به گزارش خبرنگار مهر، دیگر از آن حقارت ها،خودكم بینی ها،بی ارزش بودن ها و همه حس های بد خبری نیست اكنون با اعتماد به نفس كامل به خود و اعتماد به توانایی ها و عملكردهایش پله های ترقی را پشت سر می گذاردو با ایمان به اینكه همه رشد او جز عنایت خدا نیست خود را كاملا توانمند و خلاق می داند.
نادر نجفی مدیریت چند پروژه وزارت نیرو، احداث كارخانه روی و عضو هیئت مدیره كارخانه، فعال در حوزه های سیاسی و آموزشی را در رزومه كاری خود دارد.
ترحم و زخم زبان منجر به ملامت های مدوام خودش شده بود. اوایل دهه هفتاد بود زمانی كه بیسوادی همچون گذشته امری عادی تلقی نمی شد اما او همچنان بی سواد بود و جز شاگردی در صافكاری و نقاشی اتومبیل كاری از دستش بر نمی آمد.
خاطره ناخوشایند كلاس اول ابتدایی هنوز از ذهنش پاك نشده ،اوایل دهه شصت بود شاگرد كلاس اولی ای كه همكلاسیش را كتك زد و دندان او را در دهنش شكست ، معلم در چله زمستان آنچننان او را باد تنبیه كرد كه با خود عهد بست دیگر به مدرسه فكر نكند
خاطره ناخوشایند كلاس اول ابتدایی هنوز از ذهنش پاك نشده، اوایل دهه شصت بود شاگرد كلاس اولی ای كه همكلاسیش را كتك زد و دندان او را شكست، معلم در چله زمستان آنچنان او را تنبیه كرد كه با خود عهد بست دیگر به مدرسه فكر نكند.
پانزده شانزده ساله كه بود در مغازه نقاشی اتومبیل مشغول به كارشد، روزی كارفرما از او خواست رنگ شماره 25 را از فروشگاهی خریداری كند غافل از اینكه شاگرد بی سواد تا به فروشگاه برسد شماره رنگ را فراموش می كند، شاگرد سه مرتبه این مسیر را پیمود و به محض اینكه به فروشگاه رسید شماره رنگ را فراموش كرد، نزد استادكارش برگشت و شماره رنگ را پرسید تا اینكه استاد كار با پرخاشگری گفت :مگرتو گیجی؟
با شرمندگی سرش را پایین انداخت و گفت: اگر می شود روی كاغذ بنویسید من سواد ندارنم .... شنیدن این جمله ترحم استادكار را برانگیخت گرچه رفتار ترحم آمیز او شاگرد را اذیت می كرد. گویی با یك عقب مانده طرف است و هر روز اعتماد به نفسش كمتر می شد.
نجفی می گوید: خدا حفظش كند هر روز می گفت روزگار روزگار با سوادهاست حیف است تو هنوز جوانی درس بخوان .... اما من به كارم علاقه داشتم و به شرایط موجود راضی بودم.
ادامه می دهد:زمان همچنان می گذشت و زندگی من بدون تغییر و پیشرفتی جریان داشت، آن روز برای خوردن نهار باید با اتوبوس به سمت خانه می رفتم پیرمردی یك برگه چك دستم داد و گفت پسرم ببین مبلغ چك چقدر است؟ من هم كه توان خواندن و نوشتن نداشتم عدد پنج را شناختم و برای اینكه خجالت زده نشوم و به بی سوادی من پی نبرد گفتم پنج هزار تومان، پیرمرد نگون بخت كم مانده بود سكته كند گفت این چك باید پانصد هزار تومان باشد !!! پسر بچه ای كنار ما بود چك را گرفت و مبلغ پانصد هزار تومن را اعلام كرد و گفت حاج آقا نگران نباشید درست است و من بازهم مورد سرزنش قرار گرفتم.
هنوز صدای پیرمرد را فراموش نكرده ام «تو با این قدو قواره بلد نیستی یك چك بخوانی از این بچه یاد بگیر...».
جمعیت حاضر در اتوبوس در سكوت به حرف هایی كه بین نقاش اتومبیل و پیرمرد رد و بدال می شد گوش می دادند، زدند زیر خنده و پچ پچ كنان باهم صحبت كردند...حس حقارت، خشم و ناراحتی آنچنان بر این نوجوان غالب شد كه انگار آسمان روی سرش خراب شده بود داغ بود اما عرق سرد بر تنش نشست، از اتوبوس كه پیاده شد مسیر طولانی ایستگاه اتوبوس تا خانه فقط خودش را سرزنش كرد و به زندگی بد و بیراه گفت... بدون اینكه مسافت طولانی را حس كند خود را مقابل خانه دید و مادركه با نگرانی حالش را می پرسید.
نجفی می افزاید: شناسنامه را كه خواستم او بیشتر نگران شد و با كنجكاوی سر از كارم درآورد، همیشه مرا برای تحصیل تشویق می كرد اما گوشم بدهكار نبود وقتی متوجه شد می خواهم در نهضت ثبت نام كنم دستانش را رو به آسمان گرفت و با خوشحالی خدا را شكر كرد.
ثبت نامه در پایگاه بسیج مسجد محله (اسلام اباد) و آشنایی با شهید اصغر نجفی(در رزمایش سال 80 در قزوین شهید شدند) كه آن موقع حدود 16 سال داشت، سر آغاز تحول در زندگی شخصی و حرفه ای اش تلقی می شود.
این چهره موفق سوادآموزی اظهار می كند: با تلاش خودم و توكل به خداوند پیشرفت روز افزون برایم رقم خورد حتی وجود شهید اصغر نجفی در زندگیم یكی از رحمت های خداوند محسوب می شد.
او و اصغر فعالترین اعضای پایگاه بسیج بودند و دوشادوش یكدیگرد فعالیت های فرهنگی عبادی بسیاری را در مسجد انجام می دادند.
نجفی یادآور می شود: تا آن هنگام نماز هم نمی توانستم بخوانم تا اینكه از طرف پایگاه بسیج به مشهد رفتیم ،شهید اصغر نجفی بود كه با صبر و حوصله و تشویق فراوان نماز و وضو را یادم داد، با صدای بلند نماز می خواند تا من با تكرار نماز را بیاموزم و اینطور شد كه تا پایان سفر نماز خواندن را یادگرفتم.
هر سال مقطعی بالاتر را تجربه می كرد، من كه تا آن هنگام فردی بیكار و بی سواد بودم به یكی از جوانان مومن، فعال در پایگاه و گروه امر به معروف و نهی از منكر پیوسته بودم و سایرین را به حضور در مسجد تشویق می كردم در واقع باسواد شدنم زندگی مرا در همه ابعاد تحت تاثیر قرارداد و روبه رشد هدایت كرد.
مدرك سوم راهنمایی را كه گرفتم از فنی و حرفه ای مدرك برق صنعتی گرفتم و در دبیرستان رشته برق را ادامه دادم، در همه این مراحل منبع درآمدم نقاشی اتومبیل بود تا اینكه عازم سربازی شدم آنجا هم در واحد مخابرات خدمت كردم.
نجفی می افزاید: پس از سربازی در كارخانه ای خصوصی مشغول به كار شدم و به تشویق همسرم دیپلم گرفتم، سپس وارد شركت كالسیمین شدم، پس از مدتی شركتی راه اندازی و همكاری با وزارت نیرو را آغاز كردم، در سال 92 موفق به دریافت مدرك فوق دیپلم در رشته برق قدرت شدم و در حال حاضر در مقطع كارشناسی ادامه تحصیل می دهم.هم اكنون كشور بیش از هرچیز نیاز به تولید و رونق اقتصادی دارد بنابراین علایق سیاسی خود را در حاشیه قرار داده و همه توان خود را صرف فعالیت های تولیدی می كند تا شاید با ایجاد اشتغال بخشی از مشكلات رفع شود
این چهره موفق سواد آموزی كه درصدد راه اندازی یك كارخانه فراوری روی است یك از بزرگترین آرزوهایش تاثیرگذار بودن در رفع مشكلات جامعه به ویژه مشكلات اقتصادی است.
نجفی معتقد است : هم اكنون كشور بیش از هرچیز نیاز به تولید و رونق اقتصادی دارد بنابراین علایق سیاسی خود را در حاشیه قرار داده و همه توان خود را صرف فعالیت های تولیدی می كند تا شاید با ایجاد اشتغال بخشی از مشكلات مرتفع شود.
او با مقایسه دوران بی سوادی و باسوادی خود می گوید: همه موفقیت هایم را ناشی از باسواد شدنم می دانم اگر نهضتی وجود نداشت و فرصتی برای باسواد شدن هرگز این روزهای سرشار از باارزش بودن را نمی دیدم.
این چهره موفق سواد آموزی، باسواد بودن را حسی وصف ناپذیر بر می داند و تصریح می كند: تا كسی یك قدم برای باسواد شدن برنداشته و شیرینی آن را درك نكرده نمی داند چه نعمت بزرگیست.
و بارها در جملات خود تاكید می كند: الگوی من شهدا هستند، هرچه دارم از شهدا دارم و همیشه نگرانم مبادا روزی شرمنده آن ها باشم.
نظر شما