به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر"، كاربرد اصطلاح جهاني شدن به دو كتاب كه در سال 1970 منتشر شدند برمي گردد: يكي كتاب "جنگ و صلح در دهكده جهاني" نوشته مك لوهان نام دارد و كتاب ديگر، كتابي است از برژنسكي مسئول سابق شوراي امنيت ملي ايالات متحده در دوران رياست جمهوري جيمي كارتر.
درباره مسئله جهاني شدن ديدگاههاي نظري گوناگوني وجود دارند. برخي جهاني شدن را چيزي فراتر از مرحله گذرا و موقت در تاريخ بشر نمي دانند و عده اي ديگر آن را آخرين تبلور رشد سرمايه داري غرب و نوسازي آن تلقي مي كنند و گروه سوم هم جهاني شدن را يك تحول اساسي در سياست جهاني قلمداد مي كنند كه فهم آن نيازمند تفكر جديدي است.
با اين حال در خصوص جهاني شدن ديدگاههاي مختلف هركدام بر وجهي خاص متمركز شده اند. برخي آن را تغييرات اساسي در ساماندهي سرمايه داري جهاني در عرصه هاي توليد، توزيع، تجارت، ماليه و تكنولوژي مي دانند كه مي توان آنها را در قالب گذر از سرمايه داري سازمان يافته به سرمايه داري بدون سازمان در مقياس جهاني خلاصه كرد. بعضي ديگر آن را فرايندي كه در حال ساختن فضاي جديد اجتماعي است تعريف مي كنند و بعضي آن را به هم فشرده شدن جهان در بعد زمان و مكان و كوچكتر شدن آن مي دانند.
آنتوني ماكفرو در كتابش با عنوان "بررسيهاي جهاني" مي نويسد چهار روند اساسي جهان شدن به ترتيب عبارتند از : 1- رقابت قدرتهاي بزرگ 2- نوآوريهاي تكنولوژي 3- جهاني شدن توليد و 4- مبادله و تجديد و نوگرايي.
به گزارش گروه دين و انديشه "مهر"، با توجه به چهار روند كه ماكفرو در مورد جهاني شدن ذكر مي كند به نظر مي آيد فرايند جهاني شدن در ابعاد مختلفي باشد ولي در بعد اقتصادي جهاني شدن بيشتر معنا پيدا مي كند كه در اين بعد جهاني شدن به معناي تشديد جريان كالا، خدمات، اطلاعات، سرمايه گذاري، عوامل توليد و همچنين فرايند يكپارچگي و تمركز پيوسته سرمايه، بازار نيروي كار، تجارت، حمل و نقل و ارتباطات است. شدت اين تمركز پيوسته رو به افزايش است. به نظر مي رسد اين فرآيند غير قابل بازگشت است و جهاني شدن در بعد اقتصادي، جهاني شدن خدمات به طور عمده به وسيله رشد سرمايه گذاري مستقيم خارجي در خدمات توسط شركتهاي چند مليتي نيز به حساب مي آيد.
با اين حال بايد گفت كه جهاني شدن پديده و امر جديدي نيست چرا كه در دهه هاي گذشته نيز سابقه داشته است و بعضاً از شدت بيشتري نيز برخوردار بوده است. ولي امري كه در جهاني شدن جديد مطرح مي شود اين است كه اين جهاني شدن تمام ابعاد فرهنگي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي جهان را تحت تأثير قرارداده البته نه به طور يكسان، همه جا و فراگير چرا كه مثلاً كاهش اهميت مرزهاي سرزميني در آمريكاي شمالي، اروپا و منطقه پاسيفيك در مقايسه با آفريقا و آسيا از برجستگي ويژه اي برخوردار است. پديده هايي مانند شركت هاي جهاني ، پست الكترونيك در شمال بيشتر مطرح است تا جنوب اما در مورد ماهيت جهاني شدن بايد گفت كه جهاني شدن يك فرايند رو به جلو تنها براي همسان سازي نيست كه دلايل براي قبول آن ارائه گردد. جهاني شدن به هيچ وجه به تفاوتهاي فرهنگي پايان نداده است و همچنين جهاني شدن به افزايش نسبي جنبشهاي ملي، قومي و مذهبي در دهه هاي اخير منجر شده است.
جهاني شدن هنوز اهميت مكان، فاصله و مرزهاي سرزميني را در سياست جهاني از بين نبرده است هر چند ابعاد جديدي از جغرافيا را از طريق ورود به فضاي مجازي و ارتباطات الكترونيكي به روابط اجتماعي اضافه كرده است. شايد بتوان گفت كه جهاني شدن بر مفهوم پايان يا مرگ جغرافيا آن گونه كه برخيها اعلام مي كنند نيست بلكه موجب ايجاد فضاي فراسرزميني در كنار آن شده است كه جغرافياي سرزمين متقابلا مرتبط شده است.
جهاني شدن را نمي توان فقط به صورت يك نيروي واحد پيش برنده درك نمود. سياره اي شدن جهان فقط حاصل گريزناپذير سرمايه داري يا نتيجه قطعي و از پيش تعيين شده صنعتي شدن يا برآمده از كاوش غير مذهبي جديد از حقايق جهان نيست.
در جهاني شدن بازيگران عرصه روابط بين الملل به غير از دولتها، شركتهاي چند مليتي، سازمانهاي بين المللي و سازمان ملل متحد حتي اشخاص هستند كه تا حدودي توانسته اند يكه تازي دولت را در عرصه روابط بين الملل محدود كنند. كاركرد اينها بخصوص شركتها در تعارض بيشتر با حاكميت ملي كشورها قرار مي گيرد. به عنوان مثال: عدم رعايت مصوبات دولت آمريكا از سوي شركت هاي چند مليتي آمريكايي مانند تجربه قانون داماتو .
يكي ديگر از نشانه هاي جهاني شدن، جابه جا شدن تابعيت و شهروندي در حاكميتها است يعني اينكه مردم كشورهاي مختلف بخصوص در اروپا به حكومتهاي خويش خيلي پاي بند نيستند. علقه هاي فراملي و جهاني پيدا كرده اند حتي در مواردي دولتها بر شهروندان خويش خود حق حاكميت را از دست داده اند.
اثرات جهاني شدن
در مورد اثرات جهاني شدن مي توان خيلي از مواردي را كه گفته شد از اثرات جهاني شدن دانست ولي به طور منظمتر چندين مورد از اثرات جهاني شدن را بيان مي كنيم.
- بارزترين اثر جهاني شدن تشديد همگرايي در عرصه جهاني است. يكي از موانع مهم همگرايي جهاني موضوع حاكميت ملي كشورهاست. از نظر طرفداران جهاني شدن از آنجا كه نقش و دامنه اقتدار دولت ها در اثر جهاني شدن به طور جدي محدود مي شود لذا بستر و زمينه اصلي براي همگرايي فراهم مي شود.
- كاهش موانع گمركي تجارت و شكل گيري تجارت الكترونيكي حركت آزاد سرمايه، كالا و خدمات و اطلاعات، در يك چشم انداز كلي به هم پيوستگي روز افزون اقتصاد ها را از آثار مهم جهاني شدن مي توان قلمداد كرد.
- در جهاني شدن الگوي فعاليتهاي مختلف بشري به سوي فرا منطقه اي و فرا قاره اي شدن در حركت است.
- در جهاني شدن تصلب مغزهاي ملي فرو ريخته است و حاكميتدولتها در چارچوب مرزهاي رسمي معنا ندارد.
- در جهاني شدن بحث مخاطرات امنيتي از سخت افزاري به نرم افزاري درآمده است و مسائل امنيتي از امور نظامي و امكانات تسليحاتي به امور ارتباطي و اطلاعاتي و فرهنگي تبديل شده است.
- در جهاني شدن ديگر دولتها نمي توانند ادعاي حاكميت مطلق كنند و معنا و مفهوم حاكميت دچار چالش شده است.
- در جهاني شدن معنا و مفهوم و مصداقيت شهروندي با علقه هاي قديمي حاكميت و تبعيت دچار چالش شده است و شهروند جهاني مطرح شده است.
- در دنياي جهاني شدن سياست اعلاء و ادني در مورد امور صرف نظامي و رفاهي تغيير كرده است يعني امور رفاهي جاي امور نظامي را به عنوان سياست اعلاء گرفته است .
- در عصر جهاني شدن سنت و مدرنيته خيلي معنا ندارد و دنياي جهاني دنياي مدرنيته و حتي فرامدرنيته است.
- در جهاني شدن امور ويسع و كلي فروريخته است و فرا ساختارها، فرامتن ها دچار چالش شده است و ديگر جايي براي مفاهيم كلي و نگرش هاي كلي نگر وجود ندارد و حتي فرامتن و زير متن وجود ندارد و يك فرا ساختار كلي يك فرامتن جهاني به وجود آمده است كه در معناي جزيي و محدود نگريسته نمي شود.
رويكردها و جهاني شدن
به گزارش گروه دين و انديشه "مهر"، براي درك بهتر رويكرد رئاليسم و جهاني شدن ابتدا در مورد رويكرد ديگر يعني ليبراليسم و ماركسيسم به صورت كوتاه مطالبي را مي آوريم.
ليبراليسم :
ليبرالها تصوير كاملاً متفاوتي از جهاني شدن ارائه مي كند. آنان جهاني شدن را محصول جهاني يك روند بسيار طولاني تغيير در سياست جهان تلقي مي كنند. نگرش ليبرالي به جهاني شدن دلايل رئاليستها از سياست جهاني را كم اهميت مي انگارد زيرا از اين ديدگاه دولتها همانند گذشته تنها بازيگران اصلي در عرصه جهاني نيستند و به جاي بازيگران دولتي بازيگران ديگري با درجات اهميت مختلف در قلمروهايي كه مخصوص دولت ها بوده حضور يافتند. ليبراليسم دولتها را ابدي و هميشه و پايدار در نظر نمي گيرد بلكه جهان را مانند يك شبكه تار عنكبوتي از روابط مي پندارد كه كمتر شبيه مدل واقع گرايي از دولتها يا مدل طبقاتي است كه در تئوري نظام جهاني مطرح است. ليبرالها اين مفهوم رئاليستي را كه جنگ يك حالت طبيعي در سياست جهاني است رد مي كنند و ليبرالها منافع ملي را كمتر مانند رئاليستها در امور نظامي مي بينند گرچه رئاليست به عنوان تئوري مسلط در روابط بين الملل مطرح است اما ليبراليسم به عنوان يك مدعي بزرگ تاريخي و آلترناتيوي براي آن هميشه مطرح بوده است.
ماركسيسم:
آنها جهاني شدن را آخرين مرحله امپرياليسم غربي مي دانند و از اين ديد جهاني شدن چيزي جز گسترش فرهنگ غربي و رشد اقتصاد سرمايه داري نيست و آنها جهاني شدن را چيز جديد و نويي نمي دانند بلكه پوششي براي پيشبرد مفاهيم گذشته است. اين پديده امكان تحت الشعاع قرار دادن يا اضمحلال اجزاء و عناصر اصلي و تعيين كننده تحولات روابط بين الملل را همچون عنصر دولت – ملت ندارد و لذا همچنان مفاهيم و اركان قبلي توانايي تبيين تحولات اصلي صحنه بين الملل را دارا هستند.
رئاليسم و مفاهيم اساسي آن
از ديد واقع گرايان دولتها بازيگران اصلي در صحنه جهاني به صورت كلي همان بازيگران حاكمند. حاكميت به اين مفهوم است كه هيچ بازيگري فراتر از دولت وجود ندارد كه آن را به اقدام در طريقي خاص وا دارد. ديگر بازيگران مانند شركتهاي فراملي، سازمانهاي بين المللي، مجبورند در چارچوب روابط بين دولتي عمل كنند. از ديد واقع گرايان سياست بين الملل صحنه چالش دولتها براي به دست آوردن قدرت است و هر دولتي مي كوشد منافع ملي خود را به حداكثر برساند. نظمي كه در سياست جهان وجود دارد نتيجه عملكرد ساز و كاري است كه موازنه قوا ناميده مي شود. بر اساس آن دولتها به گونه اي عمل مي كنند كه از سلطه دولتي واحد جلوگيري كند. از اين رو سياست جهان هميشه درگير چانه زني و اعتماد از طريق ديپلماسي است و سازوكار اصلي براي متوازن كردن منافع ملي گوناگون است. اما نهايتا مهمترين ابزار موجود براي دولت ها در اجراي سياست خارجي شان نيروي نظامي است. سرانجام از آنجا كه هيچ قدرت حاكمي فراتر از دولت وجود ندارد كه سياست بين المللي را سامان دهد سياست جهاني يك نظام مبتني بر خودياري است كه در آن دولت ها براي رسيدن به اهداف خود بايد به منابع نظامي متكي باشند. اين اهداف، غالبا از راه همكاري قابل حصول است اما زمينه براي تضاد هميشه وجود دارد.
به گزارش گروه دين و انديشه "مهر"، رئاليسم به جهان آن گونه كه هست مي پردازد نه آن گونه كه ما مي خواهيم باشد. از اين ديدگاه جهان چندان جاي دلچسب و مناسبي نيست و در بهترين حالت انسانها خودخواهند و شايد هم بدتر از آن هم باشند. احساس كامل بودن انسان و امكان بهبود وضع سياست جهان به راحتي قابل دست يافتن نيست.
جدال دو ديدگاه آرمان گرا و واقع گرا تا امروز ادامه يافته اما اگر منصف باشيم بايد اذعان كنيم كه در اين مجادله واقع گرايي دست بالا را داشته است. علت هم اين است كه باورهاي رئاليستي با عقل سليم بيشتر هماهنگي داريم بويژه كه هر روزه در سيل اخبار رسانه ها زشتي كردار انسان را مي بينيم. رئاليسم بر اساس اين اصل اساسي كه انسان گرگ انسان است به جهان مي نگرد و ديدگاه كاملا بدبينانه به جهان دارد و معتقد است كه دولتها در حدي وسيعتر به صورت مجموعه اي انساني هستند كه در تلاش براي به دست آوردن منافع خود از هيچ كوششي دريغ نمي كنند حتي در صورتي كه به منافع ديگران آسيب برسد پس در رئاليسم يكي از اصول اساسي خودياري است نه همياري و همكاري زيرا كه هيچ دولتي به عنوان بازيگر اصلي روابط بين الملل به جز در راستاي منافع ملي خود حركت نمي كند و نبايد انتظار داشت كه در عرصه روابط بين الملل منافع جمعي و مصالح مشترك عمومي در نظر گرفته شود.
مفروضات اساسي رئاليسم
1- دولت – ملت : يكي از مفروضات رئاليسم تاكيد زياد بر بازيگر دولت در عرصه روابط بين الملل است يعني اينكه دولت حاكميت اصلي را در صحنه بين الملل در دست دارد و ديگر بازيگران زيرمجموعه دولت هستند. اين دولت است كه منافع ملي خود را در سطح ملي و بين المللي تعريف مي كند و با وجود اينكه در عصر جهاني شدن هم قرار گرفته ايم باز دولت حاكميت خويش را دارد و فقط يك سري محدوديت ها براي آن ايجاد شده است. دولت تنها بازيگر عرصه بين الملل است كه از ابزارهاي مختلف به خصوص نيروي نظامي براي تامين منافع خويش استفاده مي كند. در نگاه رئاليسم حاكميت دولت كامل و نامحدود است و دولت در مقابل ملت و شهروندان حق حاكميت دارد و همچنين نماينده ملت خويش در سطح جهان است.
2- قدرت: رئاليسم سياست بين الملل را مبارزه براي قدرت مي داند و از آنجا كه سيستم بين المللي آنارشيك است لذا هر دولتي براي موازنه قدرت بايد در صدد كسب و افزايش قدرت باشد. رئاليسم در اين راستا به عناصر عيني قدرت، چهره فيزيكي و نظامي آن تاكيد مي كند. عصر هسته اي جنگ سرد، مسابقه تسليحاتي دو ابرقدرت جهاني، موازنه قدرت بين دو بلوك سابق، تقسيم بندي مرزها در اقمار با تكيه بر زور و قدرت نظامي در آلمان، كره و ويتنام مويد نظريه رئاليست ها بوده و نشان داده كه بازي سياست در چهارچوب قدرت رئاليستي جريان داشته است. اما جنگ ويتنام و ناتواني آمريكا نشان داد كه تاكيد زياد بر قدرت و چهره خشك نظامي آن موجب غفلت از ديگر عوامل و چهره هاي قدرت و نيز عناصر مقاومت شده است. قدرت و امنيت كه در كانون مباحث رئاليسم و رئاليسم ساختاري قرار دارد آن را در مقوله سياست هاي والا قرار مي دهد چرا كه قدرت و امنيت از اهداف اصلي دولت هاست. رئاليسم بر مركز ثقل قدرت در دولت تاكيد دارد. قدرت از بالا سرچشمه مي گيرد و به سوي پايين سرازير مي شود.
3- منافع ملي: مفهوم منافع ملي به عنوان يكي ديگر از مفروضات اساسي رئاليسم پس از جنگ سرد به چالش كشيده شده است. مفروض بودن منافع ملي در رئاليسم در واقع اشاره به تعارض بيشتر و همكاري كمتر بين كشورها داشت.
4- حاكميت: رئاليسم در اين زمينه بيشتر به قدرتهاي بزرگ نظر داشته است. دولتهاي كوچك هيچگاه از حاكميت واقعي برخوردار نبودند. از ديد رئاليسم دارنده اصلي حاكميت دولت است و اين حاكميت حتي از نگاه رئاليسم مطلق است.
5- ساختار – فرآيند: رئاليسم بويژه نئورئاليسم بر ساختار تاكيد زيادي دارد. ساختار به دولت – ملت ها شكل مي دهد. ساختار باعث آنارشي نظام بين الملل مي گردد و آنارشي موجب سياستهاي قدرت است. در طول جنگ سرد دولتها اسير ساختار نظام بين الملل بودند. ساختار آنارشيك نظام بين الملل كه بسياري از كنشهاي رفتاي بازيگران – از بازيگران گرفته تا بزرگ – قالب الگوهاي همكاري و منازعه را مي دهد. خاتمه جنگ سرد و فروپاشي ساختار دو قطبي نظام بين الملل اهميت « فرآيند » در مقابل « ساختار » آشكار مي شود.
6- خودياري: منظور از خودياري اين است كه هيچ دولتي نمي تواند بقاي دولت ديگري را تضمين كند. در سياست بين المللي ساختار اجازه نمي دهد كه دوستي، اعتماد و افتخاري وجود داشته باشد. آنچه وجود دارد عدم قطعيت پايدار در غياب يك حكومت جهاني است. همزيستي مسالمت آميز از راه حفظ موازنه قوا حاصل مي شود. در آن صورت دولت هاي واقع گرا تلاش دارند منافع بيشتري را در مقايسه با ديگر دولتها به دست آورند. در نظام بين المللي هيچ قدرتي فراتر از دولت نيست كه از به كارگيري زور جلوگيري كند از اين رو امنيت تنها از طريق خودياري قابل دست يافتن است.در نظام خودياري منطق نفع شخصي در برابر تمهيدات سعادت جمعي مانند امنيت و تجارت آزاد كار مي كند. در مورد تجارت آزاد بر اساس تئوري مزيت رقابتي همه دولتها مي توانند از گردش آزاد بالا و خدمات منتفع و ثروتمند شوند اما يك دولت يا گروهي از دولتها مانند دولت هاي عضو اتحاديه اروپا مي توانند با اعمال اقدامات حمايتي ثروتمندتر شوند. البته نتيجه منطقي اين كار براي ديگر دولت ها پيروي از سياست حمايتي است و سرانجام آن سقوط تجارت بين الملل و ركود جهاني است كه باعث كاهش ثروت همه دولتها مي شود در يك نظام مبتني بر خودياري راه حل چنين مسئله اي ايجاد رژيم هاي بين المللي است يعني ايجاد الگوهايي از قوانين، هنجارها و روشها.
7- امنيت : رئاليستها امنيت را به طور سخت افزاري و نظامي مي بينند و نگاهي خشك و قدرت مدارانه به امنيت دارند.
8- قانون بازي بيليارد: رئاليستها كنشها و تعامل بين دولتها به بازي بيليارد تشبيه مي كنند كه در اين بازي دولتها به مانند توپ در برخورد با ديگران مستقل عمل مي كنند.
نظر كلي رئاليستها در مورد جهاني شدن
با توجه به مفروضات اساسي رئاليستها جهاني شدن را روابط ميان دولتها فرض مي گيرند نه از بين رفتن حاكميت دولتها در جهاني شدن نوع روابط گسترده تر مي شود و ضرورت محدوديتهاي قبلي وجود ندارد ولي همچنان حاكم اصلي دولت است. از ديدگاه رئاليستها جهاني شدن مهمترين جنبه سياست جهاني را كه همان تقسيم سرزميني جهان بين دولتهاست تغيير نمي دهد اگرچه ارتباطات متفاوت در بين اقتصاد ها و جوامع ممكن است آنها را به يكديگر بيشتر وابسته كرده باشد اما نمي توان اين وضع را به نظام مبتني بر دولت تسري داد.
از منظر اين رويكرد دولتها داراي حاكميت هستند و جهاني شدن مانعي براي بدست آوردن قدرت سياسي دولتها ايجاد نمي كند. همچنين جهاني شدن از اهميت تهديد به كاربرد زور يا از اهميت موازنه قوا نمي كاهد. از اين رو جهاني شدن ممكن است زندگي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ما را تحت تاثير قرار دهد اما چيزي فراتر از نظام سياسي بين المللي دولتها نيست. در ميان رئاليستها عدم پذيرش پديده جهاني شدن وجود دارد. از منظر اين رويكرد نظامي جهاني را مي توان به سطح رقابت ميان دولتها براي كسب قدرت تقليل داد اما از نظر واقع گرايان سياست قدرت امروز نيز همانند هميشه است. و گفتمان اصلي كنوني درباره تغييرات و تحولات جهاني متوجه جهان بعد از جنگ سرد است چه تك قطبي و چه چند قطبي از اين ديدگاه مفاهيم جهاني شدن، گمراه كننده و فريبكارانه است. آنچه بايد انجام شود مديريت محتاطانه جامعه بين المللي براي جلوگيري از وارد شدن به هرج و مرج بين المللي و كاستن از خطرات است. چنين ديدگاهي ممكن است ادعاي لجام گسيخته طرفداران جهاني شدن و كساني را كه اخيرا هيجان زده به آنان پيوسته اند تا حدودي مهار زند. در هر صورت انكار اين نكته كه هر پديده اي مانند جهاني شدن فقط حرف منتقدانه است عجيب و غريب مي نمايد. شايد نخوت و خودبيني رئاليستها از اين امر ناشي شده باشد كه آگاهي از جهاني شدن، دانش و فهم سنتي رئاليست ها يعني ناسيوناليسم و گرايش سرزميني و حتي خود رشته روابط بين الملل و نيز ادعاي واقع گرايان را زير سوال برده است. در هر صورت محافظه كاري سرسختانه در اين زمينه نمي تواند مجوزي براي سد كردن راه تحول دانش باشد زيرا اين دانش جديد ممكن است مشوق آينده اي باشد كه جايگزين حال است به ويژه در عصري كه مسئله امنيت بشر و امنيت سياره زمين همچنان لاينحل مانده است. يك رئاليست هيچ مشكلي در فهم جنبه هاي جهاني شدن و سياست جهاني ندارد در واقع رئاليست هاي ساختارگرا مي توانند ادعا كنند كه توانسته اند ماهيت نظام بين الملل را كامل تر از هر ديدگاه ديگري تئوريزه كنند. آنچه در مورد رويكرد رئاليستي به پديده جهاني شدن اهميت دارد پذيرش نظامي شدن سيستم بين المللي و الگو هاي كنترل سياسي و سلطه است كه از فراز مرزها عبور مي كند مانند كنترل هژمونيك مناطق نفوذ و همزمان عدم پذيرش اين ايده كه جهاني شدن با تعميق مفهوم جامعه همراه است.
به گزارش گروه دين و انديشه "مهر"، از ديدگاه اين رويكرد پس از جنگ سرد تحول خاصي در جهان و روابط بين الملل صورت نگرفته است و تغييرات زير بنايي صورت نگرفته است لذا تبيين تحولات آتي همچون گذشته عمدتا با درك مفهوم كليدي قدرت با لحاظ داشتن عنصر كليدي و تعيين كننده دولت – ملت ميسر است. رئاليست ا اطلاق صفت آمريكايي، انگليسي يا ژاپني و غيره را به شركتها موجب تغيير سرشت و رفتار شركتها بر اساس منطق جهاني شدن نمي دانند و همين مسئله را يكي از شاخصه هاي عدم تغيير و تحول اساسي شرايط كنوني نسبت به گذشته به حساب مي آورد چرا كه از منظر اين رويكرد شركتها همچنان پايه و اساس ملي دارند و تجارت بين المللي بر قدرت فروش و توليد ملي استوار است اين رويكرد سعي دارد در چارچوب مفاهيم قديمي مقوله جهاني شدن را مورد تحليل و بررسي قرار دهد. به عبارت ديگر مباني معرفتي آنها در چارچوب اين گزاره قرار مي گيرد كه در فضاي جهاني شدن هر چند به ظاهر جهان دچار تغيير و دگرگوني شده است ولي تحول اساسي و محتوايي پيدا نكرده است و جهاني شدن نيز پديده و امر جديدي نيست چرا كه در دهه هاي گذشته سابقه داشته است نگرش رئاليستي نمي تواند تمام ابعاد و زواياي جهاني شدن و تحولات شتابان كنوني را به صورت بايسته و پويا تبيين نمايد زيرا نگرش رئاليستي از هر نوع كه باشد نگرشي دولت محور است در حاليكه جهاني شدن خود دولت را به چالش كشيده است.
نظر شما