به گزارش منتقد تئاتر "مهر"، تهران زيربال فرشتگان " آخرين اثرنادربرهاني مرند، به شكل درستي واجد اين معنا است . ابتدايي ترين برخورد بصري با صحنه ، لايه اي برف است كه اطراف صحنه را مانند حلقه اي دربرگرفته با تك شاخه هايي خشك وتبري كه روي برف افتاده ورويش برف نشسته ودرميان اين برف بي هيچ فاصله اي پاركت كف يك خانه است كه بي هيچ تحميل يا نشانه مضاعفي به وضوح درمي يابيم كه خانه اي متعلق به طبقه بالاي اقتصادي است . اجزاي ديگرصحنه چند مبل ساده شبيه به صندلي يك پيانو، يك ضبط صوت وكپسول اكسيژن كه بعدتربه صحنه اضافه مي شود . همين وتمام. هيچ آكسوار يا عنصرديگري روي صحنه نيست . صحنه درقبال برون ريزي نشانه هاي بصري آشكارخود بسيارساكت و به همين نسبت بسيارسرشارازنشانه است، حتي چينش صندلي ها درعين بي نظمي ابتدايي ظاهري بسيارمرتب و به قاعده ميزانسن مرتب شده اند .
ما با يك داستان كلاسيك ساختارمند وبه شدت ساختارمند مواجهيم كه دولايه موازي دارد : لايه ابتدايي ، پدري را نشانمان مي دهد با سه فرزند، پريسا دختري كه به دليل رابطه غيراخلاقي با دختري ديگرازدانشگاه اخراج شده وسالها است خانه نشين است . بهانه خانه نشيني اش پرستاري ازمادري است دربسترمرگ افتاده كه اگرماسك اكسيژن ازصورتش برداشته شود دختربهانه اش را ازدست مي دهد . اسفنديار، پسر شاعري كه مي داند به زودي خواهد مرد همه مي دانند واين گاه آنقدرعارفش مي كند كه غبطه برانگيزمي شود وگاه آنچنان آشفته اش مي كند كه دل مي سوزاند به هرحال آماده مرگ است واين را مي داند هم . پسري بزرگ تر كه سالها پيش جبهه بوده واينك راننده كاميون است ازديگران مرگ آگاه تراست والبته ساكت ترهرگاه بخواهد مي تواند "غربيلك" را كمي بيشتربگرداند و رودخانه اي ، دره اي ، چيزي ! هرازگاه به خانه سرمي زند وپدراورا ابدا ازخود نمي داند .
پدر، اما، بورژوازي غربي در ذات خود دارد . به شكل دل سوزانه اي ثروتمند است . يعني كه پول دارد ، اما همواره ناراضي است . ايمان درست وحسابي هم ندارد گويا وهمه اينها يعني بسترظريف ، اما پرظرفيت يك درام قدرتمند كه هست هم . همين تعارضهاي شخصيتي دركنارهم يعني درام . دركناراينها، خدمتكارپيري هست به نام چموش كه به زعم اين قلم ، غريب ترين شخصيت متن است وعجيب ترين . اما لايه موازي اثر، دخترديگرخانواده است به نام " پريماه " دختري كه وكيل بوده ، اما شوهروبچه اش را به دليل خيانت شوهركشته است . به نقل پدرهمواره اسلحه اي دركيف دارد ودرتهران زندگي شبانه جالبي دارد . ما درفاصله تعويض صحنه ها ، صداي اوومردهاي غريبه اي را مي شنويم كه ازتمامشان سوالهاي واحدي مي پرسد. اينك چند وقت است به همسرشان خيانت مي كنند و اينكه آيا همسرشان دوستشان ندارد؟ در برخورد اول، تداعي فاحشگي اين دختر رهامان نمي كند، اما پيشتر كه مي رويم به گونه اي نه چندان واضح كه تعهد نويسنده است، متوجه ارتباطي ميان اين دختر با مردهاي غريبه وچموش ( پيرمرد خدمتكار) مي شويم .
يكي ازعناصرتداعي كننده شومي براي ما، صداي متوالي ومتناوب سگهاي باغ است كه دربرف مهيب پارس مي كنند وچموش هرگاه صداشان را مي شنود به سراغشان مي رود تا با خشونتي عجيب ساكتشان كند . اومعتقد است سگ شوم است وگويا بارها سگ ها را كشته است . اما زبان گوياي اثركه اسفنديارشاعرمغموم است گاه حرفهايي مي زند كه نخ تسبيح ارتباط خرده روايت ها را براي مان فاش مي كند . او براي برادربزرگ ترش تعريف مي كند كه سگها جنازه هايي را اززمين درمي آورده اند واين يعني همان ارتباط ناواضح . شايد بتوان گفت كه تمام مردهايي كه صداشان را ميان صحنه ها دركنارصداي " پريماه " مي شنويم به دست او كشته مي شوند و به دست چموش در باغ دفن مي شوند و به دندان سگها ازخاك درآورده مي شوند و سگ ها پارس مي كنند و شوم مي شوند و چموش به محض شنيدن صداي آنها برآشفته وملتهب مي گردد . علي اي حال نقطه پيك درام دركنارحلقه كشف اين رابطه بحث مرگ مادراست واينك ازابتدا هم ازشوهرش متنفربوده واينك مي توان با برداشتن ماسك راحتش كرد .
به گزارش منتقد تئاتر "مهر"، "تهران زيربال فرشتگان" سرشار از برف و صداي سگ و فرو ريختن است . همه چيزبوي مرگ مي دهد وبوي فروپاشي . اسفنديار شاعر، خود را صبح شب زلزله تهران مي داند واين يعني فروپاشي . انتظار انهدام . حتي وقتي مي فهميم اسفندياربا فرشته اي درارتباط است كه فقط متعلق به اواست سياه بودن فرشته و پرهاي مشكي اش كه مدام براي اسفنديار جا مي مانند، گونه اي ساختارشكني مفهوم مقدس فرشته اي حامي است كه درعين حمايت ، پيامبرمرگ است.
ما با شناخت شخصيت ها وارتباطشان درام لايه مندي را جلومي بريم آنقدركه با اصراربرادربزرگ تركه درعين دوري آنقدرحواسش هست كه هديه متولد خواهرفراموشش نشود وآنقدرمرگ آگاه است كه گاه هوسش مي كند مبني براينكه پريسا بايد براي خودش تصميمي بگيرد ومادررا بهانه نكند درپايان پريسا را مي بينيم كه با ماسك اكسيژن مادربردهان روي زمين ، سياه پوش نشسته واين درحالي است كه پريماه با چموش سرمي رسند . سياه پوش ومثل هميشه ديررسيده . درست زماني كه فرشته سياه درگوشه صحنه وپشت به ما پيانومي نوازد. آواي مرگ درظاهروآواي مادرانگي فراموش نشده درپنهان .
اين مقوله مادرانگي ، به زغم من ، بزرگ ترين نشانه اي است كه مي تواند آدمي را زيرباراينهمه فشارانهدام محتواي قصه اندكي بياسايد . ازآنجا كه مي دانيم مادرخانواده پيانيستي جوان بوده كه پدربه عشق انگشتهاي بلند وباريكش اورا به عقد خود درآورده ، اكنون با مرگ مادرونواختن پيانوبه وسيله فرشته سياه وپارچه سفيد پيانو كه براي نواختن پس ازسالها به وسيله فرشته ازروي سازبرداشته مي شود عنصري كه پررنگ تربه چشم ما مي رسد وآن زنانگي پنهان درتمام لايه هاي اثراست ووقتي اين زنانگي بوي مادرانگي مي دهد ، آنگاه مي فهميم كه فرشته هرچقدرهم سياه باشد وقتي زيربالش باشيم ، يعني آرامش كه فقط درلحظات اضطرار مي توان فهميدش و از آن لذت برد . طرفه آنكه درپايان و درخوابي كه اسفنديارمي بيند، با معجزه اي مواجهيم كه اين آرامش را تا حد زيادي تجلي عيني مي بخشد. اسفنديارخواب مي بيند كه به موسي متوسل مي شود محض شفاي مرگ وبا اوراهي نيل مي گردد و از او فرمان يازدهم را مي خواهد . فرماني كه درهيچ اسطوره اي نيست وپيش ازآنكه موسي فرمان يازدهم را بگويد اسفندياردرنيل افتاده است، فرمان يازدهم چيست ؟ معجزه شخصي دروني شناخت خود ولذت بردن ازآن در كنار تمام عناصري كه بوي انهدام و مرگ مي دهد يا چه؟ بحث معجزه شايد عنصرمناسبي براي ورود به بحث فرم اثرباشد .
متن، خواه در ساختارنوشتاري و خواه در اجرا سرشار از سكوت درقبال صراحت نشانه ها است . نشانه ها دربسياري موارد مثل همين معجزه تاويل وارجاعشان را ازتاويل شخصي ومنحصربه فرد تماشاگرمي گيرند . به عبارتي سكوت دراين اثريعني سپيد خواني تماشاگر از سپيدي ميان خطوط نوشته متن . يعني ايجاد فضايي حجمي وبه قول يدالله رويايي ، شاعرشعرحجم ( spacemeutal) يعني ايجاد بستري ازفضاي ذهن تماشاگروقدرت تاويل بخشيدن به او اين امرشايد اتفاقي قابل دسترس درهمه متون باشد، اما متني كه با سكوت درقبال افشاي بسياري عناصرعمل مي كند وهمين استيليزه بودن متن به اجرا، به بازي ها و حتي به دكور هم سرايت مي كند، ما را با چنين اتفاق زباني وانديشمندانه اي بيشترمواجه مي سازد . سكوتي كه درزمستان متن اتفاق مي افتد ، به وضوح ذهن اين قلم را درپي سخن بنيادين عزل بي شاخ ودم مكتب فرانكفورت ، دواند ، آنجا كه مي گويد درسكوت صحنه همواره بايد منتظرباشي كه درنهايت كثافت يك منجي در را بازكند ووارد صحنه شود . وهمين همين حس است كه" زيربال فرشتگان " را حتي درظاهرزباني اش آرامش بخش مي كند ودرنهايت سياهي وفروپاشي يك خانواده قدرتمند مادرانگي عميقي درصحنه عطرمي پراكند .
طراحي صحنه نيزبه استيليزاسيون ياد شده به شدت ياري رسانده است . هيچ عنصر اضافه يا حتي غيراضافه اما ناضروري اي روي صحنه نيست و اين اتفاقات ونشانه ها هستند كه به درام لايه مي دمند . مثل آن كپسول اكسيژن كه درانتهاي عمق صحنه به تنهايي نشانه اي سترگ ازبحران اصلي گريبان گيراين خانواده را حمل مي كند مرگ مادرواختيارآن دردستهاي اهالي خانواده برف جلوي صحنه ودرآميختگي بي مانعش با كف پاركت شده سالن خانه جداي ازنشانه محتوايي برف آگين شدن خانواده وفروپاشي آن سرمايي به شدت چخوف گونه به اثرمنتقل كرده است . اين سرما وسكوت دربافت متن واجرا آنقدردرست تنيده مي شود كه بازيها را هم دربرمي گيرد .
به گزارش منتقد تئاتر "مهر"، درمجموع "تهران زيربال فرشتگان" را اثري به شدت قدرتمند به لحاظ ساختار، متن، زبان، ديالوگ ها ونيز مجموع اجرا مي دانم و البته نقش جناب محمد اميرياراحمدي را نيزدر دراماتورژي متن و بافت زباني ديالوگ ها نبايد فراموش كرد. به ويژه بافت زباني متفاوت شخصيت ها به نسبت ويژگي هاشان والبته موتيف هاي قدرتمندي كه درزبان هريك موجود است .
به عنوان مثال طمطراق كلامي چموش ( خدمتكارپير) به تنهايي كفايت ازخشونت بيرون خانه ، سگ ها ، برف ونابودي مي كند .
درپايان لازم به ذكرمي دانم كه اثربه شدت رگ هاي متافيزيكي را با نشانه شناسي درون متني پي مي گيرد . معجزه را تعريفي درون متني مي بخشد ونگاهي بي پروا والبته پرمعنا به اميد بشرامروزتهران دارد . ازهمين رو "تهران زيربال فرشتگان" را جدا از قدرتهاي متن واجرا، اثري معنوي و به غايت انديشمندانه مي دانم و به نادر برهاني مرند و گروهش دست مريزاد مي گويم .
"حسين مهكام"
عضو كانون ملي منتقدان تئاتر ايران
نظر شما