* خبرگزاري "مهر" - گروه فرهنگ و هنر : : در باره مديريت فرهنگي - هنري كشور هميشه نقطه نظرات گوناگون و متفاوتي ، حتي در بين مديران عاليرتبه كشور، كارشناسان، خواص و نخبگان وجود داشته است و اين امر، باعث شده است در هر مقطع ، سياستها و برنامه هاي متفاوتي، از سوي نهادهاي فرهنگي كشور، متناسب با سليقه و عقيده مديران حاكم بر آن نهادها، فضاي فرهنگي كشور را دستخوش تغيير و تحول نمايد. حال اين پرسش به طور جدي مطرح است كه آيا مديريت كلان فرهنگي كشور مي تواند از يك الگوي مشخص و تجربه شده پيروي كند؟
- مهدي كلهر: بالاترين نهاد متولي فرهنگ در كشور شوراي عالي انقلاب فرهنگي است و اگر نام اين شورا را شوراي عالي سياسي -اجتماعي بگذاريم، اعضاي آن تغييري نخواهند كرد، اگر اين اعضا را با اولين اعضاي ستاد انقلاب فرهنگي كه حضرت امام (ره ) اوايل انقلاب تشكيل دادند، مقايسه كنيم ، مي بينيم كه چقدر اين شورا سياسي شده است، در حالي كه آن موقع، چقدر فرهنگي بوده است. به نظرم بايد بحث از اينجا شروع شود و معمولا كارشناسان به اين قسمت كاري ندارند. تاكنون دغدغه هاي سياسي - اجتماعي بيشتر از نگراني هاي كاملا فرهنگي بوده است.
همين شوراي عالي انقلاب فرهنگي است كه براساس داشته هايش، فكر مي كند يك سري مشكلات فرهنگي درجامعه ما هست و اتفاقا فكر مي كند همه اين مشكلات هم سياسي است. مثلا يك سري امواج تخريبي است كه وارد كشور مي شود و با آنها بعضي مكاتب فكري وارد ذهن جوانان ما مي شوند. خود مكتب، " فلسفي " است، ولي وقتي به عنوان ابزار مطرح مي شود، به يك مساله " سياسي " تبديل و حتي يك اسلحه محسوب مي شود. حضوري كه احزاب سياسي در جامعه داشتند، نمونه خوبي است. بسياري از اين احزاب، اعضايي كمتر از 5000 نفر دارند، ولي تاثيري كه برجامعه مي گذارند، خيلي قوي است. اين مساله در دنيا مطرح است. بعضي ها وقتي مقابل جريانات فرهنگي قرار مي گيرند، تحت عنوان "گروه فشار" از آنها ياد مي شود. به نظرم هميشه سعي شده در شوراي عالي فرهنگي، معدلي يا ميانگيني از ديدگاه هاي مختلف حكم فرما باشد. به هرصورت، شما وقتي بحث سياستگذاري هاي فرهنگي را مطرح مي كنيد، متوجه يك همچنين جايگاهي هستيد. درحالي كه اين شورا بايد طراح مهندسي فرهنگ جامعه، حتي براي نسل هاي بعد باشد. ضمنا اين شورا هيچوقت جدي گرفته نشده و جدي هم نبوده است.
* آيا رئيس شوراي عالي انقلاب فرهنگي مي تواند رئيس جمهور نباشد ؟
- بله . ببينيد، به اين دليل روساي سه قوه عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي هستند كه پيگير مصوبات شورا باشند، بخصوص رئيس قوه مجريه كه ابلاغ كننده مصوبات شوراست، مصوباتي كه بايد بدنه دستگاه اجرايي كشور به آن عمل كند. ولي به لحاظ طبقه بندي اي كه غرب بر حسب تجربه به آن رسيده است و ما هم كه " دين گرا " هستيم و از طريق كتب آسماني به آن رسيده ايم، آن است كه ابتدا، جايگاه " اعتقادات " است و در مرحله بعد، " فرهنگ " مطرح مي شود و " اقتصاد " و " سياست " در مراحل بعدي و پاياني اين هرم قرار مي گيرند. لذا اين شورا زير نظر "ولي فقيه" قرار دارد و از اين جهت مقبوليت و مشروعيت مي يابد، چون فرهنگ سالم ، زير مجموعه اعتقادات و باورهاست.
ولي به لحاظ تاريخي، در همه حكومتهايي كه مي خواهند كشوري آرام و پويا داشته باشند، علما و انديشمندان، جداي از اركان سياسي، پيشتاز جريان فرهنگي بوده اند. اينكه حتما بايد صدر اعظم ، بالاترين درجه علمي كشور را دارا باشد، ضرورت ندارد. خوشبختانه آقاي "صفارهرندي" خيلي درست در اين راه گام برداشته اند. ايشان معتقدند كه وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي يك كارپرداز است، خيلي خطرناك است كه تصور شود الزاما وزير ارشاد راي ساز باشد. وقتي اينگونه باشد، هر چهارسال هم، بايد تمام ضبط و ربطها تغيير پيدا كند. و از همه بدتر اين نظريه پردازي و ذوق و سليقه اعمالي تا رده هاي مدير كل و مدير اداره و ... نيز تسري پيدا مي كند و با تغيير مديران، يك مرتبه تمام قوانين و مقررات عوض مي شوند و هنرمندان واقعي كنار مي مانند و مشتي به آهنگ روز چرخان و غلطان!! اطراف مديران مي مانند.
* مشكلات و معظلات اصلي فرهنگي جامعه چيست؟ و از كجا بايد شروع كرد؟
- ريشه يابي مشكلات و معضلات، كار ساده اي نيست، ولي لازم است كه كشف و رفع آن ها هر چه زودتر شروع شود. كندترين و سطحي ترين حركت درجامعه ، بخش " فرهنگ " است. چون هم دير محصول مي دهد و هم دير مي توان آفت آن را از بين برد. تصور مي كنم جداي ازاين نقد ساختاري ، امروز سه نسل در كنار هم قرار دارند و يك مقداري بيش از اندازه، در كنار هم زندگي مي كنند. نسل ها به دليل عقلي و فطري، از يك مقطع به بعد، بايد جدا از هم و مستقل باشند. در كشور ما، چون سن ازدواج عقب افتاده ، به فرزندان 35ساله، بچه گفته مي شود. اين امر، نوعي موج تخريبي درعرصه فرهنگ بوجود مي آورد. متاسفانه به اين مساله بي توجهي مي شود. هرچه زودتر بايد نسلي كه به هر دليلي - كه عمده اش دلايل اقتصادي است - دركنار خانواده اش زندگي مي كند، از خانواده جدا شود و وارد عرصه تجربه و تصميم سازي شود و اين مرحله نيازمند شجاعت و ريسك پذيري ويژه اي است كه سن و سال خاصي را طلب مي كند.
اگردرغرب، از سن 18سالگي فرزندان از والدين جدا مي شوند، تنها به دليل كمبود محبت نيست، بلكه آنها تبعات مخرب آن را ديده اند. نتايجي كه اين معضل فرهنگي بوجود آورده، اين است كه يا نسل سوم ، نسل اول را دنبال خويش مي كشاند، كه اين مساله خيلي نگران كننده است، يا عكس اين قضيه حاكم است و نسلي كه بايد فعال باشد و مدام در حال تجربه و تصميم گيري، به خيال پردازي مي پردازد.
من دوست دارم اين مشكلات را مطرح كنم تا بگويم مشكل فرهنگي ما در چه حوزه اي تعريف مي شود. مشكل فرهنگي ما اين نيست كه بگوييم چه چيزي مجاز است يا نيست. چون امروز، تصاوير ماهواره اي، در كثرت ميلياردي در جهان منتشر مي شوند. امروز ما بايد نوعي " زيبا شناسي " از ديدگاهها و اعتقاداتمان ارائه بدهيم تا قدرت انتخاب نسل جديد را از بين اين تصاوير ميلياردي، بالا ببريم . عامه مردم در جوامع ، نه از راههاي عقلي و استدلالي ، بلكه از راه اشتياق و دوست داشتن گزينه هاي معين و عملي، دست به انتخاب راه آينده مي زنند.
بزرگترين چالش فرهنگي ما اين است كه به نسل سوم ما، از طريق نظام، قدرت انتخاب و توانايي گزينش عاطفي، عقلي، منطقي و احساسي داده نشده است. ولي اين كنار هم بودن جبري، باعث شده كه هيچ چيزي واقعي جلوه نمي كند، همه در ترديد هستند. اينكه ما مي شنويم افكارعمومي آزاد نيست. اين تصور شكل گرفته كه حكومت و دولت اين سلب آزادي را بوجود آورده است، درصورتيكه اين آزاد نبودن به عرصه تجربه نكردن فكر بر مي گردد. شما در خيلي از شهرستانهاي كشور، شكل و قيافه هايي را مي بينيد كه شايد در اروپا نديده باشيد، يا مثلا در ماشينها، صداي موسيقي اي به گوش مي رسد كه آزار دهنده است، ولي نظام با آن كاري ندارد .
چرا فكرها آزاد نيست ؟ چون آزادي يك احساس دروني است و در بيرون نمي توان آن را يافت. آزادي يك باور دروني است كه شما گزينش هايتان را جبري ندانيد. گزينشهاي تان را اختياري بدست آورديد. مثل زمان خريد اتومبيل كه هر كس نمي تواند اتومبيل رنگ دلخواهش را از آن بين، بيابيد. ولي وقتي اين تنوع و گزينشهاي بي شمار وجود نداشته و همه چيز جبري باشد، در آن صورت احساس عدم انتخاب و آزادي بوجود مي آيد. ولي اتفاق انتخابات اخير از نوع ديگر بود. من كسي را نديدم كه مانند مقام معظم رهبري به اين مورد مانند الگو نگاه كند و مثال بزند. مردم دراين انتخابات، واقعا گزينش خود را ديدند و انتخاب كردند. اين خيلي مهم است. به همين جهت، من تصور مي كنم شعارهاي اول انقلاب با عنوان آزادي بيان، آزادي درلباس، درخريد، درمسكن، درشهر، درپارك، درذوق و سليقه و... بايد آناليز و كارشناسي مي شد، ولي من در هيچ مقطعي نديدم اين كار صورت بگيرد .
تصور مي كنم پيرامون آن يك شعاري هم كه ابتداي انقلاب با عنوان " استقلال " مطرح شد، كار كارشناسي نشده است. خيلي مايلم بدانم كه تا چه مرزي، اگر شكل و قيافه ام عوض شود، استقلال ايراني بودنم، عوض نمي شود؟ اگر من روزي به " ناسا " بروم و عمر و تجربه علمي ام را در آنجا بگذارم، آيا باز هم ايراني به حساب مي آيم؟ و اگر يقه لباسم را عوض كنم، آيا بيگانه پرست مي شوم؟ ولي اگر تمام تجربه عمرم را و تمام ثروتم را در پاي دشمن مملكتم بريز، يك ايراني مورد مباهات و از مفاخر به حساب مي آيم؟
اين مسائل به نظرم در رده هاي بالاي فرهنگي، مسائل بسيار مهم و پر اهميتي است. اينها چيزي نيست كه با شعار " استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي" بشود با آن كنار آمد. من معتقدم كه بايد از دوران دانش آموزي به نوجوانان آموخت كه شما تا چه حد مي توانيد دراين عرصه ها پيش برويد، ولي به استقلال كشورتان به عنوان يك ايراني آسيبي نرسد. در دوران بعد از جنگ، ما اوج مهاجرت جوانان از ايران را داشتيم كه براي يافتن كار به كشورهايي مثل ژاپن و اندونزي و اروپا و... مي رفتند. اين امر از سوي تلويزيون و رسانه ها مورد انتقاد قرار مي گرفت كه چرا اين مهاجرتها صورت مي گيرد؟ و اين افراد كار شرم آوري انجام مي دهند كه از ايران مي روند تا زمين را بشورند. درحاليكه كار در هرشرايطي شرافت دارد. بدترين چيز بيكاري است. اين تبليغات ازسوي دولت بر خانواده ها تاثير گذاشته و ما امروز درخانواده ها دختران و پسران بيكار داريم، ولي بيكاري را هيچ عيب نمي دانند. خود اينكه چرا درجامعه ما بيكاري وجود دارد؟ مورد بررسي قرار مي گيرد. آيا همه بيكاري در جامعه ما مربوط به عدم كار است يا مربوط به فرهنگ بيمار كار؟ آيا كار كردن در جامعه ما از افتخارات و محاسن ديني و فرهنگي است؟
اين معضلي است كه صدا وسيما دارد. چون يك برنامه شفاف سياسي از پيش تعيين شده درآن تعريف نشده است . بازهم جاي تاسف دارد كه اهل فرهنگ به اين مساله توجه ندارند. بدين ترتيب ما بايد درابتدا شعارهاي اول انقلاب را تعريف كنيم .1- آزادي 2- استقلال 3- جمهوري اسلامي كه شعار سوم، 7 - 8 سال پيش، مورد نقد و بررسي قرار گرفت، ولي دو شعار قبلي هيچ گاه مورد نقد واقع نشد . در واقع نسل سوم حق دارد طلبكار باشد، چرا كه از زماني كه چشم باز كرده ، جمهوري اسلامي را ديد و بايد براي او همه مفاهيم جمهوري اسلامي باز و شفاف شود .
* وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي اخيرا گفت فرهنگ عرصه ديكتاتوري نيست. اين سخن از زواياي مختلف قابل بررسي و تاويل است. ما به فرهنگ غرب كه نگاه مي كنيم، تكثر وآزادي درآن زياد زياد به چشم مي خورد، ولي تمام توليدات فرهنگي آن با وجود اين آزادي ظاهري، در يك جهت حركت مي كنند، و با سياست هاي هيات حاكمه آمريكا هماهنگ هستند، بطوري كه مي توان گفت نوعي ديكتاتوري خاص در فرهنگ غرب وجود دارد، آيا اين نگراني مي تواند نگراني قابل ملاحظه اي باشد كه ما دراين دوران، دچارافراط و تفريط شويم و نوعي بد هدفي يا بي هدفي در مديريت و مهندسي فرهنگي ما رواج پيدا كند ؟
- درغرب يك نوع دموكراسي هدايت شده يا ديكتاتوري كلان فرهنگي وجود دارد. در غرب ما مي توانيم يك شاهراه با عرض نه چندان وسيع وسيع داشته باشيم تا هر كس بتواند از هركجاي آن حركت كند، ولي از آن شاهراه بيرون نرود. اما اگر شاهراه به غرب مي رود، ما نمي توانيم در مسيرشرق برويم. اما راجع به خود اسلام به نظرم اسلام اين ديكتاتوري را نمي پسندد. اصلا مكاتب الهي هيچ نوعي ديكتاتوري را نمي پسندند. "لا اكراه في الدين" مانيفيست فرهنگي اديان الهي است . درمكاتب الهي خير و شر گذاشته شده تا شما به ميزان رشد و توسعه روحي خودتان ، پاداش روز جزا را بگيريد. اختياري كه به شيطان در اين دنيا داده شده، اتفاقا از جنس فرهنگي است. شيطان فقط وسوسه كننده است و جنس كارش هم مثل هنرمندان است. پس اين را بپذيريد كه ما فقط در حركت كردن و اجرا كردن، اطاعت را داريم. اين هماني است كه غربي ها هم دارند. آنها حتي در فكر كردن هم به اطاعت معتقدند. دراسلام هركس به سن بلوغ مي رسد، خودش راه خودش را پيدا مي كند و اطاعتي برعهده اش نيست. اين را در تمام رساله ها نوشته اند .
حالا اگر كمي جلوتر بيائيم و به بحث هاي كلي تر برسيم، مساله " بيان " و " آزادي بيان " مطرح مي شود. بزرگترين قربانيان آزادي بيان درتاريخ، شيعيان هستند . اكثر امامان ما به اين دليل به شهادت رسيده اند. هر جا كه آزادي اغواگري به جاي آزادي بيان درعرصه فكر مطرح شود، آنجا بي بند وباري به وجود مي آيد .
درسال 1358 من روزي به دفتر مرحوم شهيد " مفتح " رفتم. " احسان نراقي " از دفتر ايشان بيرون آمد. ايشان پس از ديدن تعجب بنده و همراه من، گفت : من دوتن ازدانشمندان واستاداني كه ديدگاه ماركسيستي دارند را دعوت كردم تا دردانشگاه الهيات تدريس كنند. نظر شما چيست؟ گفتم من موافقم. گفت من هم مي دانستم شما موافقيد، ولي بايد مي پرسيدم. گفت مي دانيد چرا؟ گفتم : حدس مي زنم. گفت: مي خواهم درزمينه ماركسيست شفافيت بوجود آورم. اين نگاه آزاد منش، نگاه اسلام است .
اما آزادي اغواگري غير از آزادي بيان است. متاسفانه اين نمونه در انتشار رمان فارسي بعد ازانقلاب نمود بيشتري دارد. متاسفانه يك بي در و پيكري در اين عرصه مي بينيم. درصورتيكه يك رمان موثر مي تواند يك مكتب فلسفي منحط را خوب جلوه دهد و برعكس. خود آزادي بيان هم حدودي دارد. آفت بزرگ آزادي بيان دروغ است. به عنوان نمونه اگر كسي در روزنامه مطلبي را به دروغ نوشته است، بايد قوانين صريحي براي وي ابلاغ و او محاكمه شود. اگر دروغ گويي رايج شود، مفهوم آزادي بيان هم از بين مي رود. به نظرمي رسد، قانون مطبوعات دراين كشاكش، ما بين جريانهاي راست و چپ هميشه مخدوش شده است. اين قضيه باعث شده تا درعرصه مطبوعات قانوني بوجود نيامده. بايد قوانين درعرصه مطبوعات شفاف شود و اگر سال قبل نقصي درآن ديده شده، اين نقص در سال بعد برداشته شود .
ريشه تخريب آزادي بيان، دروغ است. ما بايد يك كاركارشناسي درباره آزادي بيان بكنيم كه اين شامل: زبان (Language) فيلم، ويدئو، كاريكاتور و همه اينهاست. اگر اين كارشناسي صورت گيرد، زمينه اي براي رشد و نظيم قوانين بوجود مي آيد. همچنين بايد بحث اغواگري را روشن كنيم كه چقدر از آزادي بيان دور است .
* چگونه مي توان درعرصه مديريت كلان فرهنگي، اين وحدت در كثرت را محقق كرد . چون يكي از مشكلات مديريت فرهنگي ما وجود تعداد زيادي از نهادهاي موازي فرهنگي است كه هر يك ساز خود را مي زنند. البته بد نيست كه اين نهادها وجود داشته باشند . ولي اشكال دراينجاست كه اينها يكپارچه عمل نمي كنند .
- اگر ما به يك سمت حركت كنيم، تمام اين مشكلات حل مي شود. فرهنگ ما از دو سوآسيب ديده و البته ازدو سو هم رشد كرده است. مثلا ما از فرهنگ شرقي آسيب ديديم ، ولي از همان فرهنگ هم بهره گرفتيم . در مورد فرهنگ غربي هم همين قضيه صادق است. البته فرهنگ مردم بايد در حال رشد و توسعه باشد، به شرطي كه اصول آن توسط اهل عقل و انديشه مواظبت شود.
من تصور مي كنم در سالهاي اخير به غرب زدگي خيلي توجه كرده ايم و در بعضي جاها هم زياده روي كرده ايم . من اعتقاد دارم كه دموكراسي اسلامي خيلي كاملتر از دموكراسي غربي است، ولي براي شروع نمونه اش را از غرب گرفتيم. من تصور مي كنم خردمندان ما كه به غرب رفتند و براي ما سوغات آوردند، با چشمان نيمه بسته اين كار را انجام دادند. اگر همين كاري را كه غربي ها و بخصوص ژاپني ها انجام دادند، در اينجا انجام دهيم و آن را تداوم ببخشيم، ديگر آسيبي از جانب تهاجم فرهنگي غرب نخواهيم داشت.
ما به جاي اينكه جوان 18ساله مان را به غرب بفرستيم تا اسير زرق و برق غرب شود، بيائيم يك آدم جا افتاده و دنيا ديده را بفرستيم تا تجربيات خوبي را براي ما سوغات بياورد. اما ما درگير تعارفات به معناي ستايشهاي دروغين هستيم. مع الذلك شرق را هم بايد بشناسيم. اين " شرق زدگي " در كشور ما، يك جورعرصه عرفاني شده است و به يك جور ماده گريزي و تجربه گريزي منجر شده است. شايد اين مساله در شرق هم وجود نداشته باشد. من تصورمي كنم باورهاي ديني و اخلاقي ما، نسبت به باورهاي فلسفي غربي و شرقي كه مبنا و مرجع انديشه ما قرار گرفته، خيلي گسترده تر و شفاف تر و راهگشاتر است.
ما نيازمند اصول اسلام هستيم نه متفرعات آن كه با زمان قابل تغيير است. اسلام به سرعت فرم ها را با خودش تطبيق مي دهد، اين بايد ديده شود. نگوييم اختلاط يك اصل است، بلكه در مقابلش ازدواج را مطرح كنيم و بگوييم ازدواج يك اصل است. دوجنس مخالف، حتما بايد در چهارچوب ازدواج تعريف شوند. ولي اينكه حتما بايد حنابندان وغيره باشد، قطعا چنين چيزي نيست . اصل در اسلام ازدواج گرايي است . ازدواج گرايي اصل است ، كار، مسكن، وسيله نقليه ، اينها همه بعد از ازدواج مطرح است . ولي اگر " كار " را اصل بگيريم ، شايد راه غربي ها را طي كنيم.
اگر قرار باشد اين فرم وجود داشته باشد، در آنصورت اصل قرباني فرم مي شود. اين مساله بسيار مهم است . تعريف ازدواج اين است كه زن و مرد با خواندن خطبه بدانند كه روابطشان نامشروع نيست . شما به رساله هاي شيعه و سني هم كه مراجعه كنيد، مي بينيد تعريف ازدواج فقط همين است. اين مسائل بايد به نسل جديد انتقال داده شود.
اينكه الان نهادهاي فرهنگي تعدادشان زياد است، مشكل اصلي نيست. بلكه مشكل اين است كه هنرمندان ما هركدام يك زيبايي شناسي دارند كه اسلامي هم نيست . هنرمندان تحت تاثير "زيبايي شناسي اديان" قرار مي گيرند. نه تحت تاثير زير ساخت هاي عقلي و و مباحث اصولي و فلسفي مكاتب.
هنرمندان عموما با قلب شان داوري مي كنند، نه با عقل و فكرشان. اموري كه برايشان دلپسند باشد را، زيبا مطرح مي كنند و اموري كه برايشان تلخ و گزنده باشد را، زشت و نازيبا مطرح مي كنند. هنوز هيچ كتاب و رساله اي جهت معرفي " زيبايي شناسي دين شريف اسلام " و بخصوص "شيعه" كه قابل تكيه باشد، منتشر نشده است، حتي در اين زمينه بحث جدي اي نيز مطرح نشده است. هر هنرمندي، متناسب با دلمشغولي هاي دوران جواني اش ازمكاتب زيبايي شناسي عمدتا بيگانه، تصويري از هستي ارائه مي دهد. به همين جهت، در آثار هنرمندان خودمان، تقريبا در تمامي عرصه هاي هنر، با لحاف چهل تكه زيبايي شناسي از چهار گوشه جهان، طرف هستيم.
* تبيين اين اصول و رسيدن به يك زيبايي شناسي واحد برعهده چه كسي است؟
- برعهده شوراي عالي انقلاب فرهنگي است. من به شكل سياسي رسيدن به يك مجمع و شوراي جمعي كاري ندارم، چون اصلا وظيفه من نيست. عناصري كه يك شوراي فرهنگي بايد داشته باشد و در وهله اول بايد صرفا فرهنگي باشد، يعني همه آن مواردي كه عرض كردم. شعارهاي بنيادين انقلاب اسلامي ( استقلال ، آزادي ، جمهوري اسلامي) را كه قرار است جهانشمول باشد، بايد بطور شفاف تعريف و كارشناسي شود. و مدام با تغيير و تحول زمانه، خود را با شرايط تعريف كند و حتي مصاديق را بيان كند.
* برخي هنرمندان به تئوري "هنر براي هنر" معتقدند، برخي ديگر براي هنر رسالت اجتماعي قائل هستند، برخي هنر را يك اتفاق شخصي و دروني مي دانند و برخي ... حال آيا مي توان ادعا كرد هنر و هنر مندان ما براي اينكه به يك زيبا شناسي واحد برسند، بايد به يك ركن وسيق متصل باشند و از يك منبع واحد ارتزاق كنند كه بطور عام "دين" و بطور خاص "قرآن " است؟
- ما بعد از اين مرحله، به " زيبايي شناسي دين " خواهيم رسيد . جالب اين است كه " دين " درعرصه جامعه، زيبا شناختي است، يك بحث فلسفي نيست . يعني هيچ پيامبري نيامده است با برهان و استدلال وجود خدا را ثابت كند . چرا دين ها پذيرفته مي شوند؟ چون از يك شاكله زيبا شناختي برخوردارند. حديث معروفي است كه مي فرمايد : " آيا دين غير از دوست داشتن زياد و نفرت ورزيدن است؟ ". بايد اين زيبا شناسي دين در آن شورا( شوراي عالي انقلاب فرهنگي) عرضه و تبيين شود. در دين اين زيباشناسي عرضه مي شود : " درعفو لذتي است كه در انتقام نيست . " اين از آموزه هاي ديني ماست. "مهرورزي"، پيشاني درخشان دين محمد(ص) بود.
در بحث " زيبايي شناسي دين " مسائل بسياري وجود دارد كه هنرمندان بايد به آن برسند. فيلمي كه درآن فقط بازيگر و دكور ايراني باشد، اين فيلم ايراني نيست . مناسبات، بايد ايراني باشند. وقتي فيلمي ژاپني است، بدون لباس " كيمونو " هم ژاپني است. اين جهانبيني بايد ديده شود. اعتراضي كه من داشتم، مي گفتم، اين سينما، سينماي ملي نيست. من حرفي ندارم كه هر كس فيلم خودش را بسازد. ولي مطمئن باشيد تا سيصد سال ديگر هم، اگر هر كس فيلم خودش را بسازد، سينماي ايراني ايجاد نمي شود. سينماي ايراني متكي به يك زيبايي شناسي "زنده ايراني" است. از اين جهت مي گويم "زنده" كه با زيبايي شناسي هاي فسيلي اشتباه نشود.
"سينماي ملي" يعني اعتقادات فرا گروهي و فراجناحي كه ما مي گوييم فرهنگ خودي . همه جا هم اين مثال را زدم كه يك مسيحي ايراني با مسيحي خارجي متفاوت است. يهودي ايراني، شب عاشورا نذري مي دهد. اين نشان مي دهد كه دين اسلام يك دين فرا گروهي است كه در ديد غير مسلمان تاثير گذاشته است. هنر اسلامي هم بايد يك هنر فراجناحي باشد. آيا نمي توانيم زيباشناسي اين دين را در يك شاهراه عرضه كنيم و حالا بگوييم هر كس مي خواهد، متناسب با سليقه اش در اين شاهراه حركت كند؟... كند يا تند، از كنار يا از وسط، از بالا يا از پايين و ...
من فكر مي كنم اين معضل از بالا صورت نگرفته است، بلكه هنرمندان ما معيار و ملاكي نداشته اند. تجربه خودم را مي گويم، من از سال 59 تا 63 كه دبير جشنواره فجر بودم ، اكثر فيلمسازها مي گفتند كه ما اصلا نمي دانيم اسلام و انقلاب چه مي خواهد تا در اين عرصه حركت كنيم . به نظر من، بايد چيزي بالاتر از حوزه فرهنگ وجود داشته باشد. الان مكاتبي درغرب هست كه فقط در موزه ها جا دارند. مثلا " اگزيستانياليزم " درغرب مرده است، ولي ما حالا آن را بخشنامه مي كنيم . ما نه تنها با مسايل و معضلات واقعي حوزه فرهنگ و هنر خودمان بيگانه ايم، بلكه هنوز دلمشغولي ها و دغدغه هاي فسيلي دوران قبل از انقلاب را از لاي كتاب هاي خاك خورده بيرون مي كشيم و به صورت جامعه نسل سوم، فوت مي كنيم.
نظر شما