مجله مهر: اسمش مبینا است و تا یکی دو هفته قبل، هر روز از ساعت 8 صبح تا آخر شب سر چهارراه گلفروشی میکرد، قبل از آن هم صبح تا شبش با فروش دستمال کاغذی و فال در زیر زمین میگذشت: «توی مترو میرفتم و جوراب و دستمال و فال میفروختم اما همیشه از دست ماموران فرار میکردم و میترسیدم بارم را بگیرند. هنوز هم ترس دارم ماموران بیایند و ببرندم. یک بار آنقدر دویدم که نفسم بالا نمیآمد، وقتی من و دوستانم را میگرفتند آنقدر التماس و گریه میکردیم تا ما را آزاد کنند. کار خیلی سختی داشتم.» اینها را مبینا میگوید و ادامه میدهد: «کار در چهارراهها و خیابان و مترو را دوست ندارم. اگر خانواده مجبورم نمیکردند، هیچ وقت حاضر نمیشدم دست فروشی کنم. بعضی وقتها فکر میکنم اگر روزی بزرگ شوم همه به من میگویند تو را وقتی داشتی جنس میفروختی در خیابان دیده ام، آن وقت من خجالت میکشم.»
حالا، امسال اولین سالی است که در روز جهانی منع کار کودکان، مبینا از تعاریف مرسوم کودک کار فاصله گرفته است. طبق تعریف جهانی، کودک کار کسی است که پیش از رسیدن به سن قانونی مجبور به کار مستمر و مداوم باشد و به همین دلیل از رشد طبیعی، اجتماعی، روانی و جسمانیاش باز بماند.
زندگی مبینا از چندماه قبل عوض شده. کار هنوز جزو جدایی ناپذیر کودکی مبینا است اما این بار در کارگاهی که نه از چشمهای غریبه خبری هست و نه از مزاحمتهای خیابانی. جایی که رنگ هست، نقاشی هست، بازی و غذا هست و مهمتر از آن میتواند کنار کار کردنش درس بخواند. مبینا میگوید: «از وقتی به خانه علم آمده ام دیگر دست فروشی نمیکنم تا خرج خانواده ام را بدهم. من مجبور هستم برای خانواده ام پول ببرم به خاطر همین باید کار کنم و نتوانستم به مدرسه بروم اما حالا هم درس میخوانم و هم کار میکنم. ساکهای پارچهای میدوزیم و رویش را با رنگ پارچه، چاپ میزنیم. کار جالبی است که اصلا خستهام نمیکند. بهش میگوییم کیفهای دوستدار محیط زیست.»
رنگ، بازی، غذا
خانه علم دروازه غار نزدیک به سه سال است پناهی شده است برای کودکانی که روزهای خود را در کوچه و خیابانهای شلوغ برای خرجی خانوادهشان شب میکنند، کودکانی که آرزوی بیشتر آنها کار نکردن است، اینکه به جای رفتن به سر کار آنهم دست فروشی و گدایی در سطح شهر که برای آنها سختیهای بسیاری دارد مانند بقیه همسن و سالهای خود به مدرسه بروند و درس بخوانند، بازی کنند و غذای سالم و خوب بخورند و دغدغهای برای خرجی خانهشان نداشته باشند.
به محض آنکه وارد خانه علم میشویم، صدای خنده بچهها از اتاقی در طبقه بالای توی گوشمان میپیچد. همه جا پر از رنگ و پارچههای سفید است. بچهها دور تا دور میزهایی رنگی، با دست و صورتهای رنگ گرفته نشسته اند و با دستهای کوچکشان پارچهها را نقش میزنند؛ پارچههایی که بعد از آن زیر دست زنان سرپرست خانوار دوخته میشوند و به شکل کیف و ساک وارد بازار میشوند. دخترانی که در خانه علم کار میکنند 8 تا 14 ساله هستند. آنها همراه با یک مربی داوطلب نقاشی روی پارچه را یاد میگیرند و بعد از فروش کیف ها، دستمزدشان را دریافت میکنند.
شکیلا دختر 13سالهای است که از دو سال قبل به این خانه میآید. او برایمان میگوید: «از وقتی میآيم خانه علم دیگر به مترو برای فروش دستمال نمیروم. خصوصا از زمانی که نقاشی روی پارچه را در این کلاسها یاد گرفته ام هم اینجا درسم را میخوانم و هم درآمد دارم. دیگر از مامورهای مترو هم نمیترسم چون همیشه دنبالم میکردند و من مجبور بودم فرار کنم اینجا دیگر ترس و دلهره ندارم.»
کمکم همه بچهها دورمان جمع میشوند. زینب، مریم، فریبا، صدیقه و سمیه... مریم میگوید: خانم، بنویسید که من اینجا را خیلی دوست دارم. درس میخوانم، بازی میکنم و چون مجبور نیستم به خیابان بروم خسته هم نمیشوم. فریبا 9 ساله وسط حرفهای مریم میپرد و بلند میگوید: اینجا ما رنج نمیکشیم.
کلمه رنج، برای دهان فریبای 9ساله بزرگ است. اما حقیقت زندگی او همیشه با رنج همراه بوده است. با گدایی، دستفروشی و کار در خیابان ها. فریبا حالا میگوید که فکر میکند یک هنرمند شده است که با دستهای خودش طرحهای شابلونها را روی کیفها نقش میزند.
نازی هستم متخصص طراحی پروانه!
بچهها لا به لای کار، هر چند وقت یک بار نام خاله الناز را صدا میزنند. الناز مربی بچهها است که به صورت داوطلبانه آموزش آنها را به عهده گرفته است. او میگوید: «در روزهای اول بچهها چندان با این کار آشنا نبودند اما با گذشت زمان هم علاقهشان به هنر نقاشی روی پارچه بیشتر شد و هم توانمندتر شدند. طوری که الان هر کدام از آنها برای خود هنرمندی هستند که به رنگها و هنر چاپ و ویژگیهای پارچه آشنایی پیدا کردند.»
او ادامه میدهد: «یادم هست در روزهای اول بچهها با هم کنار نمیآمدند و گاهی دعوا میکردند. اما حالا با هم دوستهای خیلی خوبی شده اند و کنار هم بدون هیچ مشکلی و با علاقه کار میکنند و حتی به یکدیگر هم کار یاد میدهند، الان هر کدام از آنها برای خود شناسنامه هنری دارند به طوری که برای اجرای طرحها تخصص پیدا کردند. مثلا یکی از بچهها به نام نازی طرح پروانه را خیلی زیبا نقش میزند، آنها نسبت به این طرحها و نقش هایشان تعلق خاطر پیدا کردند و دیگر مثل روزهای اول فقط درآمدزایی این کار برایشان مهم نیست.»
سمیه اکبری راد هم که از مسولان کارگاه خانه علم دروازه غار است میگوید: «یکی از برنامههایی که در همان ابتدای کار آن را مورد توجه قرار دادیم کشیدن تصویر حیوانات در حال انقراض بر روی این کیفها بود، در حال حاضر در تلاش هستیم هر چه جدیتر این برنامه را با هدف حمایت از محیط زیست به نتیجه برسانیم، در واقع ما میخواهیم با کشیدن نقش حیوانات در حال انقراض بر روی این کیفها از ماندگاری و بقا آنها حمایت کنیم.»
او ادامه میدهد: «با این نگاه روز به روز تنوع و ایجاد طرحهای جدید در برنامههای هنری کارگاه قرار گرفت به صورتی که در حال حاضر از طرحهای مختلف و متنوع استفاده میکنیم که کنار خلاقیت بچهها در استفاده از رنگ و نوع نقش زدن آن جذابیت کیفها بسیار بیشتر شده است، ما تلاش کردیم که بچهها در خلق نقش بر روی این کیفها آزاد بگذاریم که نتیجه آن به جایی رسیده است که حالا ما داریم از این بچهها چیزهایی هم در حوزه اخلاقی و هم فنی و تکنیکی و هنری یاد میگیریم.»
از محیا واحدی کمال که مسئول خانه علم دروازه غار است هم درباره چگونگی راه اندازی این کارگاههای مهارت اندوزی که حال به تولید این کیفها مشغول است میپرسیم که میگوید: «هدف اصلی از فعالیتهای خانه علم دروازه غار که زیر نظر "جمعیت امداد دانشجویی- مردمی امام علی (ع) "است حمایت همه جانبه از کودکان کار و خیابان است. در واقع در حال حاضر 7خانه به نامهای "علم" و "ایرانی" در تهران و تعدادی در شهرستانها مشغول به مبارزه علیه معضلات اجتماعی و حمایت از کودکان کار و خیابان هستند.»
او توضیح میدهد که یکی از اهداف اصلی این خانهها رسیدگی به وضعیت کودکانی است که به هر دلیلی چون فقر مادی و فرهنگی از ادامه تحصیل محروم مانده اند: «ما وقتی این خانهها را راه انداختیم متوجه شدیم بیشتر این کودکان به دلیل رفتن به سر کار در سطح شهر و دست فروشی و کسب درآمد برای خانواده شان، مجبور به ترک تحصیل شده اند و نتوانستند مانند همسن سالهای خود زندگی کنند.»
کمالی واحد با اشاره به اینکه هیچ فردی و هیچ جامعهای علاقمند به این نیست که کودکی مجبور به کار کردن شود گفت: «متاسفانه این کودکان در خانودههایی متولد شدند و زندگی میکنند که مجبور هستند برای کسب درآمد به سر کار بروند که بیشتر آنها به شغلهایی چون فال فروشی، گل فروشی و در کل دستفروشی و حتی گاهی گدایی تن میدهند، و هیچ مجری قانونی نیز جلودار این قضیه نیست، بر همین اساس ما برای اینکه فرصتی به این کودکان بدهیم که در کنار خودمان باشند تا بتوانند هم بر حسب نیازشان کار کنند و هم ادامه تحصیل بدهند این کلاسها و کارگاههای مهارت اندوزی را بر پا کردیم.»
او میگوید: «در واقع تولید و فروش این کیفها که بنام دوستدار محیط زیست ثبت شده است، مورد تایید و حمایت برنامه جهانی محیط زیست GEF از برنامه کمکهای کوچک SGP که متعلق به UNDP قرار گرفته است و در تلاشیم تا این کودکان که بخش مهمی از جامعه ما را تشکیل میدهند و متاسفانه به حال خود رها شده اند مهارتهایی را کنار آموزشهای تحصیلی خود در این خانهها فرا گیرند تا باور کنند که چقدر توانمند و با استعداد و پویا هستند و اینکه میتوانند با عزت و اعتماد به نفس زندگی کنند و دیگر مجبور نشوند وقت خود را به دور از هرگونه امکانات و امنیتی از صبح تا شب در خیابانها و کوچهها و مترو این شهر بگذرانند.»
زهره شریفی
نظر شما