به گزارش خبرگزاری مهر، نوشتار پیش رو، خلاصهای است از سخنرانی محمد رجبی، رئیس کتابخانه مجلس شورای اسلامی در موضوع خودآگاهی که به تبیین دورههای گوناگون تحولات غرب و جهان اسلام می پردازند.
رجبی با بیان اینکه هر واقعه ای را باید از طریق عوامل خارجی (تحلیل مکانیستی) و عوامل داخلی (تحلیل دینامیستی) مؤثر بر آن پدیده تحلیل کرد، به تبیین عوامل مؤثر در تحول فکری غرب میپردازد.
وی در تبیین خودآگاهی غرب، دوره های تاریخی گوناگون آن را و در پایان، دوره های تاریخی جهان اسلام به خصوص ایران را بررسی می کنند.
اکنون متن کامل را با هم می خوانیم.
خودآگاهی در غرب و اسلام و سیر تحول فکری
از نظر روشی، دو نوع تحلیل وجود دارد: تحلیلهای مکانیستی و تحلیلهای دینامیستی. تحلیلهای مکانیستی به دنبال علل بیرونی هستند؛ به این معنا که چه عواملی از بیرون رخ داده که سبب شده است یک پدیده به عنوان تحول در یک جامعه یا هر چیز دیگری ظاهر شود، اما تحلیلهای دینامیستی، تحلیلهایی هستند که در اینگونه تحلیلها، به جای بررسی عوامل خارجی به عوامل درونی یک شیء توجه میکنیم. در این تحلیل، طبیعتاً عوامل خارجی نیز مؤثر هستند، اما اصل، عامل درونی است.
به عنوان مثال، وقتی علل انحطاط مسلمین را بررسی می کنند، برخی صرفاً عوامل بیرونی مانند حملۀ مغول، جنگهای صلیبی و... را عامل عقب ماندگی می دانند. این تحلیل، دینامیستی است، اما برخی عوامل درونی را مورد بررسی قرار میدهند و تحلیلشان دینامیستی است. البته هردو لازم است و باید انجام شود.
بررسی سیر تحول فکری در مغربزمین
بررسی این مسئله که غربیها که ابتدا اقوامی بدوی بودند، چگونه در اروپا ساکن شدند و پس از پانصد سال متحول شدند و این تحول رنسانس نام گرفت، بسیار سخت و پیچیده است. یکی از عواملی که باعث این تحول شد، مسئله بیداری عمومی ملت غرب بود که زمینه را برای چنین تحولی فراهم کرد.
بیداری عمومی که اصطلاحاً به آن خودآگاهی می گویند، به این معناست که یک جامعه یکباره به خود بیاید، بخواهد خود را بشناسد و آگاهانه مسیری را برای خود انتخاب کند. در قرون وسطی غربیها یک امت بودند، زیرا همه مسیحی و پیرو پاپ بودند. بنابراین اتفاقی که افتاد در سطح یک جامعۀ کوچک نبود، بلکه در سطح یک امت بود.
یک وجه خودآگاهی، به خود آمدن است؛ اگر خودآگاهی تاریخی نباشد، حتی اگر در یک جامعه تمام مردم گمان کنند که در مسیر کمال و ترقی حرکت میکنند، اگر بپرسیم این مسیری که حرکت می کنید در گذشته چطور بوده است، اکنون با مسیرهایی که دیگران می روند چه تفاوتهایی دارد و می خواهید در آینده چگونه باشد، پاسخ روشن و توضیح قانع کننده ای ندارند.
پس در واقع، روح مرموزی در کل اروپا حکومت میکرد که حکومت این روح مرموز باعث شده بود تمام اروپاییان با وجود اختلافاتی که با یکدیگر داشتند، تصور کنند که از یک خانواده هستند، همه با هم خویشاوند و برادر هستند و برادری آنان نیز از دین می آید. به همین دلیل، زمانی که پاپ فتوای جنگ صلیبی داد، از تمام اروپا برای جنگ با مسلمانان حرکت کردند.
چه شد که غربیها متحول شدند؟
انسان اروپایی قرون وسطی، زمانی که خود را شناخت و دانست که علاوه بر خودش، دیگرانی به نام مسلمانان و مانند آنها وجود دارند، در صدد برآمد تا کاری برای خود انجام دهد. بنابراین شروع به ترجمة کتابهای عربی و لاتین کرد که بحثهای فراوانی در آنها وجود داشت. شرق شناسی با شاخه های مختلف ایران شناسی، عرب شناسی، چین شناسی و از سوی دیگر، اسلام شناسی، یهودشناسی، بوداشناسی و هندوشناسی آغاز شد.
در قرون وسطی این کار را ذیل دیانت انجام می دادند، به این معنا که به همه چیز رنگ مسیحی می دادند. از اینرو با سَرخوردگی از مسیحیت در اواخر قرون وسطی، پتانسیلی که وجود داشت در مسیر دیگری که غیردینی بود جریان پیدا کرد. همان مردمی که بیدار شده بودند، تمام همتشان صرف امور مادی شد. بنابراین پیشرفتهای دنیوی آنها بسیار سریع شد و پیشرفتهای معنوی آنها سیر نزولی پیدا کرد.
بنابراین، عامل اصلی تحولات غرب، بیداری اروپاییها و خودآگاهی آنها نسبت به این است که چه کسانی هستند و چه چیزی می خواهند. خواست آنها در قرون وسطی یک چیز بود قصد داشتند تمام عالم را مسیحی کنند و زیر نظر پاپ بیاورند، اما پس از قرون وسطی، این خواسته تغییر کرد و می خواستند تمام عالم را برده و بازار خود و محل تأمین مواد خام خود کنند.
سرخوردگی از ایسمها!
پس از آن دوباره به علت سرخوردگی از سرمایه داری در دوران جدید، به کمونیسم و سپس به فاشیسم روی آوردند که قائل به این بود که امتیازات جامعة سرمایه داری و جامعة کمونیستی را دارد، اما مضرات آنها را ندارد. فاشیسم، با تأکید بر نژادگرایی، حماسه سرایی برای ملت و اینکه ملت باید بر جهان حاکم باشد، کار را به جنگ و فشار بر اقلیتهای داخلی و از سوی دیگر فشار بر همسایگان خارجی رساند تا جایی که جنگ جهانی دوم در واقع نتیجة جریان فاشیستی بود.
اگرچه آنها می گفتند ما می خواهیم جنبه های منفی سرمایه داری و کمونیسم را نداشته باشیم، اما نقصهای آن دیکتاتوری کمونیستی را داشتند، زیرا تکحزبی بودند. در هر حال سَرخوردگی از فاشیسم سبب شد که مردم به این فکر بیفتند تا به نظام دیگری روی بیاورند.
سَرخوردگی از این ایسمها سبب شده است که در دنیای امروز، دیگر هیچ ایسمي در اروپا و مناطق مختلف دنیا وجود ندشته باشد. این پایان ایسمها به معنای پایان حکومت و حاکمیت مدرنیته است و این همان چیزی است که به آن پُستمدرن میگویند.
اندیشمندان زیادی در غرب، قائلند که غرب، دچار انحطاط شده و به بن بست رسیده است. بسیاری از دانشمندان غرب، مانند هایدگر معتقد بودند اگر غرب بخواهد به انحطاط کشیده نشود، باید به خدا برگردد و دوباره زندگی جدیدی را برای خود رقم بزند. این در واقع یک جریان تحول اجتماعی غرب، از گذشته تا امروز بود.
سیر تحول جامعه اسلامی در تاریخ
زمانی که اولین اقوام آریایی، پس از ظهورشان آرام آرام در حال پیشرفت بودند، موج دوم آریاییها پانصد سال بعد آمدند و زمانی رسید که احساس کردند برای خود کسی هستند و با خود گفتند: «زبان ما به یکدیگر نزدیک است. اگرچه ما پارسی و آنها مادی، سکایی یا پارتی هستند، اما در ظاهر، از نظر قیافه و برخی مشترکات در کلام و آداب و رسوم با یکدیگر خویشاوندی داریم».
زمانی که این احساس به وجود آمد، یک تحول در ایران رخ داد؛ مادها بقیه را علیه آشوریها متحد نمودند و اعلام استقلال کردند و سپس پارسها، مادها را مطیع خود کردند. در زمان کورش، تمام طوایف ایرانی را با یکدیگر متحد کردند و دیگران را تابع خود کردند که در نتیجة آن، نخستین امپراطوری تشکیل شد.
نخستین آثار غفلت تاریخی
در زمانی که یک ایران بزرگ ساخته شد، ناگهان یک غفلت تاریخی بر مردم عارض شد و آن غفلت این بود که ما گمان کردیم به این دلیل که تمام دنیا را گرفته ایم، خیالمان راحت است، به چیزی نیاز نداریم و به یک خواب عمیق تاریخی فرو رفتیم. از نظر فرهنگی چنان انحطاط پیدا کردیم که زبانمان از دست رفت. زبانی که ایرانیها در آن زمان صحبت می کردند، زبان فارسی باستان با گرامر خاص خود بود. این زبان چنان نابود شد و تبدیل به زبانی دیگر شد که دیگر آن قواعد را نداشت و به آن فارسی میانه میگفتند.
ناگهان اقوامی که تابع ما بودند شروع به شورش کردند و یونانیها که کوچکترین قوم تابع ما بودند، بیداری پیدا کردند، با یکدیگر متحد شدند و یکی یکی سرزمینهای ما را اشغال کردند. حدود نود سال، یونانیها بر ما حکومت کردند که در واقع یک قوم اقلیت بر کشوری به این بزرگی حاکم بودند تا اینکه پارتیها که اقوام دیگر ایرانی در خراسان و گرگان امروزی بودند، قیام کردند. به این ترتیب ایران دوباره مستقل شد، اما از نظر فرهنگی خودآگاهی لازم را پیدا نکرد.
رنسانس دینی ایرانی
در دوره ساسانی، آن خودآگاهی که ما یک دوره داشتیم، دوباره پیدا شد. ما زبان، خط، حرف و دین خود را داشتیم. زمانی که اردشیر بابکان علیه اشکانیان قیام کرد، یک رنسانس دینی در ایران پدید آمد. بنابراین در دوره ساسانیان، شروع به یونانی زدایی کردند و سعی کردند تمام آثار غربی یونانی را از بین ببرند، اما توجه نکردند که مبارزه به معنای یک خودآگاهی واقعی، مستلزم این است که ما علاوه بر ضعفهای طرف مقابل، ضعفها و قوتهای خود را نیز بشناسیم. در نتیجه ضعفهایی که در ایران قدیم بود همچنان باقی ماند و همین امر سبب یک خواب عجیب و غریب در دورة ساسانی شد و با وجود اوجی که گرفتیم، دوباره یک سراشیبی شروع شد.
خواب و بیداری ایرانیان!
این خواب تا جایی پیش رفت که ما از خارجیها و نیز از رومیان شکستهای پی در پی خوردیم. کشور از نظر فرهنگی و تمدنی به شدت شروع به بلعیدهشدن کرد، مسیحیت از غرب آمد و در ایران نفوذ کرد، کلیساهای بسیاری ساخته شد و گروه زیادی از مردم، مسیحی شدند. از شرق نیز بودائیسم وارد شد.
موج بعدی بیداری ایرانیان، زمانی است که اسلام وارد ایران شد. این دوره، برای ایرانیان جهش و تحولی ایجاد کرد که در واقع، بیداری اسلامی بود. این بیداری اسلامی که تمام امت را فرا گرفت، سبب شد تا مسلمانان پس از عرضة آنچه خود داشتند، ببینند بقیۀ دنیا چه دارد و به سراغ روم، هند و ایران قدیم رفتند تا ببینند چه چیزی باقی مانده است.
ورود اسلام به ایران در واقع یک تولد جدید بود. در قرن چهارم نیز که اوج کار ما بود، دوباره خواب بر ما عارض شد که دلیل آن اسلام ناقصی بود که به دست ما رسیده بود. اسلامی که به جای حکومت اهل بیت(علیهم السلام)، حکومت خلفایی را پیش بگیرد و در نهایت به معاویه، یزید و خلفای بنی عباس ختم بشود، مشخص است که اسلام ناب نیست.
در اوج این پیشرفتها یک خواب عمومی تمام ایران حتی فلاسفه، علما و فقهای ما را فرا گرفت. در زمان صفویه، رنسانس اروپا به ثمر نشسته بود و اختراعات، اکتشافات و مانند اینها پشت سر یکدیگر بود. کالای اروپایی وارد ایران می شد، کاروانهای اروپایی مدام به اصفهان و شهرهای مختف ایران رفت و آمد میکردند. این نشان دهندة خواب است که انسان متوجه نباشد اطراف او چه میگذرد.
این خواب ادامه پیدا کرد تا اینکه در اواخر دورة قاجار به دلیل شکستها و ضربه هایی که روسیه در جنگ به ما زد و قفقاز را از ما گرفت، دوباره یک بیداری و تکانی ایجاد شد. قرار بر این شد که حرکت تازه ای انجام شود و این حرکت در نهایت به صورت جنبش مشروطه درآمد. جنبش مشروطه بر جاهای دیگر مانند هند و... تأثیر زیادی گذاشت، اما برای خود ما دستاوردی نداشت.
در پایان باید بگوییم باید مراقب باشیم تا در این تحول و بیداری که در انقلاب اسلامی اتفاق افتاده و حرکتی را که شروع کرده ایم، بقیه بهتر از ما انجام دهند. نباید چنین شود که آنچه را گفتیم، فرو بگذاریم، دیگران از حرف ما به جایی برسند و متأسفانه خودمان نتوانیم به جایی برسیم.
نظر شما