۲۰ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۰۴

مرد همیشه خندان مطبوعات زنجان درگذشت/

مرگ آخرین بازمانده/ روزنامه فروشی که با سرمای روزگار عجین شده

مرگ آخرین بازمانده/ روزنامه فروشی که با سرمای روزگار عجین شده

زنجان-خلیل چاپاری چهره نام آشنای مطبوعات استان زنجان بعد از تحمل یک دوره بیماری دارفانی را وداع گفت.

به گزارش خبرنگار مهر، خلیل چاپاری برای اهالی رسانه در زنجان نام آشنا و مهربانی بود. نه تنها ما که همه زنجانی هایی که حداقل یک بار از چهار راه سعدی گذشته اند، مغازه کوچک ضلع غربی چهارراه به سمت سعدی وسط و پیرمرد همیشه مهربان آن را به خاطر دارند.

روزنامه فروش زنجانی

خلیل چاپاری  آخرین بازمانده از نسل کهنه و قدیمی روزنامه چی های زنجان بود ، کسی که بیش از نیم قرن در سرما و گرما روزنامه به دست مردم زنجان می داد بعد از گذران یک دوره بیماری و تحمل رنج و مشقات فراوان درگذشت.

آخرین گفتگو با خلیل چاپاری و دردهای که از آن رنج می برد

پیرمرد آرام  پشت دخلش نشسته و تماشاگر مردمانیست که در سرمای  خزان  از حرکت باز نایستاده و بریده بریده حرکت می کنند.

روزنامه های صف کشیده  منتظر هم، از سرمای ایام در امان نیستند تعداد اندکی از آن ها  در ورودی مغازه قرار گرفته اند و سایرین داخل مغازه روی هم تل انبار شده ...

در مغازه را باز می کنم، اینجا از قدیمی ترین محل های توزیع مطبوعات است مغازه ای یک در سه در مرکزی ترین نقطه شهر منتظر است تا روزنامه ای قیمت کنم و یکی از آنا چشم انتظاران  را  انتخاب ...اما من هم قصد خرید ندارم فقط می خواهم حرف هایش را ثبت کنم و بفروشم.

"خلیل چاپار" را همه  جامعه کوچک علاقه مندبه  مطبو عات می شناسند سا ل هاست اینجا بیتوته کرده او از آخرین بازمندگان روزنامه فروشی زنجان قدیم است.

روزنامه فروش زنجانی

بساطش  متشکل از سیاهه های من و امثال من است، چراغ والور آبی رنگی است، کتاب های قدیمی ترکی روی هم انباشته شده مجله ها روی درو دیوار آویخته شده اند تا نگاه های عابران از روی آنان بلغزد سیگار، آدامس، خمیردندان  و زردآلو خشک هم به یاری آمده  اند تا دکور مغازه اش چیزی کم نداشته باشد همه این ها دست به دست هم داده اند تا پیرمرد نانی به کف آرد و به غفلت نخورد. دخلش هم پیاله مسی کوچکی است.

 هر از گاهی در باز می شود و خریداران یک نخ سیگار و کبریت حسادت روزنامه ها را برمی انگیزند.

 

روزنامه فروش زنجانی

پیرمرد اسکناس های راا در دست  لرزانش می گیرد و با چشمانی که تا فاصله دو انگشتی نزدیک اسکنا سها برده  دنبال 200 تومنی اش می گردد.

 

پیرمرد از جنس همان همردامانیستا که اگر در سوز سرما  و عرق سوزان شهر پای بساطشان نایستاده بودند تا وقفه ای در اطلاع رسانی و مطالعه مردم پیش نیاید امروز از مطبوعه خبری نبود.

سال 1316 بود که "خلیل چاپار" متولد شد نمی دانست سرنوشتش با این نیمچه مغازه بر خیابان، گره خورده، به گفته خودش سوادش بد نیست آخر سه کلاس قدیم درس خوانده بعد از انقلاب هم تصدیق کلاس پنجمش را گرفته.

 با بقالی امرار معاش می کرد، دوغ  و برگ زردآلو می فروخت همسایه صنفی اش "حاج اکبر تهذیبی" که روزنامه فروش آن ایام بود به  او پیشنهاد می دهدد فروش مطبوعات را پیشه کند و از چهار دهه  پیشتر از امروز، مشغول روزنامه فروشی می شود.

از مطبوعات  آن ایام کیهان، اطلاعات، سپیدو سیاه و جوان را به یاد دارد و نام مابقی در لابه لای اوراق ذهنش مدفون شده، جای شکرش باقیست همین ها را به یاد دارد از نشریات امروزی که هیچ کدام را به درستی نمی شناسد می گوید آن قدر زیاد شده تعدادشان که نمی دانم چند نوع نشریه می فروشم.

 ساعت کاری اش از 7 صبح تا 5. 8 شب است می گوید به این مغازه عادت کرده  گرچه از اوضاع مالی اش ناراضی است اما خدا را شکر می کند دخترهایش را به دانشگاه روانه کرده  و رزق حلال پای سفره کوچکش آورده.

شب ها که به خانه می رسد شکمی سیر کرده و می خوابد تا پاسخگوی روزهای تکراری ای باشد که انتظارش را می کشد.

روزنامه فروش زنجانی

 جمعه عصرها که اوقات فراغتش است را گاه گاهی در هیئت سپری می کند.

دستی در شاعر دارد گرچه آن ها را روی کارتن های سیگار نوشته و هیچ کدام را نگه نمی دارد. این شعررا هم برایم می خواند"چاپاری ام /آدیم دوشوب دیللره" قلم گتیر سوز لر یازیم ایللره"

 چاپار، از کم سو شدن چشمانش و از علاقه اش به اشعار ترکی به ویژه نوحه  سخن می گوید و می افزاید: فقط جملات درشت را می خوانم و اگر لابه لای مطالب موضوع ترکی ببینم نگاهی به آن می اندازم.

همه خاطرات خوشش در سفرش به نمایشگاه مطبوعات ارومیه خلاصه میشود که در آن جا با یک سکه از او تقدیر می شود.

کسی  احوالاتش را جویا نمی شود مگر در آستانه روز خبرنگار آن هم به ندرت.

همه دغدغه اش این است که در خبرم از مشکلاتش هم سخن بگویم باشد نتیجه ای حاصل شود!

از فقدان بیمه می نالد زانوانش را نشان می دهد که به جای مرهم پزشک روی آن تکه پشمی گذاشته و با دستمالی گره زده به امید گره گشایی از مشکلاتش.

به گفته خودش چرخ زندگی اش به سختی می گذرد همان طور که در گذشته می گذشته آن هنگام که توان در بدن داشته و کار می کرده خرج زندگی اجازه پرداخت حق بیمه را نمی داده امروز هم سنی از او گذشته و گذر زمان این فرصت را از او ستانده است.

روزنامه فروش زنجانی

روزنامه  و مجله گران شده و مردم را از خرید منع می کند به ناچار سیگارو آدامس را همراه کالاهای فرهنگی اش کرده تا آخر روز چیزی برایش بماند.

چراغ والور آبی رنگش هم معیوب شده و عدم توانایی در پرداخت گاز بها مانع استفاده از نعمت گاز در آن مغازه شده است.

پادرد را هم که  هدیه روزنامه فروشی اش است به دلیل بی پولی تحمل می کند.

در سه دور سفر رییس جمهور به استان برایش نامه نوشته تا مشکل بیمه اش را حل کند اما نتیجه ای حاصل نشده.

نامه در مغازه اش موجود است برایم می آورد تا اطمینان حاصل کنم  کسی در بند مشکلاتش نیست. راست می گوید در نامه ای که از استانداری به دستش رسیده نوشته شد:

حسب دستور رییس جمهور نامه به شماره 103347 در اسرع وقت مورد رسیدگی قرار می گیرد و نتیجه توسط سازمان  به اطلاع می رسد.

پیرمرد چشم انتظار وصول  نامه ای خوش خبر  است، هنوز امید دارد نامه نوید بخش زندگی او و همسرش باشد. شای از این پس راحت تر به پزشک مراجعه کننند و با آسودگی خاطر زندگی دخترانشان را به نظاره بنشینند.

خلیل چاپاری رفت بدونه اینکه دردهایش درمان شود شاید شکایت این دردها را به خدا ببرد هر چند او   ناراحتی و کینه ای از کسی به دل نمی گرفت و همیشه لبخندش را به همه هدیه می داد حتی کسانی که ناراحتش  می کردند.

گزارش از سولماز شهبازی

عکس: مرتضی الیاسی

کد خبر 2441655

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha