۱۸ آبان ۱۳۹۳، ۱۴:۵۱

تقدیم شعری ضد استکباری به یک جانباز

تقدیم شعری ضد استکباری به یک جانباز

جدیدترین شعر علی محمد مودب با مضمون ضد استکباری همزمان با مناسبت ضداستکباری سیزدهم آبان به یک جانباز تقدیم شد.

به گزارش خبرگزاری مهر، علی محمد مودب شاعر جبهه‌ فرهنگی انقلاب و مدیر موسسه‌ شهرستان ادب در وبلاگ خود پیرامون شعرش چنین نوشته است:

«تقدیم به جانباز رشید اسلام رجب محمدزاده

حاج رجب محمدزاده نانوای بسیجی سال ۱۳۶۶ در منطقه هور عراق بر اثر اصابت خمپاره صورت خود را از دست داد و امروز با ۷۰ درصد جانبازی در هیاهوی شهر به فراموشی سپرده شده است تنها برای اینکه صورت ندارد. وی ساکن یکی از محلات پائین شهر مشهد است. صورتش باعث شده تا هر که او را می‌بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام و سوختگی هر غریبه‌ای که در کوچه و بازار او را می‌بیند یا از او روی بر می‌گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می‌شود. ۲۶ سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می‌کند، بی‌هیچ هیاهو و سر و صدایی و با همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است.»

متن این شعر به شرح زیر است:

سخن، کدام سخن، التیام درد من است؟

کدام واژه جواب سلام سرد من است؟

سلام من که در آشوب فتنه‌ها یخ کرد

به لطف اهل هوا، اصل ماجرا یخ کرد

به لطف باد هوا، قد سروها خم شد

به یمن فتنه‌ی دنیا، بهای ما کم شد

سلام من که سلام فرشتگان خداست

سلام من که به دور از محاسبات شماست

به لطف اهل هوا رودخانه طغیان کرد

نگاه‌های تاسف مرا به زندان کرد[2]

مرا که حبس کنی خود اسیر خواهی شد

مرا که دور کنی، دور و دیر خواهی شد

کسی نگفته و مانده است ناشنیده کسی

منم شبیه کسی، آنکه خواب دیده کسی

منم شمایل داغی که شرقیان دیدند

گلی که در شب آشوب، غربیان چیدند

منم شبیه به خوابی که این و آن دیدند

برای این همه مه پیکر جوان دیدند

منم که با سند زخم اعتبار خود ام

منم که چهره‌ی تاریخی تبار خود ام

مرا مفاهمه با دیوها نیازی نیست

که چسب بر سر این زخم، امتیازی نیست

شبیه سوختن ایل داغدار خود ام

منم که با سند زخم اعتبار خود ام

پری نموده و بر پرده‌ها فریب شده

فریب غرب مخور کاین چنین غریب شده

ستاره‌ها و پری‌های سینما منگر

به چشم غارنشینان چنین به ما منگر

دروغ این همه رنگش تو را ز ره نبرد

شلوغ شهر فرنگش دل تو را نخرد!

سخن مگو که چنین و چنان به زاویه‌ها

مرو به خیمه‌ی تاریک این معاویه‌ها

مبر حکایت خانه به کوی بیگانه

مگو به راز، به دیوان، حکایت خانه [3]

مگو که دانه به دامم چرا نمی پاشید؟

که خیرخواه شمایان منم، مرا باشید

مگو که دانه بپاشید تا که دام کنم

به ضرب شصت طمع، کار را تمام کنم

که فوج‌های کبوتر به بام من بپرند

که دسته‌های عقابان به کام من بپرند

به دستیاری تان، بازها به دست آیند

به دست باز بیایید تا به دست آیند

دگر نه بازی ما را کسان خراب کنند

چو دستهای مرا باز انتخاب کنند

اگرچه درد زیاد است و حرف‌ها تلخ است

بهل که بگذرم از شکوه، ماجرا تلخ است

اگرچه حرف زیاد است و حرف شیرین است

ببین به چهره ی من برد-بردشان این است

ببین به من که برای جهان چه می‌خواهند

برای این همه پیر و جوان چه می‌خواهند

برای پیری این کودکان چه می‌خواهند

منم بلاغت تصریح آنچه می‌خواهند

گمان مبر که من سوخته ز مریخم

خلاصه‌ی همه بغض‌های تاریخم

بگو به دشمن تا گفتگو به من آرد

پی مذاکره بگذار رو به من آرد

من این جماعت پر حیله را حریف‌ترم

که در مذاکره از دوستان ظریف‌ترم

ز خنده‌های شما اخم من جمیل‌تر است

منم دلیل شما، زخم من جلیل‌تر است

بایست! قوت زانوی دیگران مطلب!

به غیر بازوی خویش از کسی امان مطلب!

به ضربه‌ی  سم اسبان به روز جنگ قسم

به لحن داغ‌ترین خطبه‌ی تفنگ قسم

که جز سپیده‌ی شمشیر، صبحی ایمن نیست

چراغ‌های توهم همیشه روشن نیست

کجا به بره دمی گرگ‌ها امان دادند؟

کجا که راهزنان گل به کاروان دادند؟

مگر نه شیوه‌ی فرعون‌شان رجیم‌تر است.

در این مناظره، موسای تو کلیم‌تر است؟!

مکن هراس ز من، نامه‌ی امان توام

چراغ شعله ور، عیش جاودان توام

به دیدگان وصالی در این فراق نگر

به "کودکان هیولایی" [4]عراق نگر

بگو به هر که، به آنان که بی تمیزترند

نه کودکان تو پیش "سیا" عزیزترند!

نه از سفید و سیا قوم برگزیده تویی

به یمن سوختن من چنین رهیده تویی

نه کدخدا به تو این قریه‌ رایگان داده

به خط خون من این مرز را امان داده

مرا که خط بزنی خود به خاک می‌افتی

بدون من تو به چاه هلاک می‌افتی

نه چشم مست تو شرط ادامه صلح است

دهان سوخته‌ام  قطعنامه‌ی صلح است

اگر چه در  شب غوغا صدام سوخته است

گمان مبر تو که دست دعام سوخته است

به بوق بوق به هر سو  چنین دروغ مگو

حیا کن از نفسم، هرزه را به بوق مگو

و گرنه مصر عزیزان، اسیر ذلت چیست؟

عراق و مغرب و مشرق، مریض علت کیست؟

کنون که غرقه‌ی لطفم، مرا سراب ببین

مرا در آینه‌ی رجعت آفتاب ببین

شهید عشق شو از این تفنگ‌ها مهراس

سوار می‌رسد، از طبل جنگ‌ها مهراس

جهان ز موج تو پر شد، خودت جزیره مباش

یمن اویس شد اکنون، تو بوهریره مباش!

ابوذر است ز لبنان که نعره سر کرده

ابوذر است که گردان به شام آورده

ابوهریره پی لقمه‌ای "مضیره"[5] مرو

نگر به نسل شهیدان از این عشیره مرو

به هفت خط بلا، حرف مکر و حیله مزن

مشو حرامی و راه از چنین قبیله مزن

مشو حرامی و این عشق را تمام مکن

شکوه اینهمه خون را چنین حرام مکن

مرا بهل که همان داغدار خود باشم

به جای خود بنشین تا به کار خود باشم

کسان که بر سر اسلام شعله انگیزند

بتا کدام خلیلی که بر تو گل ریزند؟!

تو از کدام نبی و وصی، دلیل‌تری؟

تو از کدام خلیل خدا، خلیل‌تری؟!

چه گویمت که از این بیشتر نباید گفت!

به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت

به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت

چه گویمت که از این بیشتر نباید گفت!

جهان غبار شد از فتنه، دیده باز کنید

از این هجوم به درگاه او نیاز کنید

غبار گاهی آیینه‌ی شناخت اوست

غبارها خبر دلنشین تاخت اوست

به چشم سوخته دیدم که یار می‌آید

خبر رسیده به هر جا: سوار می‌آید

تو هم دو روز شبانی اسیر خواب مشو

ذلیل وعده‌ی بی‌معنی سراب مشو

 بیاب چوبی و بر قله پاسبانی کن

بهوش بر رمه کوه‌ها شبانی کن

 که بر دهانه‌ی آتش فشان مقام شماست

 در آستانه‌ی آتش فشان مقام شماست 

کد خبر 2417665

برچسب‌ها