به گزارش خبرنگار تجسمي "مهر"، همزمان با اذان مغرب وارد نمايشگاه ميشويم. احساس عجيبي است. در آستانه در ورودي نمايشگاه دو عكس به چشم ميخورد كه زير هر كدام آنها نوشته شده: محمدحسين قريب عكاس ايسنا، مهدي ميرافضلي عكاس ايرنا.
وارد نمايشگاه ميشويم. من جلو و عكاس پشت سر. او را نميدانم، اما خودم حس غريبي دارم. دلم نميخواهد عكسها را ببينم. ميخواهم زمان زودتر بگذرد. ساعت پنج و نيم است و نمايشگاه رو به شلوغي ميرود. قدم ميزنم وعكسها را نگاه ميكنم.
محمد كربلايي احمد عكاس خبرنگار همشهري، محمدحسين مقصودي عكاس خبرنگار ارتش، امير محمديان خبرنگار عكاس ارتش، از عليرضا برادران هم در نمايشگاه چند كار هست. محمود عبدالحسيني دبير اجرايي نمايشگاه ميگويد: "متاسفانه در مراسم تشييع جنازه به آن شكل كه بايد از اين عكاسان تجليل نشد. در واقع اين بچهها حتي در مراسم تشييع خودشان هم جور غريبي مهجور مانده بودند. ما در كنار كارهايي كه سعي كرديم براي قربانيان سانحه هوايي انجام دهيم، پرتره عكاسان ارتش راهم جمعآوري كرديم و آثار آنها را در اين نمايشگاه به نمايش گذاشتيم."
دبير اجرايي نمايشگاه خسته است. گاهي هنگام گفتگو چشمهايش را روي هم ميگذارد. به خودم ميگويم صبر كن. ميدانم كه دست خودش نيست. ميگويد: "براي برپايي اين نمايشگاهي كه ميبينيد سه شبانه روز است كه نخوابيدهام." ميگويد: "صاحبان اين آثاري كه ميبينيد تماما از نزديكترين دوستان مطبوعاتي من بودند و به خانه عكاسان ايران رفت و آمد داشتند. قبول كنيد كه نميتوانم درباره آنها چيز بيشتري به شما بگويم. مگر آدم چقدر دل دارد كه درباره دوستان از دسترفتهاش، بچههايي كه واقعا پرپر شدند، نظري بدهد. من نميتوانم. اگر ميبينيد كه با تمام تواني كه داشتهايم اين نمايشگاه را براي مخاطبان برپا كردهايم، فقط به اين خاطر بود كه ميخواستيم مردم بفهمند اين عكاسان چه قابليتهايي داشتند و امروز ديگر ميان ما نيستند. واقعيت اين است كه عموم مردم از فعاليتهاي گسترده اين بچهها مطلع نبودهاند. اين نمايشگاه ميتواند يك ايستگاه باشد. ايستگاهي براي شناخت. ايستگاهي براي تامل در آثار كساني كه ديگر در ميان ما نيستند."
به گزارش "مهر"، عبدالحسيني خسته است. ميخواهم كوتاه كنم، اما يك سوال به ذهنم ميرسد. ميپرسم اين نمايشگاه هم در رديف عكاسي بحران طبقهبندي ميشود؟ اصلا ميشود نام اين سانحه را بحران گذاشت؟ ميگويد: "چرا كه نه. بحران كه فقط به حوادث طبيعي مربوط نميشود. بحران اساسا به مجموعه معضلات اجتماعي گفته ميشود. معضلاتي كه ميتواند يك جامعه را گاه دستخوش تاثر و تالم كند. اصلا گاه همين معضلات است كه انسانها را مكلف ميكند تا آن را به تصوير بكشند. همان طور كه ميدانيد هفتم دي ماه در خانه عكاسان يك مراسم بزرگداشت براي اين عكاسان ترتيب داده شد و بعد از آن با تماسهاي مكرري كه با من و ساير دستاندركاران گرفته شد، تصميم گرفتيم نمايشگاهي از آثار اين دوستان برگزار كنيم و خودتان كه ميبينيد مردم هم خوب استقبال كردهاند."
هر دو سكوت ميكنيم. او به حال خود است و من در دنياي خود غرق ميشوم. 54 عكس از گلهاي پرپرشده مطبوعات را نگاه ميكنم. با درونمايههاي مختلف.سياست، ورزش، ارتش، عكسهاي بم، سوژههاي اجتماعي و ملموس.
به ساعت نگاه ميكنم. وقت رفتن است. از نمايشگاه بيرون ميزنم و فراموش نميكنم زماني كه قريب از بين ما رفت، فقط بيست و دو سالش بود. برادران دو كودك سه ساله دوقلو داشت و آن يكي همسري را در خانه به انتظار گذاشته بود كه فكر نميكرد ديگر نميتواند ببيندش و آن يكيها و آن يكيها ... آن قدر هستند كه بتوانيم يك عمر از خاطرات باهم بودنمان براي ديگران بگوييم. آن قدر نقش به ديوار دلها و قلبها زدهاند كه چيزي اين نقوش را مخدوش نكند.
نه، آنها نمردهاند. درست است كه عكسهايشان هست و خودشان نيستند. دوربينهايشان را گذاشتهاند و سالنها از حضورشان تهي مانده. اما زندهاند. رفتهاند برنامه. رفتهاند گفتگو كنند. شايد هيچ جا نرفتهاند و در ميان فوج اين جمعيت به تماشاي عكسهايشان نشستهاند. كسي چه ميداند؟
نظر شما