به گزارش خبرنگار مهر، در چهل و ششمین سال زندگی ایمانوئل كانت، بیست و یكمین سال زندگی زندگی یوهان ولفگانگ گوته و چهل و هشت سال قبل از تولد كارل ماركس، یعنی در سال ۱۷۷۰ همزمان با سال تولد لودویگ فون بتهون، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل ـ فرزند خلف رومانتیسیسم ـ كسی كه «مرلوپنتی» در مورد او میگوید: «همه اندیشههای بزرگ فلسفی قرن گذشته ... سرچشمههایشان در فلسفه هگل وجود دارد.»، به دنیا آمد.
كار علمی هگل بستری را به وجود آورد كه تحولات عمده در اندیشههای اروپایی از سال ۱۸۳۱ به بعد از آن برخاسته است. «پیتر سینگر» در مورد وی میگوید: «هیچ فیلسوفی در قرن نوزدهم یا بیستم تأثیری را كه هگل در جهان گذاشته، نگذاشته است.» تنها استثنای ممكن به این گفته و ادعای بزرگ و بسیار كلی احتمالاً «كارل ماركس» است كه خود او نیز سخت تحت تأثیر هگل بوده است. بدون هگل نه تحولات فكری دویست سال اخیر در مسیری كه افتاده است میافتاد و نه تحولات سیاسی.
از نظر فرهنگی، هگل در عصر زرین آلمان میزیست. بزرگان و نوابغی مانند لسینگ، گوته، شیللر، بتهوون، شلایرماخر، نووالیس، برادران اشلگل، هردر، شلینگ، كانت، هولدرلین، میشله، فیحته، موتسارت، مندلسون، هایدن و ... كه تقریباً هم عصر او بودند، هر كدام برگ زرینی در تاریخ كشورشان و جهان نوشتند.
تولد و زندگی
هگل در۲۷ اوت سال ۱۷۷۰در اشتوتگارت آلمان به دنیا آمد. (منطقهای كه ما اكنون آنرا آلمان مینامیم، از ۳۰۰ امیرنشین و دوكنشین و شهر آزاد تشكیل میشد كه به اسم امپراتوری مقدس روم با هم نوعی پیوستگی سست و آزاد داشتند و «فرانسیس اول» از اتریش بر آنها ریاست داشت) خانواده هگل جزو مسیحیان پیرو لوتر بوده و به تعصب در ایمان و اعتقاد خود شهرت داشتند. (این خانواده ظاهرا جزو اقلیتی بوده است كه در قرن شانزدهم به علت گرایشهای صادقانه به تعلیمات لوتر سخت مورد آزار و اذیت قرار گرفته و به ناچار موطن اصلی خود را ترك و به «سوآب» مهاجرت كرده است.
پدر او «گئورگ لودویگ هگل» از مأمورین پایین رتبه ادراه مالیه حكومت ورتمبرگ و مادرش «ماریا ماگدالنا فرام»، زنی با فهم و دارای ذوق سلیم بود. هگل فرزند ارشد خانواده بود و دو فرزند دیگر خانواده به ترتیب سن عبارتند بودند از: خواهرش «كریستیان» كه هگل در تمام عمر رابطهای نزدیك به او داشت و برادرش «لودویگ» كه بعدها افسر ارتش شد.
وی در سال ۱۷۷۵، یعنی یك سال قبل از چاپ كتاب «بررسیهایی درباره ماهیت و علل ثروت ملل» توسط آدام اسمیت – پدر علم اقتصاد – و اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریكا وارد مدرسه ابتدایی در اشتوتگارت شد. او كودكی بدون ظرافت بوده و كوچكترین استعدادی در امور ذوقی و تخیلی نداشته است. میگویند او وزن اصوات و موسیقی را در نمییافته و هیچ گاه نتوانسته است مثل همسالان خود رقص و آواز یاد بگیرد. بعدها هم كه علاقهای نسبت به موسیقی نشان میدهد و درباره هنر به تجزیه و تحلیل میپردازد، فقط جنبه نظری دارد، نه عملی. در مجموعه آثار ونوشتههایش حتی یك اشاره هم به بتهوون نمیتوان یافت. از «هایدن» نیز نامی در آنها نیست، ولی چند بار «موتسارت» را ستوده و اپرای آرایشگر سویل اثر «روسینی» را دوست میداشته است. او دانش آموزی با وجدان تحصیل بود و بخش زیادی از وقت خود را صرف آموزشهای كلاسیك كرده و به عنوان بهترین شاگرد كلاس از مدرسه فارغالتحصیل شد.
در سال ۱۷۸۰ وارد مدرسه مذهبی «گومنازیم ایللوستر» شد. وی از تمام كتابهای مهمی كه میخواند تحلیل كاملی به عمل میآورد و قطعات مفصلی از آنها را رونویسی میكرد. علاوه بر علاقه زیاد و فوقالعاده به مطالعه، همیشه میخواسته است در جریان امور سیاسی و اجتماعی قرار گیرد و در بازی شطرنج نیز مهارت داشته است. در این دوران یادداشتهای روزانه خود را به دو زبان آلمانی و لاتینی تهیه میكرد.
در سال ۱۷۸۳، یعنی در سن ۱۴ سالگی مادر خود را از دست داد. در سال ۱۷۸۷، یك سال قبل از اتمام تحصیلات متوسطه كتابی «درباره دین یونانیان و رومیان» نوشت. در سال بعد دیپلم پایان تحصیلات متوسطه خود را گرفت و اشتوتگارت را برای ادامه تحصیل در مدرسه الهیات فرقه پروتستان به قصد توبینگن ترك كرد و با استفاده از بورس تحصیلی دوك وورتمبرگ در این مدرسه نامنویسی كرد. وقتی اشتوتگارت را ترك میكرد و به دلیل خصوصیات اخلاقی – هیچ گاه با ویژگیهای اخلاقی و خصوصیات مخصوص دوران جوانی آشنایی نداشته و مصاحبت با بزرگسالان را بر در كنار كودكان و همسالان خود بودن ترجیح میداد – علی رغم سن پایین مرد پختهای شده بود.
دوره مدرسه الهیات مدرسه توبینگن به طور اجباری پنج سال بوده است، درآنجا دو سال فلسفه، دو سال الهیات تدریس میشده است و سال آخر به تهیه رساله پایاننامه اختصاص داشته است. این حوزه جایی بود برای آموزش مردان جوان برای خدمت در دستگاه دولتی، كلیسا و یا تدریس.
هگل در توبینگن با افرادی آشنا میشود كه شاید خود نمیدانستند كه بعدها، افكار، اندیشه ها و آثار آنها نه تنها فرهنگ آلمان، بلكه فرهنگ بشریت را تا سالها تحت تأثیر قرار میدهد. او با «یوهان كریستیان فریدریش هولدرلین» و «فریدریش ویلهلم یوزف فون شلینگ» آشنا میشود. در مدرسه هگل برعكس دانشجویان در موقع فراغت شمشیر بازی و اسب سواری نمیكرده است. هیچ گاه رقص یاد نمیگیرد و به همین دلیل دخترها او را «پیرمرد» خطاب میكردهاند و این اسم تا آخر عمر بر روی او میماند.
هگل در توبینگن به همراه دوست جدید خود شلینگ برای تجلیل از انقلاب فرانسه درختی با نام آزادی در میدان شهر میكارند. در همین سالها او دو زبان انگلیسی و فرانسه را نیز یاد میگیرد و در سال ۱۷۸۸ رسالهای با عنوان «چند تفاوت میان شاعران قدیم و جدید» مینویسد. این رساله كه مركب از سه متن است نخستین بار بوسیله «هوفمایستر» درباره سیر تحول هگل در رسال ۱۹۳۶ انتشار یافت.
هگل بعد از دو سال تحصیل در مدرسه الهیات توبینگن یعنی در سن بیست سالگی برای بدست آوردن مدرك اجتهاد فلسفه رساله كوچكی به رشته تحریر درآورد كه موضوع آن به علت انقلاب كبیر فرانسه از لحاظی باب روز بود. عنوان این رساله از این قرار است: «چگونه می توان انسانی را كه نه به بقای نفس اعتماد دارد و نه به وجود خداوند ملزم به انجام وظایفش كرد؟، جوابی كه وی در رساله خود به این سئوال داده است تا حدودی ملهم از فلسفه كانت بوده است.
با این حال در این رساله بهعكس روش كانت تمایلی برای اثبات وجود خداوند از لحاظ عقل نظری دیده میشود. سه سال بعد هگل امتحان درس الهیات را میدهد و برای بدست آوردن مدرك تحصیلی مقدمتا پایاننامهای به زبان لاتینی با عنوان مشكلات كلیسای جدید ورتمبرگ مینگارد. این رساله جنبه دینی ندارد و اعتقادات شخصی وی نیست. در حقیقت از داوطلبان امتحان الهیات خواسته میشده است به هجده سئوال مطرح شده بدون هیچ اظهار نظری شخصی پاسخ دهند.
در سال ۱۷۹۳ از رساله خود در برابر هیئت داوران دفاع كرد و موفق به دریافت دانشنامه میشود. در این دانشنامه نوشته شده بود كه وی دارای صفات و سجایای نیك است و در كلام و زبانشناسی تحصیلات خوبی دارد، ولی در فلسفه چندان مهارت و استعداد ندارد. در همان سال اتمام تحصیلات، رساله ای درباره دین ملی و مسیحیت نوشت. هگل پس از اتمام تحصیلات بعد از چند هفته استراحت در خانه پدری در شهر اشتوتگارت از پیشه كشیشی در فرقه پروتستان روی بر میگرداند و مانند اسلاف نامدارش كانت و فیخته به تدریس خصوصی در شهر «برن» میپردازد و در سال ۱۷۸۹ شغلی مشابه در فرانكفورت را كه هولدرلین برایش تضمین كرده بود با خوشنودی میپذیرد.
در سال ۱۷۵۹، هگل كتاب «زندگی مسیح» را نوشت كه بعدها این كتاب را از میان برد و همچنین كتاب «موضع دین مسیحی» را كه این دو نوشته در مجموعهای با عنوان نوشتههای هگل جوان درباره حكمت الهی در سال ۱۹۰۷ در توبینگن چاپ و منتشر شد. در همان سال هگل با تأثیر پذیرفتن از وقایع انقلاب فرانسه در نامهای به شلینگ مینویسد: «راه حل ما عقل و آزادی است.» در سال ۱۷۹۶ كتاب با عنوان «نقد مفهوم دین تحصیلی» را به رشته تحریر در میآورد. در سال ۱۷۹۷ وقتی كه هولدرلین كتاب «هایپریون» را منتشر میكرد هگل كتاب «وضع داخلی جدید در وورتنبرگ» را نوشت كه در سال ۱۹۱۳ خبر و نوشته های سیاسی هگل به وسیله لاسون در لایپزیك منتشر شد. همچنین در سالهای ۱۷۹۸ و ۱۷۹۹ كتاب های «ترجمه و تفسیر نامههای ژان ژاك كارت»، «روح مسیحیت و تقدیر آن»، تفسیر كتاب استوارت به نام «بررسی هایی درباره اصول اقتصاد سیاسی» را نوشت.
در سال ۱۷۹۹ پدر هگل مُرد و به او مبلغ ۱۵۰۰ فلورن ارث رسید. با این مبلغ دیگر وی خود را نیازمند تدریس و تعلیم نمیدید. نامهای به دوست خود شلینگ مینویسد و از او در انتخاب شهری كه غذای ساده و كتاب فراوان داشته باشد مشورت خواست. شلینگ، شهر «ینا» را پیشنهاد و توصیه كرد. همچنین دانشگاه ینا در این شهر پرجنب و جوشترین دانشگاه در سالهای دهه ۱۷۹۰ بود. در آن سالها در ینا، شیللر درس تاریخ میگفت، نووالیس و اشلگل رمانتیسم را ترویج میكردند و فیخته و شلینگ فلسفه خود را تدوین مینمودند.
در سال ۱۷۸۱ «ویلیام هرشل» با كشف سیاره اورانوس در ستارهشناسی شور وهیجانی به پا كرد؛ زیرا در آن زمان كه ماه دیگر در شمار سیارهها نبود وشماره سیارهها بار دیگر به رقم قدیمی هفت میرسید. در سال۱۸۰۰ هگل بر اساس الهام كانت رسالهای نوشت تا ثابت كند ضرورتی طبیعی سبب شده است كه سیارهها هفت تا باشد و این اتفاقی نیست. از بخت بد، درست پس از نگارش این مقاله، ستارهشناسی فعال به نام «جوزپه پیانسی» در اول ژانویه ۱۸۰۱ سیاره هشتمی را به نام «سرس» كشف كرد.
در سال ۱۸۰۱ از رسالهای كه به عنوان شرط ورود به ینا نوشته بود دفاع كرد و در ابتدا با سمت مدرس خصوصی، یعنی به عنوان مدرس بدون مزایایی كه منبع درآمدش شهریههای پرداختی از سوی دانشجویان شركت كننده در درسهایش بود به كار پرداخت. عنوان رساله هگل بررسی نجوم جدید كپلر، نیوتن و كانت كه در آن سعی كرده بود از كپلر در برابر نیوتن دفاع كند.
ورود به دانشگاه ینا
دانشگاه ینا، زمانی كه هگل وارد آن شده بود در سرآغاز دوران افول خویش بود. فیشته آن را در سال ۱۷۹۹ ترك كرده بود و شلینگ در سال ۱۸۰۳ از آنجا رفت. در سال ۱۸۰۵ هگل بنا به توصیه گوته – وزیر آموزش و پرورش ایالت وایمار – به سمت دانشیار در دانشگاه ینا پذیرفته شد. در بین سالهای ۱۸۰۱ تا ۱۸۰۵ هگل رسالات و مقالههایی در روزنامه «نقادی فلسفه» كه متعلق به شلینگ بود، نوشت كه عبارتند از: رساله «مدار سیاره و تفاوت میان سیستمهای فیشته و شلینگ» و نگارش رساله «نظام اخلاق اجتماعی» و مقالههایی درباره ماهیت نقادی فلسفه، عقل سلیم چگونه فلسفه را درك میكند. رابطه بدبینیگرایی با فلسفه ایمان و دانش، درباره پرداختن به حقوق فطری با شیوههای علمی، نقدی بر كانت، فیخته و یاكوبی.
در سال ۱۸۰۴، هگل به سمت ممتحن انجمن معدنشناسی شهر ینا منصوب شد و دو سال بعد امپراتور ناپلئون وارد ینا و امپراتوری عظیم هزارساله روم برچیده شد و هگل كه به ناپلئون لقب «جان جهان» داده بود، مجبور میشود دست نوشتههای معروفترین اثر فلسفی خود – پدیدارشناسی روح – را با خود ببرد. اجل به كانت اجازه نمیدهد و وی دو سال قبل از منتشر شدن پدیدارشناسی ذهن(روح)، جهان مادی را ترك میكند. هگل در نامهای به تاریخ اول مه ۱۸۰۷ به دوست و همكارش شلینگ مینویسد: «نوشته من بالاخره به پایان رسیده است.»
در اوایل سال۱۸۰۷، وقتی كتاب پدیدارشناسی منتشر شد، شلینگ دید دیباچه كتاب حاوی حملهای جدلی به نظریات متعلق به اوست و وی ناراحت شد. هگل نامهای به او نوشت و توضیح داد كه منظورش انتقاد از مقلدان بیلیاقت وی بوده است، نه خود او. شلینگ پاسخ داد كه چنین فرقی در دیباچه گذاشته نشده است و نخواست آرام شود. از اینجا دوستی هگل و شلینگ به سر آمد.
در سال ۱۸۰۷ هگل از طریق دوستی بنام «نیتهامر»، مدیریت روزنامه «گازت بامبرگ» را برعهده میگیرد. در این سالها، فرانسویها بحث انتقادی و سیاسی را ممنوع كردهاند و فقط یك روزنامه خبری اجازه انتشار داشت. جای تعجب دارد كه چگونه هگل به یك مهاجم و دشمن لقب جان جهان را میدهد؟، دشمنی كه بحث انتقادی و سیاسی را ممنوع كرده و فقط یك روزنامه خبری اجازه انتشار داده است؟!
در ابتدای این سال تولد فرزند نامشروعی از او و همسر صاحب خانهاش در ینا كه لودویگ نام گرفت، زندگی او را تحت تأثیر قرار داد. در همان سال هگل به عضویت افتخاری در انجمن علوم طبیعی هایدلبرگ در میآید، گرچه انتشار مقالات و آثار فلسفی اعتباری برای هگل به وجود آورده بود؛ اما در آن سالهای پر آشوب امید چندانی برای یافتن سمت دانشگاهی دیگر وجود نداشت. یكسال بعد بر اثر اقدامات «نیتهامر»، نخست به دبیری و سپس به مدیریت دبیرستان «سنت اژید» واقع در نورنبرگ منصوب شد. اگر چه چنین سمتی برای هگل مایه افتخاری نبود؛ اما در مجموع به او بد نمیگذشت. بودجه دبیرستان محقرانه بود و حقوق گاه دیرتر از موعد پرداخت میشد؛ اما تدریس فلسفه حتی به دانشآموزان دبیرستانی به وی برای تمركز و تعالی اندیشهاش یاری میرساند.
در سال ۱۸۱۰، كتاب «مبانی فلسفی» را تدوین نمود و یك سال بعد در سن ۴۱ سالگی با ماری فن توچه – دختری سناتوری از نورنبرگ - كه بیست سال از خودش جوانتر بود ازدواج كرد. از این ازدواج دو پسر كه یكی «كارل» و دیگری را «امانوئل» نامگذاری می كند به دنیا آمدند. فرزند نامشروع هگل نیز بعد از مرگ مادرش به خانواده پیوست. یكسال بعد تنها برادر هگل در نبرد ناپلئون در روسیه كشته شد.
بعد از آن كتاب «علم منطق» را در ۳ جلد بین سالهای ۱۸۱۶- ۱۸۱۲ منتشر میكند كه تمام آلمان را به جهت صعوبت در فهم و دشوارنویسی متحیر میسازد. در سال ۱۸۱۶ از وی برای تصدی كرسی فلسفه در دانشگاه هایدلبرگ دعوت شد. او با شوقی تازه خود را وقف درسهای دانشگاهی كرد. هگل در اولین سال اقامت در هایدلبرگ نگارش «دائرةالمعارف علوم فلسفی» را به پایان رساند كه در ۱۸۱۷ انتشار یافت.
در همین سالها دو مقاله در سالنامه ادبی هایدلبرگ با عناوین گزارشی درباره جلد سوم آثار یاكوبی و درباره مذاكرات دولتهای وورتمبرگ به چاپ رسانید. كرسی فلسفه دانشگاه برلین بعد از مرگ فیخته خالی بود و هگل به خاطر شهرت روزافزون خود، توسط وزیر آموزش و پرورش پروس – فن آلشتاین- به طور مستقیم برای تدریس فلسفه در دانشگاه برلین دعوت شد و آن را پذیرفت.
هگل، كرسی فلسفه برلین را از سال تولد كارل ماركس یعنی ۱۸۱۸ تا پایان عمر در اختیار داشت. به زودی او به شخصیت اصلی فلسفه آلمان تبدیل شد و تأثیرگذاری او به حوزههای وابسته یعنی تفكر قضایی و سیاسی، الهیات، زیباشناختی و تاریخ نیز سرایت كرد. شمار زیادی در درسهای او شركت میجستند و بسیاری از آنان مرید او شدند. اندیشههای هگل به مدت دو دهه یعنی دهه های ۱۸۲۰ و ۱۸۳۰- كم و بیش بر فلسفه آلمان سیطره داشت. او اقبال آن را داشت كه در دوران درخشش ستاره اش، جهان را بدرود گوید.
در برلین او «فلسفه حقوق» را نوشت و مجموعه عظیم درسهایش در فلسفه تاریخ، زیبایی شناسی، فلسفه دین و تاریخ فلسفه را منظم كرد كه پس از مرگش منتشر شد. در سالهای ۱۸۲۴ و ۱۸۲۷ سفرهایی به پراگ، وین، جزیره روگن، سوئیس، هلند و پاریس داشته است و در سال ۱۸۲۹ در اوج دوران محبوبیت به ریاست دانشگاه برلین برگزیده شد. در آن سال نخستین قسمت مقاله ای درباره قانون اصلاحات در انگلستان در روزنامه دولت پروس منتشر شد؛ اما این مقاله سانسور شد و بقیه آن انتشار نیافت. در۱۴ نوامبر۱۸۳۱به طور ناگهانی وغیرمنتظره درگذشت. علت مرگ او را در آن زمان وبا تشخیص دادند؛ اما گویا علت واقعی مرگ وی ناراحتی معدهای بود كه سالها او را رنج میداد. او را در كنار فیخته به خاك سپردند و در سفر آخرش توسط جمع كثیری از شاگردان، همكاران و مدیرانش مشایعت شد.
تنها سئوال و ایراد كار علمی ای كه به هگل می توان گرفت و هگل شناسان و زندگی نامه نویسان هگل باید به آن پاسخ بدهند این است كه با وجود تحقیقات وسیع لسینگ، هردر و از همه مهمتر گوته (به خاطر علاقه شدید به حافظ (شاعر ایرانی) و قرآن كریم و دین اسلام) به دین اسلام و فرهنگ مسلمانان؛ اما هگل درباره اندیشهها و دینهای شرقی چیزی نمیدانست و یا اطلاعات اندكی كه داشت از منابع و مأخذ فرعی و دست دوم بود و در سراسر گفتار خود درباره ادیان، از اسلام چیزی نمینویسد؟! و در تاریخ فلسفه خود در حالی كه بیش از هزار صفحه به فیلسوفان غرب و یونان اختصاص می دهد، از فلسفه هندی، چینی، اسلامی و یهود فقط در چهل صفحه صحبت میكند؟!
فلسفه هگل پس از او
مكتب هگل پس از مرگ او به دو فرقه راست و چپ تجزیه شد. در جناح راست متفكرانی مانند میشله، گوشل، اودمان، و گابلر بودند كه در پی جنبههای محافظهكارانه عقاید هگل بهخصوص در منطق، مابعدالطبیعه، فلسفه حقوق و فلسفه رفتند و آنها را بسط و تفصیل دادند. شاخه راست هگلیها از نقطه نظر دینشناختی و سیاسی تفسیری محافظهكارانه از آثار هگل ارائه دادند. هدف آنها آشتی دادن فلسفه هگل با مسیحیت بوده بود.هگلیهای راستگرا از نظر سیاسی سنتگرا به شمار میآمدند.
در جناح چپ كه به هگلیهای جوان نیز مشهورند، كسانی چون اشتراوس، فوئرباخ، برونو باوئر، ماكس استیرنز و كارل ماركس از نگرش انتقادی هگل در مسأله دین برای پرورش عقاید خود مایه گرفتند. شاخه چپ هگلیها، سرانجام به دیدگاهی زیباییشناختی كشیده شدند. بسیاری از آنان از نظر سیاسی به اندیشههای انقلابی گرایش داشتند.
اختلافات هگل با شلینگ
هگل در آغاز كار علمی سخت زیر نظر شلینگ بود؛ اما به زودی دریافت كه نظر شلینگ درباره حقیقت یا مطلق، ناقص است و این نظر او را خرسند و راضی نمیكرد. ذهن منطقی هگل وجود مطلق را كه هیچ گونه تقسیم و تمییز نمی پذیرد و حتی جدایی امر ذهنی از امر عینی از لحاظ آن امری حارجی و عارضی است بر نمی تابد و به آن میشود كه حقیقت عقلی برای تحقق خود ذاتا به تقابل ذهن و عین محتاج است. از این جهت نباید جدایی ذهن و عین را امری عارضی و خارجی شمرد چه این جدایی از ذات حقیقت بر میآید.
همچنین هگل برخلاف شلینگ نمیتوانست بپذیرد كه سیر هماهنگ ذهن و عین اهمیتی یكسان داشته باشد. از لحاظ هگل، اگر چه عین یك ضرورت است، ولی همیشه ذهن غالب بر عین است. با این همه هگل با استفاده از فلسفه شلینگ و برخلاف فیخته وجود مطلق را امری ذهنی نشمرد، بلكه قائل شد كه وجود مطلق دووجهی است، هم ذهنی و هم عینی است. هگل از مفهوم مطلق در فلسفه شلینگ انتقاد میكند و آن را به مثابه گلولهای میدانست كه از تفنگی رها شده باشد و همچنین در جای دیگری این مطلق را همچون شبی میدانست كه در آن همه گاوها سیاه به نظر میرسند. مقصود او از مثال اول این است كه مطلقی را كه فهم ما نتواند با طی كردن مراحل نظری معقول دریابد، نباید مفهومی فلسفی دانست و منظور او از انتقاد دوم این است كه تفاوتها را نمیتوان با توسل به مطلق منكر شد بلكه باید آنها را توضیح داد و جای آنها را در مطلق معین كرد.
به بیان دیگر مفهوم مطلق باید قابل تشریح عقلی و بیانگر تفاوتها باشد. از نظر هگل مفهوم مطلق باید در عین حال، جامع كثرت و وحدت و مدرك و مدرك باشد؛ اگر بپرسیم چگونه می توان این امور متضاد را در یك مفهوم گنجانید؟، هگل پاسخ میدهد كه چگونگی را باید در روش دیالكتیك جست. این نقد هگل از مفهوم مطلق در فلسفه شلینگ موجب شد كه دوستی چند ساله آنها پایان یابد.
شلینگ بعد از مرگ هگل، درسهایی درباره فلسفه وحی در برلین برگزار كرد. سورن كییر كگور در سال ۱۸۴۱ با پیشزمینه ذهنی كه تأثیر ناخوشایندی از فلسفه هگل در ذهن داشت و نسبت به نفوذ فزاینده نظام هگلی در متفكران كلیسای لوتری دانمارك در آن زمان نیز دیدی انتقادی داشت، در این درسها شركت جست. درسهایی كه مشتمل بر حملهای بسیار متهم كننده به هگل از منظری مسیحی بود. كییر كگور در نامهای به برادرش مینویسد: «مهملگویی شلینگ پایانی ندارد... دارم برلین را ترك میكنم و به كپنهاگ میشتابم.»
منابع:
۱- رامین جهانبگلو. هگل و سیاست مدرن. انتشارات هرمس. چاپ دوم. ۱۳۷۹.
۲- رامین جهانبگلو. حاكمیت و آزادی. نشر نی. چاپ اول. ۱۳۸۳.
۳- پیتر سینگر. هگل. عزتالله فولادوند. انتشارات طرح نو. چاپ اول. ۱۳۷۹.
۴- هنری توماس. بزرگان فلسفه.فریدون بدره ای.انتشارات علمی وفرهنگی.چاپ چهارم.
۱۳۸۲
۵- ج. برونوفسكی و ب.مازلیش. سنت روشنفكری درغرب. لیلا سازگار. نشر آگاه. چاپ دوم. ۱۳۸۳ .
۶- چارلز تیلور.هگل وجامعه مدرن.منوچهر حقیقی راد.مركز.چا پ اول.۱۳۷۹ .
نویسنده: سید حسین امامی
نظر شما