به گزارش مهر ، نويسنده اين داستانها را در فاصله دي ماه 1379 تا مرداد ماه 1382 نوشته است و بيشتر آنها پيش از انتشار به صورت كتابي مستقل ، در مطبوعات به چاپ رسيده است .
عنوان " ساروق " نام هيچ كدام از داستانهاي كتاب نيست و نيسنده براي اين واژه هيچگونه توضيحي نياورده است اما در بين پانزده داستان كوتاه كتاب " ساروق " وجوه مشترك فراواني ديده مي شود. بافت اقليمي در پس زمينه داستانهاي كتاب ، از جمله اين وجوه مشترك است كه با تكيه بر يك ناحيه از سرزمين ايران ( استان گيلان ) نمود پررنگ تري دارد. پنج داستان : " غصه قديم"، " قافيه هاي سوخته" ، " بركه كوچك شهر من" ، " گريه هاي شالي " و " مي خواهم آدم بشوم".در رديف داستانهاي اقليمي كتاب قرار مي گيرند.
هر پنج داستان ياد شده با استفاده از زيرنويس ، توانسته اند فضاي مورد نظر نويسنده را به مخاطب القا كنند. بعضي از زيرنويسها كوتاه است و در مواردي توضيحات نويسنده در اين بخش به قدري طولاني شده كه حتي مخاطب احساس مي كند با يك دايره المعارف يا لغت نامه جامع روبه روست.
به عقيده تحليلگر ادبي مهر ، شيوه رايج در داستانهاي اقليمي ، عدم استفاده از توضيحات حاشيه اي است به اين معني كه نويسنده باخلق شبه زباني خاص ، كه مي تواند متعلق به يك ناحيه ويژه درگسترده اي از يك اقليم باشد ، روحيات افراد و ساكنان آن نواحي را در قالب داستان بيان كند . در بخش داستانهاي اقليمي ، كتاب حاضر كمتر نشاني ازيك زبان بازسازي شده دارد . نويسنده با همان زبان متداول كه در ساير داستانهاي كتاب استفاده كرده، به سراغ داستانهاي اقليمي رفته است. او در مواردي خاص با آوردن نام شخصيتهاي ويژه و گاه اسامي اماكن، و يا اشياي متداول در ان ناحيه ، رسالت زباني خود را تمام شده فرض مي كند، و با استفاده از پاورقي ، توضيحات لازم را ارائه مي دهد.
در حالي كه استفاده از شيوه پاورقي ، بيشتردر داستانهاي ترجمه اي امري متداول است و مولفين معمولا رسمي مي كنند توضيحات مورد نظر خود را در دل اثر بگنجانند . رايج ترين شيوه در اين ميان ، پوشش يك كلمه و يا واژه نامانوس با واژه ها و كلماتي آشنا است .
به عبارت ديگر ، كلمات و واژه هايي كه مسئوليت پوششي در كنار يك واژه و يا كلمه غريب و نامانوس را دارند، اغلب وظيفه اي توصيفي به عهده مي گيرند ، كه با توضيح و روشنگري، فضاي گنگ مورد نظر نويسنده را روشنايي مي بخشند.
نويسنده در بخشي از داستان كوتاه " گريه هاي شالي " مي نويسند : " توغصه پركردن شكم آنها را نخور ! با من ! برج كه داريم ، خرج هم خدا بزرگه ".
در اين جمله كوتاه ، كه بخشي از يك گفتگوي طولاني است، مخاطب با واژه " برج " در وهله اول ارتباط چنداني برقرار نمي كند. نويسنده به ناچار در توضيح مي اورد: " مايحتاج كه روستاييان گيلاني توليد مي كنند : برنج ، حبوبات، سبزيجات ، ماكيان ، لبنيات ، چاروق ( كفش )، پارچه و لباس هاي محلي ، ميوه و پروتيين ( دام، ماهي ، شكار ) و ...
اگر نويسنده مي توانست با حل كردن اين مفاهيم و معاني در دل جمله ، از پاورقي پرهيز كند ، طبعا زيبايي كار دو چندان مي شد. در مواردي هم نويسنده توضيحاتي در پانويس مي آورد، كه شايد نياز چنداني به ارائه آنها نباشد، از جمله او براي كلمه " پنجشنبه بازار " بيش از پنجاه توضيح مي آورد؛ آن هم در بخش پاورقي كه نيازي از جانب مخاطب به اين توضيحات احساس نمي شود. اين واژه نمونه هايي شبيه آن براي بيشتر مخاطبان آشناست و تقريبا همگان به اين معنا اشراف دارند كه وقتي كلمه " بازار " با اسامي يكي از روزهاي هفته تركيب پيدا كرد، دلالت بر يك بازار روز در آن روز خاص دارد .
اما در مجموع ، نويسنده توانسته در اين بخش از داستانهاي كتاب، روحيات حاكم بر افراد ساكن در منطقه گيلان را به روشني نمايش دهد. " گريه هاي شالي " از داستانهاي موفق اين بخش است:
" شب ، تازه روي روستا لحاف كشيده بود كه سرو كله مهمان ها پيدا شد. زن از بس كه منتظر و مشتاق آمدنشان بود ، قبل از گاو ( واژه " گاو" اسم شخصيت مرد داستان است كه در داستان ديگر مجموعه - غصه قديم - نيز به اين اسم اشاره شده ) تا كنار بلته به استقبالشان رفت و دست به سينه ايستاد. گاوه هم البته براي خوش آمد گويي ، چند قدم به طرفشان برداشت .
دخترها و كاس آقا همان طور كه مارشان سفارش كرده بود كنار راه خانه زير درخت انجير بادكوبه ايستاده بودند و با ديدن ميهمان ها فقط به آنها سلام گفتند. زن با عجله يكي از بوقلمون ها را كه به درخت گردو بسته بود باز كرد و پيش پاي كدخدا سربريد. با صداي بلند به پسرش گفت: " كاس آقا ! زودتر اين را ببرند كنار لاجو و با زليخا تميزش كنيد كه بايد كباب كنيم . زودباش! "( ص 171)
( براي اين بخش از داستان ، نويسنده سه زيرنويس ، به ترتيب براي واژه هاي : " بلته " ، " بادكوبه " و " لاجو" آورده است . )
فضاي غالب بر داستانهاي اقليمي كتاب ، تالمات روحي آدمهاي حاشيه اي در جغرافياي گيلان است . و در اين ميان ، بيشتر فضاي روستاها مد نظر نويسنده بوده است.
بخشي ديگر از داستانهاي كتاب ، متعلق به داستانهاي انتقادي ، اجتماعي است ، كه در آنها نويسنده با زباني مستقيم به انتقادهاي اجتماعي پرداخته است.
داستانهاي كوتاه : " كبوتران بي حرم " ، " بيدها و بادها " ، " آب و آتش " ، " از ما بهترون " ، و ... در اين رديف قرار مي گيرند. دغدغه هاي ذهني نويسنده در اين داستانها براي مخاطب ايراني به شدت آشناست . چرا كه جنس مسائلي كه در آنها مطرح مي شود، امروزي و براي مخاطب قابل لمس و درك است.
داستان : " كبوبران بي حرم" اعتراضي از جانب نويسنده به عدم توافق روساي يكي از دانشگاهها براي تشيع و خاكسپاري شهداي گمنام در محوطه اين دانشگاه است .
نويسنده نگران كمرنگ شدن ارزشهاي دفاع مقدس در جامعه امروزي است . شخصيت اصلي اين داستان ، يكي از جانبازان جنگ تحميلي است، كه توان ديدن چنين صحنه هايي را در جامعه بعد از دوران جنگ ندارد . در كل داستان ، روند ماجراها بر خلاف ميل شخصيت اصل ( جانباز) پيش مي رود . او تقريبا تا پايان داستان ، همچنان نگران دور شدن بعضي از مسئولان از ارزشهاي دفاع مقدس است :
" كمي روي ويلچر خم شد . شانه اش را گرفت و تكان داد : " تورو به جان شهدا به من بگو اينجا چه خبره ؟ "
بعض فشرده اي در گلويش منفجر شد ، و همان طور كه نشسنه بود ، همراه گريه با صداي گرفته و لرزان گفت : " نمي دانستم كه ورود شهدا به اينجا ممنوعه . آقايان روسا نظر داده اند كه صلاح نيست شهدا رو توي دانشگاه دفن كنيم . "
قلبش تير كشيد . انگار آسمان را به سرش كوبيدند كه زمين زير پايش لرزيد . با صداي فرياد مانندي دردش را بيرون ريخت : " پس بيايند اين مسجد را هم جمع كنند . تو دانشگاهي كه حرمت امام زمانش را بشكنند ، بايد هم جاي شهدا نباشد . " ( ص 19 و 20)
به عقيده تحليلگر ادبي مهر ، داستان " بيدها و بادها " هم سرگذشت آدم هايي است كه از ميدانهاي جنگ به شهرها برگشته اند و پس از فروكش كردن شعله هاي جنگ ، وسوسه زراندوزي در حال غلبه بر ايمان ، بخشي از سست بنيانهاي آنهاست.
در اين داستان ، شخصيت اصلي ( روح اللهي ) فرد ثابت قدم اين ميدان است ، كه با وسوسه هاي اطرافيانش ميانه اي ندارد ، و تا پايان داستان همچنان استوار باقي مي ماند :
" در جلسه بعدي حزب ، كه بيشتر از شش نفر نبودند قرار شد روح اللهي را از رياست ناحيه بردارند . نادم مامور شد تا هر چه زودتر نظر حزب را به اطلاع مدير كل آموزش و پرورش استان برساند و مسئول روابط عمومي ستاد انتخاباتي شماره دو را براي تصدي رياست ناحيه تعيين كند. همين كار را هم كرد.
دو روز بعد ، وقت ظهر بود كه معاون اداري و مالي به همراه چند نفراز مديران و مسئولين اداره كل به ناحيه آمدند تا رييس جديد ناحيه را معرفي كنند..." ( ص 32)
استقامت روح اللهي باعث عزل او از كارش مي شود.
در اين داستان ، اسامي شخصيت هاي داستاني هم حالتي نمادين و سمبليك دارد :" دولت زاده " ، در راس قدرت قرار دارد. " برنا " ، در چانه زني برش فوق العاده اي دارد. " نادم " ، شخصيتي كه پشيمان از عملكرد خود در زمان جنگ است . و " روح اللهي "، كه همچنان پيرو رهبر ( روح الله ره ) است و ...
نويسنده در اين داستان ، بارها از عباراتي مثل : " نوكيسه ها" ، " يقه سفيد" و ... استفاده مي كند كه اشاراتي " رو" محسوب مي شود.
داستان كوتاه " بركه كوچك شهر من " نيز در اين رديف قرار مي گيرد كه انتقادي واضح و روشن به عملكرد شوراي شهر است. در اين داستان اجتماعي كه پس زمينه آن سرزمين گيلان است ، نويسنده توانسته است با توصيف هاي دقيق و جاندار ، طبيعت اين بخش از كشور ايران را به روشني نمايان سازد .
استفاده ازعناصر طبيعت بي جان در اين اثر ، چنان با مهارت صورت گرفته ، كه هر مخاطبي را ناخود آگاه به ياد گيلان سرسبز مي اندازد. البته ، نيت نويسنده ، نمايان ساختن وضعيت غيرعادي بركه است . او مي كوشد ، نابودي بركه اي زيبا در يكي از شهرهاي گيلان را براي مخاطب ترسيم كند . چون هدف نويسنده انتقاد از مسئولان شهري است ، وضعيت كنوني بركه را دردآور توضيح مي دهد. اما هنگامي كه از زبان مادر بزرگ ، ( شخصيت اصلي ) داستان قرار است بخشي از گذشته بركه را روايت كند، صحنه ها زيبا مي شوند ، و شكوه و عظمت بركه در ساليان گذشته نمايان مي شود در اين بخش از داستان ، عنصر توصيف داستاني خوب عمل كرده است و تقريبا تمامي اهداف نويسنده را برآورده مي كند :
" شب ها كه تاريكي بر سر و روي شهر ، گرد خاموشي مي ريخت و مردم را مي خواباند ، آواز قورباغه ها تن صاف و نقره اي بركه را زير نور ماه مي لرزاند و بيدار نگه مي داشت .
طنين آوازهاي سرخوشانه قورباغه، شاخ و برگ توسكاها را نوازش مي داد ، نسيم از لابه لاي نيزار مي گذشت، دامن چين دار بركه چنان از ناله شيرين ني ها پر مي شود كه انگار همه چوپان هاي عالم آنجا نشسته بودند و ني مي زدند. گاهي كه عكس ماه شب چهارده در.
نظر شما