محمد معماریان در هفته نامه پنجره نوشت: در فاصلۀ دو سال مانده به انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۰۰ ایالات متحده، نگاهها متوجه دو نامزد اصلی بود: رابرت الگور معاون اول کلینتون و جورج دابلیو بوش فرماندار تگزاس. هر دو نفر در خانوادههای سیاسی به دنیا آمده بودند و رقابتشان نشانهای بر بازگشت دودمانهای سیاسی به قدرت حساب میشد. الگور یک سیاستمدار توانمند و سختکوش بود که حرفۀ سیاسیاش گویا از همان بدو تولد رقم خورد. او پس از بیست سال تصدی مناصب مختلف سیاسی، فهرستی از تجربیات چشمگیر را در سابقۀ خود جمع کرده بود. بوش نیز سیاستمداری مستعد با سابقۀ دو دوره فرمانداری بود که به تدریج توانست کنترل شبکۀ سیاسی پدرش را به دست بگیرد. جورج بوشِ پسر فرزند جورج بوش ِ پدر رییسجمهور سابق ایالات متحده، و ال گورِ پسر فرزند ال گورِ پدر نماینده و سناتور سابق ایالات متحده بود. اما دو نامزد آقازادۀ ریاستجمهوری از جهتی با یکدیگر تفاوت داشتند: بوش پسری سرکش و جاهطلب تلقی میشد که مسیر دلخواه خود را در سیاست پیش گرفت تا سودای بالاترین منصب اجرایی را دنبال کند، اما ال گور وجهۀ پسری مطیع و وظیفهشناس را گرفته بود که تمایلات شخصی را فدای خوشنودی و رضایت پدر میکرد. آدام بلو، پس از ذکر این مقدمات، میگوید «انتخابات سال ۲۰۰۰ بواقع رفراندومی نه دربارۀ اعتبار توارث سیاست در دودمانهای خاص، بلکه دربارۀ وارثی بود که ما میپسندیم.» رقابتی پایاپای و البته جنجالی میان بوش و الگور در گرفت و در نهایت، بواسطۀ رأی دیوان عالی ایالات متحده که قضات آن از منصوبان دورۀ ریگان و بوش بودند، نامزد جمهوریخواه پیروز شد.
البته پدیدۀ فامیلسالاری و دودمانهای پرنفوذ سیاسی در ایالات متحده، اتفاق نوظهوری نیست. جان آدامز، دومین رییسجمهور ایالات متحده و یکی از «پدران بنیانگذار» این کشور، متعلق به خاندان پرقدرت آدامز بود که چندین و چند دیپلمات و دولتمرد و سیاستمدار را به ایالات متحده معرفی کرد. موفقترین آنها پسر وی، جان کوئینسی آدامز، بود که توانست پا جای پای پدر بگذارد و ششمین رییسجمهور این کشور شود. پس از خاندان آدامز نیز میتوان از خاندان تفت، هریسون، روزولت، کندی، بوش و کلینتون نام بُرد که در سرتاسر تاریخ ایالات متحده پراکندهاند و فرزندان و سایر بستگان از موفقیت سیاسی پیشینیان خود بهره بردهاند.
در کنار همۀ این شواهد تاریخی، میتوان مدعی شد که مزایای آقازادگی در ایالات متحده یک فرضیۀ ذهنی یا رخداد تاریخی و سابق نیست. بلکه دادههای آماری نشان میدهند که در دوران معاصر نیز آقازادگان برای دستیابی به آلاف و الوف شانس بیشتری دارند، به گونهای که دنیای سیاست در ایالات متحده را به یکی از بدنامترین دموکراسیهای دنیا از حیث فامیلسالاری تبدیل کردهاند. ست استفنز دیویدویتز که دکترای اقتصاد خود را از هاروارد گرفته است و مدتی به عنوان تحلیلگر دادههای کلان در گوگل مشغول به کار بوده است، چند ماه پیش در مقالهای پرسروصدا در نیویورکتایمز با عنوان «ما دقیقاً چقدر فامیلپرستیم؟» نگاهی به اعداد و ارقام در این باره انداخته است. به گفتۀ وی، شانس پسر یک رییسجمهور برای رییسجمهور شدن ۱.۴ میلیون برابر بیشتر از همتایان اوست. البته ریاستجمهوری یک مورد خاص حساب میشود و شاید نتوان ریاستجمهوری بوش پدر و پسر را به سادگی به معنای فامیلسالاری تفسیر کرد، چرا که پیش از این واقعه، آخرین و تنها نمونۀ سابق ریاستجمهوری پدر و پسر در ایالات متحده به ۱۸۰ سال پیش در دوران نفوذ خاندان آدامز برمیگردد. به همین دلیل او نگاهی به سایر ردههای فعالیت سیاسی و غیرسیاسی در ایالات متحده انداخته است. محاسبات وی نشان میدهند که آقازادۀ یک فرماندار ۶۰۰۰ برابر یک شهروند معمولی شانس فرماندار شدن دارد. فرزندان سناتورها نیز ۸۵۰۰ برابر بیشتر از سایرین ممکن است سناتور شوند. احتمال آنکه پسر یک بسکتبالیست حرفهای نیز در انبیای جا پیدا کند ۸۰۰ برابر بیشتر از دیگران است. آقازادههای کسانی ژنرال ارتش شدهاند، مدیرعامل موفقی بودهاند، جایزۀ پولیتزر بردهاند، یا اسکار به دست آوردهاند نیز به ترتیب ۴۵۸۲، ۱۸۹۵، ۱۶۳۹ و ۱۳۶۱ برابر بیشتر از دیگران احتمال دارد که دستاورد والدین خود را تکرار کنند. حتی در کسب بالاترین افتخار علمی، یعنی جایزۀ نوبل که چندان تابع قواعد وراثتی به نظر نمیرسد نیز فرزندانی توانستهاند موفقیت والدین را تکرار کنند. در میان آمریکاییها، آرتور کورنبرگ در سال ۱۹۵۹ نوبل پزشکی را از آن خود کرد و پسرش راجر کورنبرگ در سال ۲۰۰۶ توانست نوبل شیمی را ببرد. کورنبرگها در علم دنبالهروی خانوادههای کوری، تامسون، بِرَگ، بور، زیگبان و اویلر بودهاند که فرزندان خود را در انجمن تقریباً ۹۰۰ نفرۀ برندگان جایزۀ نوبل میبینند. از مقولۀ اقتصاد نیز بگذریم که شاید توارث در آن پذیرفتنیتر باشد.
تقریباً نیمی از ایالتهای آمریکا قوانینی وضع کردهاند تا بهکارگیری نزدیکان خانوادگی توسط صاحبمنصبان سیاسی را محدود کنند. مابقی ایالتها نیز بیش و کم با ارائۀ تفسیرهای موسع از مفاد اخلاقی مندرج در قوانین، از جمله بندهای مربوط به «تضاد منافع»، سعی در جلوگیری از انتصابات و بهرهمندیهای فامیلی دارند. قوانین مربوط به «تضاد منافع» به طور خاص در مواردی اِعمال میشوند که یکی از سیاستمداران در فرآیند استخدام داوطلبان برای یک موقعیت شغلی، صاحبرأی باشد. در این موارد، اگر داوطلبان تصدی آن شغل خاص جزء بستگان وی باشند، وی به دلیل «تضاد منافع» میان نفع دولت و نفع خانوادگیاش، از اِعمال نظر منع میشود. با این حال، راه برای دور زدن چنین قانونهایی، خصوصاً از طریق لطفهای متقابل پنهانی میان ذینفوذان سیاسی، بسته نیست.
اما ماجرای توارث تنها به بدهبستانهای سیاسی پشت پرده برنمیگردد، بلکه در برخی بخشهای ساختار اجتماعی-سیاسی ایالات متحده به صورت نهادینه و رسمی نیز مشاهده میشود. شاید بهترین نمونه در این میان، «قوانین وراثت» در نهادهای آموزشی خصوصی باشد. بنا به سیاستهای اِعمالشده در نتیجۀ قوانین وراثت، برخی مؤسسات آموزشی ایالات متحده مانند دانشگاه معتبر هاروارد که در قالب یک مؤسسۀ خصوصی فعالیت میکند، در پذیرش فرزندان دانشآموختگان سابق خود امتیاز ویژه قائل میشوند. این قوانین به طور خاص پس از جنگ جهانی اول و در واکنش به موج مهاجرت به ایالات متحده و جهت بهرهمندی ساکنان پیشین این کشور وضع شدند. بنا به برخی تخمینها، ۱۰ تا ۳۰ درصد از پذیرفتهشدگان هشت دانشگاه تشکیلدهندۀ ایویلیگ (براون، کلمبیا، کرنل، دارتماوث، هاروارد، پنسیلوانیا، پرینستون و ییل) بر اساس این عامل انتخاب میشوند. توجیه این امتیاز آن است که دانشآموختگان سابق چنین مؤسسات معتبری، که معمولاً به بالاترین سطوح سیاسی و اجرایی کشور راه مییابند، یکی از منابع درآمدی اصلی این مؤسسات محسوب میشوند. اما این رویه پیامی نیز برای دانشجویان و البته مابقی ساکنان این کشور دارد، که به تعبیر هنری اکلس، میگوید: «فامیلپرستی یک بخش معمول از زندگی آمریکایی است.»
پائول راشکی، اقتصاددان دانشگاه موناش استرالیا، یکسال پیش نتایج تحقیقی هیجانانگیز را منتشر کرد. او و همکارانش آرشیو تصاویر ماهوارههای نیروی هوایی و همچنین ادارۀ ملی اقیانوسها و اتمسفر ایالات متحده در بازۀ ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۹ را بررسی کردند تا میزان روشنایی مناطق مختلف دنیا در شب را مطالعه کنند. مبنای مطالعۀ آنها این بود که در تحقیقات متعدد، شدت نور در شب به عنوان یک متغیر نیابتی از قدرت اقتصادی یک منطقه یا جابجایی ساکنین در جنگها استفاده میشود. راشکی و همکارانش تصاویر متعلق به ۱۲۶ کشور دنیا در قالب ۳۸۴۲۷ استان، ایالت یا منطقه را در اختیار داشتند. نتیجۀ تحقیقات آنها شگفتآور بود: زادگاه رهبران سیاسی، پس از به قدرت رسیدنشان، درخشش شبانۀ بیشتری دارد: «نتایج ما نشان میدهند که زادگاه رهبران، شدت نور شبانه و تولید ناخالص داخلی آن منطقه را به ترتیب ۴ و ۱ درصد افزایش میدهد.» البته بنا به گفتۀ این محققان، میزان تغییرات شدت نور در اروپا، آمریکا و استرالیا کمتر و در آفریقا و آسیا بیشتر است. اما به هر روی، یک نتیجۀ جذاب میتوان گرفت: تأثیرات مجاورت سیاسی آنقدر پررنگند که میتوان آنها را، هم به معنای تحتاللفظی و هم به معنای استعاری، از دوردستها هم مشاهده کرد.
بابا به جای ماهی، ماهیگیری یاد داد
منچین زمانی که نمایندۀ مجلس ایالتی بود، یک شغل ابتدایی برای دخترش هیتر در شرکت داروسازی مایلن دست و پا کرد که جزء ۵۰۰ شرکت برتر ایالات متحده است. پس از آنکه منچین به فرمانداری وستویرجینیا رسید، مایلن از میلیونها دلار تخفیف مالیاتی برخوردار شد و هیتر تا سمّت مدیرعاملی شرکت پیش رفت. هیتر منچین حتی ارشد مدیریت بازرگانی هم ندارد که همین مسأله مدتی پیش جنجالی به پا کرد.
آدام وایدن اکنون یک شرکت سرمایهگذاری شخصی دارد که در تأسیس آن بیشک از ارتباطات سیاسی پدرش بهره برده است. اولین شغل آدام، در مقام کارآموزی، برای مؤسسۀ مالی دیایشاو بوده است. مدیرعامل این شرکت یکی از بزرگترین حامیان مالی کارزارهای تبلیغاتی وایدن است.
جیمز روبین، پسر وزیر خزانهداری دوران کلینتون، به محض آنکه از کالج فارغالتحصیل شد، مناصب سیاستگذاری متعددی در کمیسیون ارتباطات فدرال را از آن خود کرد. او هماکنون یکی از مدیران ارشد مؤسسۀ مالی جیپی مورگانچیس است.
پسر چاکا فتاح، عضو مجلس نمایندگان ایالات متحده، یک شرکت مشاورۀ مدیریتی را اداره میکند. یک قرارداد پروژۀ حملونقل فدرال به ارزش ۳۷۵ هزار دلار و همچنین قرارداد یک بنگاه آموزشی به ارزش ۴۵۰ هزار دلار، که هر دو در حوزۀ انتخابیۀ پدر وی بودهاند، به شرکت او واگذار شده است. هماکنون تحقیقات قضایی دربارۀ این پدر و پسر در جریان است.
برد انزی ناظر ساختساز یک نیروگاه ذغالسنگی در وایومینگ بوده است. سناتور انزی، پدر وی، یک بودجۀ فدرال ۱۰ میلیون دلاری برای این پروژه فراهم کرده بود و هم اکنون تحقیقات قضایی در سطح فدرال دربارۀ ناهمخوانیهای حسابهای مربوط به این دو نفر در جریان است.
زنو باکاس، فرزند سناتور باکاس، پس از آنکه در رشتۀ حقوق از دانشگاه جورجتاون فارغالتحصیل شد در یک شرکت خدمات حقوقی در واشنگتندیسی مشغول به کار شد و سپس به مونتانا، ایالت محل سکونت پدرش، رفت تا به عنوان دستیار دادستان کل ایالت مشغول به کار شود. سناتور باکاس چند سال پیش، نامزد خود را، که اکنون همسر رسمی وی است، برای تصدی همین منصب پیشنهاد داده بود.
والیشا باترفیلد، دختر جورج باترفیلد عضو مجلس نمایندگان ایالات متحده، در ابتدای دوران حرفهای خود به عنوان کارآموز در شرکت سرگرمی راسل سیمونز مشغول به کار شد و سپس در مقام معاون مدیر روابط عمومی تجارت خارجی در کابینۀ اوباما فعالیت کرد. وی هماکنون شرکتی از آن خود دارد.
فرانک مورکوفسکی، سناتور جمهوریخواه از ایالت آلاسکا، در سال ۲۰۰۲ توانست در انتخابات فرمانداری این ایالت پیروز شود. وی پس از بررسی دقیق سوابق و صلاحیتهای ۲۴ مقام ایالتی برای تصدی کرسی وی در سنای ایالات متحده تا پایان دورهاش، و مشاورههای طولانی با مقامات سیاسی، دخترش لیزا مورکوفسکی را که نمایندۀ سنای ایالت آلاسکا بود برگزید.
ویلیام رنکیست، قاضی ارشد دیوان عالی ایالات متحده که توسط رونالد ریگان برای تصدی این پست منصوب شده بود، محافظهکار و نزدیک به جمهوریخواهان محسوب میشد. پس از پیروزی جورج بوش پسر در انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۰۰، جانت، دختر ویلیام رنکیست، به عنوان بازرس ارشد وزارت سلامت و خدمات انسانی منصوب شد. وی مدتی بعد در پی یک جنجال و رسوایی سیاسی، مجبور به استعفاء شد.
ناتان دشل، پسر تام دشل رهبر سابق دموکراتها در سنای ایالات متحده، پس از فارغالتحصیلی از هاروارد در «انجمن فرمانداران حزب دموکرات» در واشنگتندیسی مشغول به کار شد و تا پُست مدیرعاملی آن پیش رفت. وی هماکنون در یک شرکت مهم رسانهای به عنوان معاون اجرایی حوزۀ «استراتژی سیاسی» فعالیت میکند.
نظر شما