خبرگزاری مهر - گروه استانها: پرواز به او آرامش میدهد. میگوید پرواز با بالون هم لذت دارد هم ترس. از همان كودكی توی خوابهایش هم خطوط همه تصاویر عمودی بود، نگاهش از بالای تصاویر ُسر میخورد تا پایین، بیآنکه به اینسو و آنسو بچرخد. حالا هم که بزرگشده با بالونش از ارتفاع هزار متر هم بالاتر میرود و رؤیایش واقعیت پیدا کرده است.
ساناز حمیداوی متولد ۲۵ بهمن ۶۵ در آبادان، خلبان رشته «پاراگلایدر» یا همان «پرش با چتربال» است. پاراگلایدر که به آن چترپری هم گفته میشود یک ورزش تفریحی و رقابتی است که در آن خلبان خود را با تسمههایی به یک وسیله شبیه به چتر نجات متصل میکند که در واقع نوعی گلایدر است. این چتر مانند بال هواپیما باعث تعلیق میشود و خلبان با استفاده از طنابهایی چتربال را کنترل میکند تا جهت و سرعت حرکت خود را تغییر دهد.
او تاکنون دو بار موفق به کسب مقام نخست در مسابقات کشوری این رشته شده است. با اینکه رشته خطرناکی را انتخاب کرده و به قول خودش عاشق هیجان و لذت است اما میگوید رفتارم اصلا پسرانه نیست و «خیلی هم دخترانه هستم». ساناز میگوید که رشتهام را دوست دارم. استادش با دیدن روحیات ساناز از روزهای نخست تمریناتش به او قول میدهد که از ساناز یک ستاره میسازد. عاشق پرواز است حتی اگر بخواهد روی سكوی مرگ فرود آید؛ خودش میگوید: از ارتفاع نمیترسم حتی اگر بمیرم...
گفتگوی مهر با این بانوی عاشق پرواز مطالبی است که در ادامه میآید و شما بهخوبی با هیجانهای این رشته از زبان یک زن آشنا میشوید.
واقعا نمیترسید یا وانمود میکنید که ترسی در دل ندارید؟
نمیدانم. فکر نمیکنم ادا باشد. تجربه برخی موضوعات در طول حیاتم باعث شده از خیلی چیزها راحت بگذرم. اصلا هیچچیز را سخت نمیگیرم حتی مرگ را. نهایتا میمیریم. سعی میکنم همه چیز را امتحان کنم. چون میدانم در پرواز نهایتش میمیریم. اگر دستم بشکند، سرم بالا است. اگر پایم بشکند باز سرم بالا است. پس هدف، ورزش است و خطراتش را به جان میخرم. فقط از موتورسواری خیلی میترسم. همه هیجانها را دوست دارم اما موتورسواری را دوست نداریم. با اینکه فاصله میگیرم از پرواز اما لحظه پرواز این ترس در وجودم نیست. نمیدانم این حس از بچگی در وجودم بوده یا جراتم زیاده است؟ از بچگی دنبال هیجان بودم. یادم میآید پدرم هیچوقت نمیگذاشت رانندگی کنم و میگفت باید سنم به ۱۸ سال برسد. روزی که قرار بود ۱۸ ساله شوم تا صبح بیدار ماندم تا سنم بشود ۱۸ سال و صبح برای ثبتنام گواهینامه اقدام کنم.
از چه سالی وارد این رشته شدید؟
از شهریور سال ۸۹ تا حالا دورههای متفاوتی گذراندم و هر آنچه درباره پرواز لازم باشد را بلدم. در این رشته دو نمونه مسابقات داریم. کراس کانتری (مسافت) و دیگری هدف زنی. یک سیبل روی زمین پهن میکنند که چند حلقه داخل هم است. از هزار امتیاز شروع میشود تا ۶۰۰ امتیاز ادامه دارد و انگشت پا باید روی یکی از حلقهها بنشیند. مثلا دایره هزار متری به اندازه یک بشقاب است. فرود یا لندینگ و هدف زنی ورزشکار باید حرفهای باشد. این امتیازات در سه مرحله پرش جمعبندی میشود و در پایان همه را با هم جمع میکنند. این سه پرواز سه روز طول میکشد، بستگی به خلبان دارد. برخی در یک روز میتوانند ۱۰ بار پرواز کنند. از لحظه پرواز تا زدن هدف زمان کمی حدود ۵ تا ۶ دقیقه زمان لازم دارد.
بیشترین تعداد پرواز، بیشترین ارتفاع و بیشترین زمانی که در آسمان بودی چقدر بود؟
اوایل که خیلی داغ پرواز بودم سخت تمرین میکردم و به شدت نترس بودم. چون فقط زیباییهای این رشته را میدیدم. بعدها که حوادث را دیدم کمی به خودم آمدم. ابتدای فعالیتم روزی هفت بار پرواز میکردم اما حالا دیر به دیر پرواز دارم.
یک هزار و ۱۰۰ متر را بالا رفتم طوری که ماشینها از آن بالا برای من نقطه شده بودند. زمین که از آن بالا معلوم نیست. اولین بار جنگل گلستان، سایت «تنگ راه» در مسیر مشهد «تیک آف» کردم. همه شاهکارهای من در سالهای اول فعالیتم بود. خوزستان شرایطش مساعد نیست. سراچههای استان خیلی دور هستند و حدود سه یا چهار ساعت مسیر است. از روی ساختمانها هم نمیشود جامپینگ (پرش) کرد. در کشور به دلیل شرایط امنیتی از بالای ساختمان نمیشود پرواز کرد.
از نظر زمان ۴۵ دقیقه در منطقه سیدون خوزستان در هوا بودم. برای زمان حسرت نمیخورم که چقدر بالا بودم و فقط سعی میکنم از لحظهبهلحظه بالا بودن لذت ببرم. اصلا دقت نمیکنم چقدر زمان دارم.
بیشتر پولدارها میتوانند وارد این رشته شوند؟
میتوان گفت پاراگلایدر در رده ورزشهای پر هزینه دنیا است و برای خرید یک «ست» کامل پروازی حدود ۱۷ تا ۱۸ میلیون تومان هزینه لازم دارد. مشکل وسیله پروازی این است که باید با وزن شماست شود. مثلا برای من که وزنم ۷۰ کیلوگرم باشد وسیلههایی که به من وصل میکنند ۱۰ کیلو هستند که میشود ۸۰ کیلو و من باید وسط بال باشم. بالی که از ۸۰ تا ۱۰۰ کیلوگرم را بلند کند. اگر وزنم بیشتر از بالها باشد که فقط میتوانم سر بخورم و نمیتوانم اوج بگیرم. اگر سبکتر باشم که سوت میشوم و به سمت اسمان میروم و هر اتفاقی ممکن است برایم بیفتد. به همین خاطر تنظیم این بالها، نوع و جنس انها روی هم رفته هزینه زیادی را به ورزشکار تحمیل میکند. مثلا ست بال خودم را که چند سال پیش تهیه کردم حدود ۱۵ میلیون تومان بود که حالا قطعا بسیار گرانتر شده است. حتی بالهای ۵۰ میلیونی که اتریشی و آلمانی هستند نیز توسط برخی ورزشکاران استفاده میشود.
این رشته زیر نظر چه فدراسیونی است؟
فدراسیون ندارد. انجمنی است و دو نهاد این رشته را پیگیری میکنند. یکی سازمان هواپیمایی کشور در مهرآباد که میگویند این رشته به خلبانی ربط دارد و دیگری سازمانی به نام «هوانوردی» است که بسیاری زیر نظر آنها فعالیت میکنند. چون استادم زیر نظر سازمان هواپیمایی بود من هم همانجا هستم. البته در کل دنیا هیئتی برای این ورزش وجود ندارد. مثلا در کشور ترکیه جشنواره برپا میکنند و شرکتکنندگان پول پرداخت میکنند و در جشنواره شرکت میکند. این رشته از هیچ جا حمایت نمیشود. اکثر هزینهها بر عهده خودمان است.
چطور با این رشته آشنا شدید؟
سال ۸۸ بود که در اینترنت دنبال هواپیمای تک موتوره میگشتم و شنیده بودم که چنین هواپیمایی وجود دارد. عاشق پرواز بودم و همیشه در هواپیماهای مسافرتی کنار پنجره مینشستم و پروازهای شب رو خیلی دوست داشتم. فقط وقتی قرار است از کنار کوه دماوند بگذریم پرواز روز را دوست داشتم تا قله را نگاه کنم. پدرم از سال ۸۸ به فکر این بود که من را به سمت رشته خلبانی بکشاند. خلبانی در ایران خیلی سخت و هزینهبر است. پدرم حتی دنبال دورههای «پی پی ال» و «سی پی ال» یعنی دورههای تخصصی پرواز و... بود. نهایتا یک روز داشتم در اینترنت میگشتم و با عنوان برگزاری «اولین دوره خلبانی پاراگلایدر در خوزستان» برخوردم. اصلا نمیدانستم پاراگلایدر چی هست. بالهای «پاراگلایدر» حالت کمانی شکل دارد. با سایتی که تبلیغ را درج کرده بود تماس گرفتم و گفتم در کلاسها شرکت میکنم اما فقط تماشاگر هستم و بعد اگر خوشم آمد بهصورت عملی شرکت میکنم. تا پنج جلسه اول را تنها نگاه میکردم. کلاسها در شهر بهبهان سمت کوههای خائیز برگزار میشد. جلسهها از صبح تا عصر طول میکشید. جلسه پنجم که تمام شد از استاد پرسیدم که فقط همین بود؟ جواب داد آسونه؟ گفتم آره به نظرم خیلی ساده است. ارتفاع هشت متری بودیم با شیب کم. گفت: «اگر بالت را ببندم می تونی بپری». گفتم: «آره ببند».
نترسیدید؟
اوایل نه. ولی بعدش با خودم گفتم نکند بروم و اتفاقی برایم بیفتد. اما من پنج روز که هر روز ۱۵ بار پرواز انجام میشد را با دقت دیدم و حتی یاد گرفتم چطور بال را میبندند. یکی از دوستان کمک کرد و بال را برایم بست. راحت بال را کشیدم بالای سرم و حرفهای پرواز کردم و رفتم پایین «لند» کردم؛ بالم را خواباندم زمین و ایستادم. استادم زود بیسیم زد بهم و گفت: «خانم حمیداوی شما کجا دوره دیدی؟» گفتم استاد هیچ جا و حتی اسم این رشته رو خوب بلد نیستم تلفظ کنم. گفت بلوف نزن پاشو بیا بالا. خلاصه قسم خوردم. استاد میگفت یا مدرک داری یا چند بار پرواز کردی. گفت: «باشه دوباره برو بپر» دوباره که رفتم یک خورده پایم به زمین اثابت کرد و زمین را شخم زدم و آهسته افتادم. باز استاد بیسیم زد و گفت: «فیلم بازی نکن بیا بالا». به استاد گفتم به خدا من جایی دوره نرفتم. پرسید فیلم آموزشی نگاه نکردی؟ گفتم نه، فیلم هم ندیدم. استاد گفت اگر تو به من ثابت بکنی که تا حالا پرواز نکردی، بال کشی نکردی، کنترل بال نکردی و تا حالا فیلمی در این باره ندیدی من از تو یک پرنده میسازم و از فردا بیا سر کلاس. خلاصه کلاسها را ادامه دادم و بعد از پنج ماه رفتم شمال مسابقه و اول شدم. بعد از آن در مسابقات سال ۹۱ رده بانوان اول شدم. سال ۹۲ سوم شدم و سال ۹۳ مجدد موفق به کسب مقام اول شدم. امسال هم سوم شدم.
چرا در خوزستان این رشته زیاد فعال نیست؟
قطب پاراگلایدر ایران، استان گلستان است. قطب بودن زیاد ارتباطی به امکانات ندارد. آبوهوای و ارتفاعات آنجا خیلی مناسب این رشته است. ما ارتفاع خوب نداریم و اگر داشته باشیم نمیشود با ماشین رفت بالا. البته در زمین کنار سینما پنج بعدی جاده ساحلی گاهی تمرین میکنیم. پرواز نمیکنیم و فقط کنترل بال را تمرین میکنیم. تمرین میکنند که بتوانند بال را بالای سر نگهدارند. لحظهای که بال را بالای سر میبریم باید کنترل آن دستمان باشد و اگر لحظهای کنترل از دست رفت ممکن است خطراتی داشته باشد. به این تمرین «بال کشی» میگویند.
بین زمین و آسمان ماندن چه حسی دارد؟
پاراگلایدر یک رشته متفاوتی است. هم لذت دارد. هم ترس. حس تنهایی که همه دنبال آن هستند را دارد. وقتی از زمین جدا میشوم خیلی لذت میبرم. تا وقتی روی زمین هستم سنگینی بار روی دوشم را احساس میکنم اما وقتی از زمین جدا میشوم، سبکِ سبک میشوم و آن سنگینی که بر دوشم بود من را تحمل میکند. نمیدانید آن بالا چه کیفی میدهد. وقتی بالا هستم تا جایی که میتوانم جیغ میکشم. همیشه در آسمان داد میزنم و هیچکس صدایم را نمیشنود. فکر کنید از بالا چقدر دنیا قشنگ است. زشتیها کوچک هستند. همه باهم خوبند، کنارهم و مهربان. از بالا هیچ زشتی ای نمیبینید. چون زشتیها کوچک هستند.
توی آسمان و آن بالا بالاها پریدن، غرور میآورد؛ اینطور نیست؟ یک خلبان پاراگلایدر با رعایت چه نكاتی میتواند برای خودش یک پرواز نسبتا امن بسازد؟
متأسفانه برای خیلیها اتفاق ناگوار افتاده است. برخی ورزشکاران به خاطر اعتماد به نفس بالا حادثه زیاد دادند و به مرگ هم کشیده شده است. چه حرفهایها، چه مبتدیها. نترس بودن بیش از اندازه، اعتماد به نفس بیجا به وسایل پرواز از دیگر دلایل رخ دادن خطرات ناگوار است. اگر باد شدید باشد نباید پرواز کرد. مثلا ورزشکاری بود که در باد پرواز کرده و عقب عقب خورده به دیواره کوه. کاری که قبلا خودم انجام میدادم و توجه نمیکردم. برای پرواز باید اطلاعات هواشناسی خوبی داشته باشیم. بیشتر حوادث از روی «جو گرفتن» و «لج و لج» بازی است. بعضی وقتها میخواستم جلوی خانوادهام خودی نشان بدم اما استاد متوجه روحیاتم میشد و نمیگذاشت در آن موقع پرواز کنم.
البته فراموش نکنیم خطر همیشه هست؛ راه رفتن هم خطرناک است. فوتبال پر صدمه ترین ورزش دنیا است. ساعتها وزن خودمان را روی مچ پا نگهداریم. زانوها بعد از چند سال از دست میروند. رشتههای دوچرخهسواری و اسکیت و...همه خطرناک هستند. خصوصا بوکس. ورزشکار باید اطلاعات علمی بالایی داشته باشد. کتاب بخواند و فیلمهای آموزشی ببیند.
از بالا به چه چیز بیشتر نگاه میکنید؟
با اینکه نباید زمین را نگاه کنم اما بیشتر از بالا زمین را برانداز میکنم. ماشینها را میبینم که آرام حرکت میکنند. خیلی دوست دارم زمینهای کشاورزی را نگاه کنم. دنبال هیجان هستم.
لابد خواب پرواز هم میبینید؟
خیلی وقتها در خواب همهچیز را از بالا میبینم. مثلا از نگاه خودتان خواب را میبینید و خودتان هم در جمع هستید و گویی چشمان شما دوربینی است که خودتان را نشان میدهد و فیلمبرداری از بالابر روی سوژهها انجام میشود. از وقتی وارد عرصه پرواز شدم این خوابها بیشتر شد. مثلا یکبار خواب دیدم یک پل شناور بین دو دره وجود دارد که من در حال رد شدن از آن هستم. از آن پلهایی که دو طناب در اطرافشان است و من از بالا ماجرا را میدیدم. یعنی در خواب هم بازیگر بودم هم تصویربردار.
به مرگ فکر میکنید؟
مرگ عادی است. اتفاقی که حتما رخ میدهد. منم دوست ندارم بمیرم. منم دلم برای دنیا تنگ میشود. اتفاقات بسیاری برایم افتاده که شاید خیلی بد بودند. شاید اگر عاقلانه رفتار میکردم اینطور نمیشد اما اشک خودم را درنمیآورم و می گم «اتفاقیه که افتاد». اگر حالا عقلی که دارم در سن سه سالگی داشتم پس آن موقع نباید لیوان خانه مامان بزرگم را میشکستم. انسان در هر سنی نسبت به همان سن رفتار میکند.
وقتی پرواز میکنید، چون از زمین جدا میشوید خوشحال هستید یا چون از آدمها فاصله میگیرید؟
اولین باره کسی این سؤال را میپرسد و همیشه دوست داشتم کسی این را از من بپرسد. چون آن بالابالاها تنهام، خیلی راحتم. آن بالا محدوده خیلی بزرگی دارم. جایی که خودت هستی و خودت. آزادی. حالا اگر بخواهم تنها باشم مجبورم بروم در خیابان قدم بزنم و هزار جور آدم خوب، بد، زشت، قشنگ، مهربان و بداخلاق از کنارم رد میشود. حتی شاید در خیابان کسی باعث شود بیشتر ناراحت شوم. در خانه پدر و مادر و ... از روی دلسوزی گیر میدهند که چرا ناراحتی؟ پیش دوستان میروی و آنها همینطور. اما بالا دنیای دیگری است. نه خیابانی هست و نه انسانی.
باید دور شویم. بیشتر پروازها بیرون شهر است و اصلا صدایی به گوشم نمیرسد. وقتی بالا هستم خیلی آرامش میگیرم و لحظات برایم بسیار قشنگ است. بالا رها میشوم. آروم میشوم. انرژی میگیرم. قبلا که پرواز نمیکردم کمی تندخو بودم، وقتی رفتم پرواز خیلی آرامتر شدم و اگر پروازهایم بیشتر بود شاید راحتتر میشدم و انرژیام را تخلیه میکردم.
آرامش در آسمان و خاک
ساناز عشق بال زدن دارد. حتی در خواب از بالا دنیا را میبیند. او روانشناسی میخواند و معتقد است پرواز به شدت بر آرامش روحیه مؤثر است. میگوید از بالا همهچیز کوچک است حتی کارهای زشت و باید بالا رفت و اوج گرفت. ولی هرچقدر اوج بگیری و بالا و بالاتر برویم در نهایت باید به زمین برگردیم و در زیر خاک آرام بگیریم، درست مثل آرامش در آسمان...
گفتگو: قاسم منصور آل کثیر
نظر شما