهوديان تاريخ اسلام تاريخ فتوحات بوده است. آيه اي در قرآن مي گويد: اگر خدا كمك كند هيچ كس نمي تواند به شما غلبه كند .  مسلمانان عقيده داشتند ،  تا زماني كه دين خدا را پيروي كنند فاتح خواهند بود، اما اكنون كه اسلام مواجه با بحران معنوي، ديني، سياسي عميقي است، مسلمانان از خود مي پرسند كه كجاي كار عيب داشت؟ سه نظر به سه پاسخ  براي اين سوال رسيده اند :(1)  اين شكست بزرگ نشانه آخردنيا و ظهور مهدي يا منجي است؛ (2) مسلمانان آن گونه كه بايد از دستورات اسلامي پيروي

در پاسخ به بحران معنوي ، ديني، سياسي موجود درجهان اسلام ، مسلمانان سه پاسخ عرضه كرده اند : (1) اين شكست نشانه آخرالزمان و ظهور مهدي (ع) است ؛ (2) مسلمان آن گونه كه بايد از دستورات اسلامي پيروي نكرده اند و بايد به تبعيت از وجه اصيل دين برگردند ؛ و (3) پيام اسلام بايد با جهان مدرن منطبق گردد تا بتواند بر آن غلبه يابد .

نداشته اند و بايد به تبعيت از وجه اصيل دين برگردند؛ و(3)  پيام اسلام بايد با جهان مدرن منطبق گشته تا بر توفق غرب غالب آيد. هر سه پاسخ پيروان خود را داشت. و سه نوع جريان فكري در مواجه با غرب مدرن در قرن 19 پديدار گشت. اين سه جريان شامل مهدي گرايان يا حركتهاي مسيانيك messanic، اصالت گرايان مثل وهابيسم در عربستان سعودي و جريانهاي مدرن مثل تركان جوان و ليبراليسم عرب بودند. اين حركتها در دو فاز و موج مختلف پديدار گشتند. نخست در قرن 19 و اوايل قرن 20 و سپس بعد از جنگ جهاني دوم. موج دوم متفاوت از موج اول بود هرچند كه شامل جريانهاي متعدد مهدي گرايي، تجددگرايي و بنيادگرايي بود. اين موج همچنين منجر به چيزي شد كه  در غرب  از آن با نام  اسلام سنتي ياد مي شود. درخود غرب نيز وضعيت جديدي پديد آمد كه بيشتريك رابطه خصومت آميز بين اسلام و غرب را ترسيم مي كرد. بعد از جنگ جهاني دوم مسلمانان از ياس غربيان نسبت به مدرنيته غرب آگاه شدند. در آن زمان اين حالت در اشعار تي اس اليوت يا در اثر رنه گنون تحت عنوان بحران جهان مدرن و نيزبسياري از آثارديگر كه در جهان اسلام ترجمه و نشر مي شد، منعكس بود. همچنين ثروتي كه به جهان اسلام سرازير شد روند صنعتي شدن و مدرنيزاسيون را تسريع كردو تنشهاي بين اسلام و نفوذ غرب در اين كشورها را تشديد بخشيد. غالب جهان اسلام به استقلال سياسي رسيده و مسلمانان چشم به راه استقلال فرهنگي و اجتماعي نيز مي باشند. دين هنوزهم در جوامع اسلامي ازقدرت بالايي برخوردار است. بنابراين بسياري از مسلمانان متوقع بودند كه جامعه اسلامي را احياء كرده و آداب فرهنگي و مقررات اسلامي را كه توسط قدرتهاي استعمارگر متوقف شده بود، حاكم كنند. اگرچه علي رغم كوشش هاي فراوان ، مسلمانان همچنان خود را وابسته به نيروهاي اقتصادي و تكنولوژي غرب يافتند و از لحاظ سياسي خود را تحت سلطه يك طبقه  آموزش ديده در غرب با گرايش به غرب يافتند كه باحمايت غرب توانسته بودند در قدرت بمانند. هر كس كه جهان اسلام را مي شناخت، در مي يافت كه اين تنش ها نهايتا به بعضي از عكس العملها منجرمي شود. من از اولين مسلماناني بودم كه راجع به اين وضعيت در دهه 50 سخن گفتم.

شما دو واژه"بنياد گرايان" و" سنت گرايان" را به كار برديد، تفاوت بين اين دو گروه را در اسلام توضيح دهيد.

بله، اين دو باهم خيلي فرق دارند. بنياد گرايي البته يك مفهوم غربي  است كه ريشه در پروتستانيسم آمريكايي داشته و براي اولين بار توسط غرب درباره اسلام به هنگام انقلاب ايران در سال 1979 استفاده شد. اين يك واژه مغالطه آميز بوده و عناصر ناهمگون زيادي دربر داشته است و مشهورترين نمونه آن وهابيسم در عربستان سعودي است. آن چه كه تمام بنيادگرايان با آن موافقند ، نفرت و عدم اعتماد به غرب و فرهنگ غربي و عشق به علم و تكنولوژي غرب مي باشد. آنان همچنين گرايش به يك جريان فعال داشته و معمولا با ابعاد دروني اسلام مثل عرفان، فلسفه و هنر مخالف هستند.  اينان بيشتر يك فهم ظاهري(قشري) و شبه علمي از قرآن را

اكثريت مسلمانان بنيادگرا نبوده ، بلكه سنت گرا هستند . اينان در پي زندگي بر اساس  اصول سنت اسلامي بوده ، به طوري كه برخوردار از ميراث علمي، هنري، فرهنگي، و معنوي غني اسلام باشند

ترغيب مي نمايند. در واقع اين گرايش عامي كه مي توان آنرا سلفي گرايي ناميد، به طوركامل درزمره ديدگاه اصيل ورسمي قرارنداشته و بلكه  در حاشيه ارتودكسي اسلامي قرار مي گرفت. بنياد گرايي آن روي سكه مدرنيسم است. در اشكال معاصر آن، بنيادگرايي بدون مدرنيسم نمي تواند وجود داشته باشد به طوري كه هم تكنولوژي مدرن را خواهان بوده وهم فرهنگ مدرن را رد مي كند. توجه و جاذبه فراخوان بنيادگرايان بسيار قوي بوده زيراكه از جنگ جهاني دوم به بعد هويت اسلامي سخت در معرض خطر قرار داشته است. با وجود اين ، اكثريت مسلمانان بنيادگرا نبوده، بلكه  سنت گراهستند . اينان در پي زندگي بر اساس اصول سنت اسلامي بوده به  طوري كه برخورداراز ميراث علمي، هنري، فرهنگي و معنوي غني اسلام باشند. در حالي كه بنيادگرايان طرد كننده  هستند . بنياد گرايان علاقه مند به جلوه هاي بروني و قشري دين هستند، حال آن كه سنت گرايان به جنبه هاي دروني و به فلسفه، معنويت وكيفيت دين علاقه دارند. سنت گرايان هميشه وجود داشته اند اما غرب تمايلي يه ديدن و توجه به آنان نداشته است . دانشمندان غربي شيفته تحولند،  آنان اصلاحات و تحولات را مي بينند، اما قادر به ديدن عناصر پايدار و همواره ثابت نيستند. وقتي شما به هيماليا مي رويد، مي توانيد تمام وقت خود راصرف ريزش سطحي كوه يا جابجايي سقوط صخره ها كنيد، اما اگر تنها اين را ببينيد شما از حضور رشته كوه شامخ ايستاده در برابر خود غافل خواهيد ماند.

شخصيتي مثل اسامه بن لا د ن چگونه در اين تصوير جا مي گيرد و شما چه مي گوييد در باره فلسطينيان كه عمليات انتحاري انجام مي دهند؟

دو چيز مختلف در اين جا وجود دارد و بايد آنها را تفكيك كرد. بن لادن محصول وهابيت  سعودي و غرب لائيك است. وقتي اتحاد جماهيرشوروي به افغانستان حمله كرد آمريكاييان در ابتدا واكنش سريع نشان ندادند. سفير وقت آمريكا در افغانستان دوست من بود. او پيامهاي متعددي به حكومت آمريكا مبني بر خطرات  و وضعيت  افغانستان مي فرستاد. وقتي آمريكاييان بالاخره گوش كردند، رو به سوي متحدان خود در عربستان سعودي كردند تا اقدام نظامي را تامين مالي كنند. اسامه بن لادن يك مامور اعزامي به افغانستان بود. او در يك خانواده مرفه سعودي بزرگ شد. پدرش با محافل سلطنتي مرتبط بود. او  زاهد ترين عضو خانواده به شمارمي رفت و آينده درخشاني در پيش رو داشت. آمريكاييان با پول سعودي اورا آموزش دادند، اما اسامه بن لادن با نفرت نسبت به انحطاط فزاينده جوامع مسلمان كه از نظراو ناشي از سكولاريسم غرب بود، بزرگ شد. او متنفر از حضور آمريكا در عربستان سعودي به خصوص از سربازان آمريكايي در سرزمين مقدس بود ،  و متاسفانه اين نفرت اورا به اين اقدامات تاسف بار واداشت. او يك افراط گرا شد و حتي عليه قدرت وهابي به پا خواست. اگر 20 سال پيش آمريكاييان بدون كمك عربستان سعودي به افغانستان مي رفتند11سپتامبري پديد نمي آمد.

 بن لادن مشمول تعريف شما از بنيادگراي تجدد خواه شده و به نحو تاسف بار و مسخره آميز ، تكنولوژي پيش رفته و آموزش پيش رفته را عليه سكولاريزم مدرن استفاده مي كند.

بله، اين درست است. او غرب را طرد مي كند بدون آن كه غرب را بفهمد يا بدون آن كه بداند آن چه را طرد مي كند چيست. اما عمليات انتحاري داستان ديگري است. اگر فلسطينيان مسلسل ام 16 و هلي كوپتر آپاچي داشتند، از بدن خود به عنوان حربه جنگي استفاده نمي كردند. اين تنها چيزي است كه برايشان مانده است. و البته اعمالشان تا حدي پاسخ به آن چه كه به دست ديگري بر آنان رفته است مي باشد. اگر به عنوان مثال شما به مرزهاي 1967 برگرديد و بيت المقدس شرقي را به عنوان پايتخت به آنان بدهيد، بعضي خسارات مالي را  تامين كنيد ، مثل آن چه كه يهوديان بعد از جنگ جهاني دوم دريافت كردند- هر چند ظاهرا غير ممكن به نظر مي رسد كه براي تمام فلسطينياني كه بر مي گردند تسهيلاتي فراهم شود-  من معتقد هستم كه احساسات فرو مي خوابد. البته اين اولين بار در تاريخ  نيست كه ما چنين چيزي را مي بينيم. عمليات انتحاري در جاهاي ديگري هم بين ژاپنيهاي شينتو و هندوان هندو وجود داشته است. سامسون بدون بمب دست به عمل انتحاري زد، هنگامي كه وي ستونهاي معبد داگون (Dagon) را فرو ريخت، زنان و بچه هاي فلسطين را كشت..

به عنوان آخرين سوال ، شما مشهور به اين ايده هستيد كه جدائي اصلي بين اسلام و ديگر سنتهاي ديني نيست بلكه بين دين و سكولاريزم است.

بله، بزرگترين تنش نه بين اسلام و غرب كه بين دين و سكولاريزم است. سكولاريزم، دگماتيسم ترين ايدئولوژي بسته ، طرد كننده و بدون تسامح در حال حاضر است. همه چيز را در مسير خود نابود مي كند. بزرگترين چالش براي اسلام نحوه مواجهه، يا همزيستي با سكولاريزم است. اسلام همواره با اديان ديگرتا حدود زياد صلح آميز زيسته است اما سكولاريزم جايي رابراي هيچ سنت ديني نمي گذارد.اين حتي چالش براي غرب است. شما دو نگرش نسبت به دنيا داريد، يكي معتقد به جهان معنويت در وراي جهان مادي است و ديگري معتقد به  ماديت هست. ارتباط بين اين دو پيچيده و مبهم است و نحوه سازش بين اين دو نگرش بزرگترين چالشي است كه جهان معاصر با آن روبرو است.

 

کد خبر 23975

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha