حسین فلسفی در گفتگو با مهر؛(1)

فلسفه مشاء میان عالِم و معلوم حجابِ مفاهیم را می‌کشد/ نقد منطق ارسطوئی

فلسفه مشاء میان عالِم و معلوم حجابِ مفاهیم را می‌کشد/ نقد منطق ارسطوئی

استادیار گروه فلسفه دانشگاه آزاد واحد خرم‌آباد، در نقد و بررسی مبنایی فلسفه مشایی گفت؛ روش فلسفه مشایی منطق ارسطویی است و بنیاد منطق ارسطویی سست و لرزان است و نمی‌توان با آن به‌جایی رسید.

به گزارش خبرنگار مهر، «نقد روشی در فلسفه مشایی» موضوعی است که درباره آن به گفت‌وگو با دکتر حسین فلسفی؛ دکترای فلسفه و استادیار گروه فلسفه و حکمت اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرم‌آباد نشسته‌ایم. حسین فلسفی در کارنامه علمی خود کتاب‌های ۱-منطق اشراق (پژوهشی در منطق اشراق)، ۲- چیستی دانش تجربی (ارزیابی سرشت و جایگاه دانش تجربی و روش‌های آن)، ۳- خرد در برابر خرد (پژوهشی در داوری‌های حکمت اشراق سهروردی) را وارد بازار نشر کرده و کتاب‌های فلسفه روشنایی او درزمینهٔ فلسفه اشراق آماده چاپ است. 

* پیش از پرداختن به‌ نقد روش فلسفه مشائی، بفرمایید منظور از روش چیست؟

می‌توانیم روش را راهی پیوسته بدانیم که کسی را از جایی به‌جایی؛ یعنی هدفی می‌رساند. اگر این شیوه و راه پایدار باشد، آن را روش می‌نامیم.

* روش فلسفه مشایی چیست؟

روش فلسفه مشایی، منطق ارسطویی است و بنیاد منطق ارسطویی سست و لرزان است و نمی‌توان با آن به‌جایی رسید. هم در منطق تعریف هم در منطق اثبات.

* در اینجا چند پرسش به ذهن می‌آید نخست آن‌که منطق تعریف و منطق اثبات چیست؟

ارسطو منطق را ابزار درست اندیشیدن و فکر کردن می‌داند. ابزار هر چیزی است که اثر فاعل را به مفعول می‌رساند و درستی از نگاه ارسطو مطابقت با واقع است و می‌ماند فکر کردن. ببینیم فکر کردن چیست؟ ارسطو فکر کردن را کار ذهن می‌داند. با ذهن از دانسته‌ها به چیزی که نمی‌دانیم می‌رسیم.

* ذهن چیست که کارش فکر کردن است؟

به زبان ساده، انسان آمیخته‌ای از تن و جان است که تن خود از ماده‌هایی فراهم آمده است و جان آدمی مراتبی دارد و هر مرتبه کاری را انجام می‌دهد؛ برای مثال مرتبه‌ای از جان کارش دانستن است و مرتبه‌ای کارش خواستن و... . به مرتبه‌ای که کارش خواستن است اراده و به مرتبه‌ای که کارش دانستن است ذهن گفته می‌شود. بر این اساس است که ارسطو کتاب متافیزیک را این‌گونه شروع می‌کند: هر انسانی به‌خودی‌خود، به دانستن می‌گراید؛ یعنی آدم چون آدم است و فقط به خاطر آدم بودنش به دانستن روی می‌آورد. البته می‌توان سخن ارسطو را دراین‌باره اندکی ویرایش کرد و بگوییم آدمی مجبور است بداند و نمی‌تواند که نداند.

انسان به‌گونه‌ای ساخته و آفریده‌شده است که در دانستن مجبور است. هیچ‌کس در هیچ حالی از احوال نمی‌تواند نداند. زیرا تا چشم‌باز می‌کنیم می‌بینیم و دیدن گونه‌ای دانستن است و صداها را می‌شنویم چیزهای را لمس می‌کنیم و می‌بویم و می‌چشیم و برتر از همه هیچ‌گاه از حال خود غافل نیستیم. پس می‌توان گفت انسان به‌خودی‌خود مجبور است بداند نه این‌که به دانستن گرایش دارد.

دانستن خود مراتبی دارد: اولین مرتبه حس است که با آن چیزهای محسوس را درک می‌کنیم دومین مرتبه خیال است و آخرین مرتبه عقل است که با آن معقولات را می‌یابیم. به دیگر سخن، ذهن خود مراتبی دارد که سربسته عبارت‌اند از حس و خیال و عقل. با ذهن چیزهای گوناگون را ادراک می‌کنیم. یعنی چیزهایی را با حواسمان می‌یابیم و سپس با خیال آنها را نگه می‌داریم و باعقل معقولات را درک می‌کنیم. سپس بین این دریافت‌ها نسبت برقرار می‌کنیم و مثلاً می‌گوییم آب،شور است یا آب، شور نیست. به‌صرف دریافت با حس و خیال و عقل تصور می‌گویند و وقتی میان آن دریافت‌ها پیوند برقرار کنیم به چنین فعالیتی تصدیق می‌گویند.

* فکر کردن همین کار ذهن است یا تعریفی دیگر دارد؟

نه در منطق چنین کاری را فکر نمی‌دانند. فکر کردن حرکت ذهن است از دانسته‌هایمان برای شناخت چیزی که نمی‌دانیم و چون مجهول ما یا یک تصور است یا یک تصدیق. پس فکر کردن دو گونه است. چون ما یا می‌خواهیم تصوری ناشناخته را بشناسیم یا تصدیقی را و غیر از این دودیگر چیز سومی نیست. باز بر این اساس ما دو منطق داریم: منطق تعریف و منطق اثبات.

* منطق تعریف چیست و با آن چه‌کاری می‌توان کرد؟

اگر تصوری را نشناسیم، آن را با کمک تصوراتی که می‌شناسیم، کشف می‌کنیم. مثلاً بنا بر مثال معروفی در منطق، ما نمی‌دانیم «جزیره» چیست و برای دانستن آن بنا بر منطق ارسطویی، ما آن را با تصورات که قبلاً شناخته‌ایم، مانند زمین، محاط، در آب کشف می‌کنیم و کشف کردن، تعریف کردن است.

* مگر راهی جز این هست؟ ما با چشممان چیزی را می‌بینم، می‌شناسیم با گوشمان صدایی را می‌شویم و پس‌ از آن می‌شناسیمش و با دستمان چیزی را لمس می‌کنیم و آن را می‌شناسیم. مگر شناخت همین نیست؟

از نگاه ارسطو هیچ‌ یک از اینها شناخت نیستند. بلکه خود مقدمه شناخت هستند. مشاییان باور دارند که هر چیزی دو گونه ویژگی دارند. مثلاً شما که طرف گفت‌وگو بنده هستید، ازیک‌طرف ویژگی‌های دارید که انسان بودن شما به آنها بسته است که عبارت‌اند از 1- بی‌نیاز از دیگری (جوهرید)، 2- دارای امتداد ثلاثه هستید (جسم بودن)، 3- نام هستید، 4- حساس هستید. یعنی کنش‌ها را پاسخ می‌دهید، 5- اندیشه‌ورزی و ناطق هستید که با انسان بودن شما برابراست.

از طرف دیگر ویژگی‌هایی دیگر دارید که انسان بودن شما به آن‌ها بسته نیست. مانند 1- دوپا، 2- دو گوش، 3- نویسندگی، 4- روزنامه‌نگاری و ... ویژگی‌های اولی همگی ثابت هستند و اگر آنها را نادیده بگیریم شما نه در خارج می‌توانید باشید و نه در ذهن تصور می‌شوید؛ یعنی انسانیت شما همان ویژگی‌هاست. هیچ‌ یک از آن را نمی‌توانیم با هیچ‌ یک از حواس درک کنیم. این ویژگی‌ها همان حقیقت و ماهیت و ذات و طبیعت شما هستند که تنها باعقل درک می‌شوند. اما ویژگی‌های دسته دوم ناپایدار هستند و بودن و نبودنشان به انسانیت شما لطمه‌ای نمی‌زند و همین‌ها هستند که حواس آن‌ها را درک می‌کند.

نشست بررسی فلسفه اشراق

* پس ما کی و چگونه حقیقت چیزی را آن‌طور که هست درک می‌کنیم؟ منظورم از نگاه ارسطوییان است.

دو کلمه در روان شناسی و فلسفه هستند که بسیار مهم‌اند: یکی تجرید است و دوم انتزاع. تجرید یعنی پوست کندن و انتزاع یعنی بیرون کشیدن. وقتی ویژگی‌های دسته دوم را کنار می‌زنیم و در زیر آنها، ویژگی‌های دسته دوم را باعقلمان پیدا می‌کنیم، به کنار زدن ویژگی‌های دسته دوم تجرید و یافتن ویژگی‌های دسته دوم انتزاع می‌گویند. پس دیدن و شنیدن و لمس کردن و... همگی مقدمه شناخت هستند نه خود شناخت.

* ارسطوییان چه راهی را برای چنین شناختی پیشنهاد می‌کنند؟ و چگونه...

ارسطوییان می گویند برای شناخت حقیقی یک چیز، باید ویژگی دسته دوم را کنار بزنیم و به ویژگی‌های دسته دوم یعنی به حقیقت آن چیز برسیم. راه رسیدن به حقیقت در اندیشه ارسطوییان تعریف، آن هم تعریف به حد است.

* تعریف چیست و چگونه می‌توان چیزی را تعریف کرد؟

تعریف؛ یعنی شناختن تصوری ناشناخته با تصورات شناخته. مانند جزیره و زمین و محاط و در آب که بیان کردیم. اگر تصورات شناخته همگی سازنده تصور ناشناخته باشند چنین تعریفی را تعریف به حد می گویند و گرنه تعریف به رسم می‌شود.

* این روش چه ایراد یا ایرادهایی دارد؟ پیش از این که به ایرادها بپردازیم، منطق اثبات را هم توضیح بدهید تا اشکالات را پی بگیریم.

 بله! منطق اثبات درباره تصدیق به بودن یا نبودن چیزی است که با تصدیق‌های معلومی که هریک را مقدمه می‌نامیم کشف می‌شود. برای مثال ما نمی‌دانیم این ساختمان محکم است یا نه. ولی می‌دانیم که این ساختمان بتن‌آرمه است و باز می‌دانیم که هر چیز بتن‌آرمه‌ای محکم است. با کمک این دو دانسته، درک می‌کنیم که این ساختمان محکم است. منطق اثبات، خود متکی بر منطق تعریف است اگر کسی منطق تعریف را نپذیرد، منطق اثبات هم پذیرفتنی نیست. پس در اینجا ما به‌نقد منطق ارسطویی می‌پردازیم گرچه منطق اثبات هم مشکلات ناگشودنی خودش را دارد.

* چه ایراد یا ایرادهایی بر منطق ارسطویی هست؟

 یکی از مهم‌ترین نقد‌ها بر منطق تعریف ارسطویی این است؛ میان عالِم و معلوم حجابی می‌کشد و آن حجاب هم حجاب مفاهیم است. یعنی میان من و چیزهای معلوم من، واسطه‌ای به نام صورت آن چیزها و من بی این صورت آن چیزها را نمی‌توانم بشناسم.

*یعنی این‌جور نیست که ما خود چیزها را بشناسیم و به‌تبع آن‌ها صورتشان را؟

از دید ارسطوییان فرایند به‌عکس است و ما از راه صورت، چیزها را می‌شناسیم و این ایراد بنیادی بر منطق تعریف ارسطویی است که منطق اثبات را نیز دربرمی گیرد. اجازه بدهید کمی این اجمال را تفصیل دهیم تا سخن مشاییان در این باره روشن تر شود.

در اندیشه مشایی چیزها به جوهر و عرض تقسیم میشوند و جوهر ها هم به پنج دسته: عقل و نفس و جسم و ماده و صورت. جسم، مرکب از ماده و صورت است. برای این که جسم، جسمی حاص بشود مثلاً این میز یا این خود، باید در اعراض پیچیده شود. گفتیم که ماده و صورت جوهرند و با هیچ حسی درک نمی شوند و حقیقت این میز هم همان ماده و صورت است. وقتی می خواهیم این میز یا این خودکار را بشناسیم، با حواس اعراضش را درک می کنیم و پس از چند فرایند، عقل فعال، حقیقت این میز را به ذهن ما اعطا می کند. به دیگر سخن، در اندیشه مشایی میان عالِم و معلوم، در خارج از ذهن، اعراض واسطه و حجابند و در ذهن هم مفاهیم.

*حجاب بودن اعراض روش است ولی مفاهیم چه طور حجاب میشوند؟

ببینید در اندیشه مشایی شما مستقیما به حقیقت چیزها دسترسی ندارید. این عقل فعال است که حقایق را به شما می دهد. اعراض زمینه را آماده می کنند تا نفس مستعد دریافت حقیقت مثلاً این میز شود. آن‌گاه عقل فعال حقیقت این میز را به من می دهد. حقیقت خارجی این میز همان ماده و صورت آن هستند نه اعراض. نقش آن ماده و صورت خارجی در ذهن می شود. جنس و فصل تنها راه شناخت یقینی منطق تعریف ارسطویی است. شناخت جنس وفصل یک چیز است که خود در بنیاد لرزان و بی منطق است.

این ایرادها را سهروردی وارد کرده است و با حقیقتاً منطق تعریف و در پی آن منطق اثبات ارسطویی را ویران کرده است. اول این که ماده تنها مفهومی خردبنیاد و اعتباری است و مشاییان آن را چیزی خارجی پنداشته اند و به همین خاطر دچار مغالطه شده اند زیرا مغالطه نشاندن چیزی به جای چیزی است و در این باره مشاییان مفهومی ذهنی را خارجی پنداشته اند.

*سهروردی در کدام اثر خود ماده و هیولا فرضی ذهنی دانسته است؟

در کتاب حکمت اشراق داوری‌های سوم و چهارم و پنجم و با دلایل محکم.

*نفی هیولا و ماده چه تأثیری بر منطق تعریف دارد؟

گفتم که منطق تعریف بر جنس و فصل استوار است و خود جنس و فصل بر ماده و صورت خارجی و بنابراین با نفی ماده و صورت، جنس و فصل هم نفی می‌شود و یا نفی جنس و فصل منطق تعریف بی مبنا می‌شود.

نشست بررسی فلسفه اشراق

*به‌جز این، چه ایراد دیگری بر منطق تعریف ارسطویی وارد می شود؟

 به‌اجمال می‌گویم. یکی این‌که به‌جز اندکی که منطق ارسطویی خوانده‌اند، دیگر مردم با آنکه منطق نخوانده‌اند می‌دانند که میز چیست. خودکار چیست و... . وقتی به بچه‌ات می‌گویی برو آب بیاور، آب می آورد، نه مثلاً قند. پس اصلاً دانستن جنس و فصل در شناختن چیزها اثری ندارد. چون اصلاً چیزها از جنس و فصل فراهم نیامده‌اند و باز چون آنها از ماده و صورت ساخته نشده‌اند. دیگر آنکه از کجا بدانیم، جنس و فصل‌های یک‌چیز همین چیزهایی هستند که ما شناخته‌ایم و بجز اینها دیگر جنس و فصلی ندارد؟ دیگر آنکه فصل ما آدمیان در منطق ارسطویی ناطق بودن است و ناطق بودن برای خود ما چیزی ناشناخته است و چگونه می‌شود با چیزی ناشناخته چیزی را شناخت؟

دیگر آنکه اگر ما چیزی را با جنس و فصلش می‌شناسیم، خود جنس و فصل را چگونه می‌شناسیم؟ این پرسشی بی‌پاسخ در اندیشه مشایی است. به نظرم یکی از این ایرادها برای نادرست بودن منطق تعریف ارسطویی کافی است. گرچه می‌توان برشمار آنها افزود. گفتم منطق تعریف ارسطویی بر یک فرض نادرست استوار است. یعنی جنس و فصل که خود برفرض نادرستی دیگر یعنی ماده و صورت مبتنی است که همین فرض نادرست خود نتایج نادرست فراوانی را در پی داشته است.

*اول بفرمایید چرا مسئله ماده و صورت نادرست است و چه نتایج نادرستی در بر دارد؟

نخست به نادرستی مسئله ماده و صورت اشاره ای می کنم. به نظر می رسد که چون مشاییان از شناخت جسم ناتوان بوده اند، ناچار به ماده و صورت یا همان هیولا و صورت قایل بوده اند؛ به عبارت دیگر آنان به مشکلی برخورده اند و نتوانسته اند آن را حل کنند و ناچار شده اند چیزی به نام هیولا را فرض و وضع کنند.

*مشکل مشاییان چه بوده است که به فرض و وضع هیولا انجامیده است؟

مشاییان، جسم را مرکب از ماده و صورت می دانند؛ منظور جسم طبیعی است نه تعلیمی. برای اثبات مرکب بودن جسم از هیولا وصورت، چند دلیل می آورند. یکی از آنها را من اندکی توضیح می دهم تا مطلب روشن شود. می گویند اجسام اتصال و انفصال پذیرند؛ مثلاً این میز اکنون یک واحد متصل است. اما می تواند به دو نیم و... بشود؛ اما می دانیم که اتصال انفصال را نمی پذیرد. زیرا اتصال، برابر است با وحدت وانفصال، برابر است با کثرت و وحدت و کثرت ناسازگار هستند و در یک جا جمع نمی شود. پس باید در جسم، دو چیز باشد یکی ماده و یکی صورت.

*مگر استدلال مشاییان چه اشکالی دارد؟

اشکالش این است که جسم طبیعی یک‌چیز است و آن‌هم همان طول و عرض و ارتفاع است و دیگر به فرض چیزی به نام هیولا نیازی نیست. آنان چون درست جسم را درنیافته‌اند، برای آن دو چیز فرض کرده‌اند، یکی ماده و یکی صورت وگرنه اصلاً با مشکل رودررو نمی‌شدند. به‌عبارت‌دیگر، آنان از مشکلی گریخته‌اند که اصلاً مشکل نبوده است و در این گیرودار تازه دچار مغالطه هم شده‌اند. مغالطه آنان این است که اتصال دو معنا دارد و مشاییان آنها را به‌جای هم نشانده‌اند. زیرا اتصال حقیقی آن است که دو جسم مثلاً این میز و این کتاب، به‌هم‌پیوسته باشند نه یک جسم. جسم طبیعی یک‌چیز است و آن‌هم فقط همان امتدادهای در طول و عرض و ارتفاع است. به دیگر سخن جسم همان امتداد است و امتداد ناسازگار با انفصال نیست.

*این فرض ماده و صورت چه نتایج نادرستی در حوزه های گوناگون داشته است؟

این فرض نادرست در چهار حوزه نتایج نادرستی داشته است. یکی در منطق تعریف و اصلاً روش‌شناسی و معرفت‌شناسی ارسطویی است. دوم در جهان‌شناسی ارسطویی است که بی‌جهت شمار چیزهای این جهانی را اضافه کرده است و سوم در خداشناسی است که خدای ارسطویی-یونانی خدایی بی‌کار است و چهارم در انسان‌شناسی اوست. به‌طورکلی و به‌ویژه تأثیر آن در نگاه او به زن.

ادامه دارد...

----------------------------------

گفتگو از خداداد خادم.

کد خبر 2426702