به گزارش خبرنگار تئاتر "مهر"، كارل گئورك بوخنر در اكتبر 1813 در ارمشتات آلمان چشم به جهان گشود. اين نمايشنامه نويس كه عمري كوتاه اما پر ثمر داشت از دوران كودكي نبوغ ذاتي و قريحه پر شوري در زمينه يادگيري علم و ادبيات و هنر داشت كه در زمينه هاي اجتماعي خود را نمايان مي ساخت. پدرش به حرفه پزشكي اشتغال داشت و همين مساله بهانه اي بود براي اينكه كارل جوان حرفه پدر را پيش بگيرد.
كارل بوخنر پس از پايان تحصيلات ابتدايي و متوسطه، در سن 20 سالگي عازم شهر گيبسن مي شود تا در رشته طب و فلسفه به تحصيل بپردازد. او هنگام تحصيل در اين شهر با كشيش فردريك لودويك ويديك آشنا مي شود كه لوتري مذهب بود و يك گروه از دانشجويان جوان انقلابي را رهبري مي كرد. اين كشيش كه از استادان دانشگاه محصل تحصيل بوخنر نيز بود، تاثير عميقي بر افكار و انديشه هاي كارل جوان گذاشت و افكار ايده آليستي وي را تبديل به انديشه هاي انقلابي كرد. بوخنر با كمك كشيش لودويك جزوه اي با عنوان " پستچي دهكده " را انتشار دارد كه اين نشريه ارگان رسمي گروه انقلابيون بود و اين نويسنده در قالب آن آثار زيادي را به تحرير درآورد كه نوشته هاي وي در اين نشريه شورانگيزترين نوشته هاي انقلابي تاريخ ادبيات آلمان به شمار مي رود. اين مطالب به بررسي مسايل اقتصادي و رنج توده هاي مردم مي پرداخت.
بوخنر در سال 1835 از سوي دولت متهم به اخلالگري و آشوب شد و حكم بازداشت او صادر گرديد. وي براي فرار از چنگ پليس دولت و دست نشاندگانش كه شرايط استبدادي و خفقان آوري را در آن سالها به وجود آورده بودند، به زيرزمين خانه پدري پناه برد و براي مدتي در آنجا مخفي شد. پس از مدتي به سوي استراسبورگ حركت كرد و در راه مرز آلستيان دستنويس هاي نمايش " مرگ دانتون " را آماده كرد. اين نمايشنامه تصويري از دانتون يكي از بزرگترين استادان سياست انقلابي فرانسه است كه در جريان انقلاب دوم اين كشور، از خونريزي و كشتار پس از پيروزي رنج بسيار مي برد تا اينكه خود قرباني نگاه خشن و استبدادي سران انقلاب شد. ژرژاك دانتون عضو برجسته كنوانسيون فرانسه و وزير دادگستري انقلابيون بعد از 10 اوت و يكي از رجال سياسي انقلاب فرانسه به شمار مي رود كه به عنوان كارگردان محاكمه هاي انقلابي و كميته نجات عامه فعاليت داشت و سياستي خشن را دنبال مي كرد. اما روبسپير ( رهبر انقلاب ) وي را متهم به طرفداري از اعتدال كرد و سر او را در سال 1794 از تن جدا كرد.
به گزارش "مهر"، اين سالها دوره اي بود كه انديشه هاي انقلاب فرانسه به سرعت در همه اروپا رشد كرد. در كشور آلمان نيز اين انقلاب موجب پيدايش و گردهمايي نسل جوان بود كه عليه استبداد دولتمردان آن دوره اروپا شروع به مبارزه و قيام كردند. بوخنر جوان نيز يكي از اين مبارزان راه آزادي در كشورش بود. با اين همه، نمايشنامه " مرگ دانتون " يك اثر سياسي - تبليغي به شمار نمي رود. بلكه هشدار دهنده اي براي هم پيمانان مبارز نويسنده جوان بود كه همانند انقلاب فرانسه به انحراف كشيده نشوند و پس از پيروزي دست به قتل يكديگر نزنند. وي در نامه اي به كارل گوتزكف درياه اين اثر نوشت:
" درباره نمايشنامه نمي توانم شرح زيادي بدهم. مرگ اينكه شرايط فلاكت باري را كه طي آن مجبور شدم در عرض 5 هفته اين درام را به اتمام برسانم، به طور كامل برايت شرح دهم. اين را مي گويم تا نه درباره نمايشنامه، بلكه درباره نويسنده آن داوري كني. حالا بايد چه كنم، خودم هم نمي دانم. فقط اين را مي دانم كه به دلايل متعدد در مقابل تاريخ شرمسارم، ولي باز هم به خودم دلداري مي دهم. چون به غير از شكسپير همه شاعران در مقابل تاريخ و طبيعت همچون شاگردان مدرسه ايستاده اند. "
بحراني شدن شرايط جامعه موجب فرار بوخنر از شهر زادگاهش شد و در مارس 1835 از استراسبورگ سردرآورد. وي پس از مدتي دست به انتشار يك روزنامه علمي درباره اعصاب مغزي زد و در 1836 با ارايه رساله اي جامع درباره سلسله اعصاب يك نوع ماهي، دكترا گرفت. در استراسبورگ در يك مسابقه نمايشنامه نويسي شركت كرد و درامي به نام " لئونس ولنا " را به نگارش درآورد و به اين مسابقه ارسال كرد. اين اثر در زمره زيباترين كمدي هاي شاعران در ادبيات آلمان به شمار مي رود. سپس راهي كشور سوييس شد و در دانشگاه زوريخ به تدريس پرداخت. بخشي از اوقات خود در اين كشور را صرف كارهاي علمي و بخش ديگر را صرف نوشتن كرد. چند ماه بعد به دوستانش خبر از نگارش 3 اثر تازه داد كه يكي از آنها به كلي گم شد. ديگري نمايشنامه اي با عنوان " پيترو آرتينو " است كه حاصل آخرين سال هاي حيات اين نويسنده است كه پيش از مرگ آن را به نامزدش سپرد و به او تاكيد كرد اين اثر را به دست هيچ كس ديگري ندهد كه هنوز محققين آلماني موفق به يافتن اين اثر نشده اند.
سومين نمايشنامه اين دوره از فعاليت نويسندگي بوخنر " ويتزك " يا " ويتسك " نام دارد كه تنها اثر ترجمه شده ( كامران فاني در سال 1350 ) اين نويسنده در ايران است. اين متن نمايشي جزو نخستين تراژدي هايي است كه قهرمان از طبقه محرومين و وا خورده جامعه انتخاب مي شود و شرح زندگي مردي از طبقه پايين جامعه است كه از همه سو توسط نظام اجتماعي ضربه مي خورد كه در آن به سر مي برد و اين شرايط او را به سختي احاطه كرده اند. زماني كه اين مرد به سربازي مي رود، همزمان براي يافتن شغلي مناسب فعاليت مي كند و در اين زمان همانند سنگ هاي غلتان كف رودخانه در جامعه حركت مي كند و بر اثر اين حركت ساييده و خرد مي شود. اين مرد مدتي بازيچه دست پزشكي تنگ نظر و غير عادي مي شود كه با او همانند يك موجود آزمايشگاهي رفتار مي كند. افسر بالا دست اين مرد، زن جوانش را فريب مي دهد و مرد توانايي ارايه هيچ واكنشي را ندارد. اين مرد در شرايط روحي بحران زده و در يك سپيده دم سرد همسرش را كه هنوز با عشقي شور انگيز دوست مي دارد، با ضربه هاي چاقو از پاي در مي آورد و خودش را نيز غرق مي كند.
بوخنر داستان اين نمايشنامه را بر اساس زندگي واقعي مردي به همين نام به نگارش درآورده است كه پس از محاكمه اي عمومي و جنجال بر انگيز بر اساس رسوم آن زمان در ميدان شهر با شمشير گردن زده مي شود. از دستنوشته هاي اين نويسنده بر مي آيد كه وي قصد داشته است پايان نمايشنامه را به جاي خودكشي پاي ميز محاكمه بكشد كه دليل تغيير ندادن متن اصلي براي محققان مشخص نيست. اين نمايشنامه با قهرمان مظلوم و لگد مال شده اش دستمايه بسياري از نمايشنامه نويس هاي ناتوراليستي قرار مي گيرد و محروميت ها و مشكلات فراوانش مضموني براي پيروان مكتب اكسپرسيونيسم به وجود مي آورد. آلبان برگ ( يكي از موسيقي دان هاي شناخته شده آلماني ) بر اساس اين نمايشنامه اپرايي مي نويسد كه در مجموعه آثار اجرايي اپراهاي جهان جايگاه ويژه اي دارد.
اين نمايشنامه نويس آلماني با آنكه از عمر كوتاهي برخوردار بود، اما توانست آثاري را خلق كند كه بعدها مورد توجه و حتي تقليد ديگر درام نويسان جهان قرار بگيرد. دوران زندگي بوخنر مصادف با اوج گرفتن ادبيات ايده آليستي مكتب رومانتيك ها در اروپا و آلمان است. اما بوخنر آثار خود را به گونه اي خلق مي كند كه از تاثير بزرگاني چون گونه و شيللر بركنار باشد و آثارش را به سبك خود خلق مي كند. او در نمايشنامه هايي كه نوشته است به سراغ قهرمانان برجسته و حوادث چشمگير تاريخ نمي رود، بلكه به تشريح عوالم روحي و رواني انسان ها مي پردازد و موقعيت هاي زندگي اجتماعي آنها را به خصوص در ميان توده مردم به تصوير مي كشد. او به مقام و منزلت اجتماعي انسان ها به عنوان مرجعي براي استفاده در آثارش بها نمي دهد. براي وي صحنه تئاتر بيش از آنكه محلي براي نمايش وقايع استثنايي باشد، آزمايشگاه روح و روان انسان ها است. وي در تجزيه و تحليل شخصيت هاي آثارش بر علم روانشناسي تكيه دارد و قهرمانان آثارش از ميان انسان هاي ضعيف و فرو دست جامعه انتخاب و معرفي مي شوند. آثار بوخنر از نظر ساختمان بديع و نو است و در آن دوره شرايط متداول نگارش نمايشنامه را دچار تحول و تغيير زيادي مي كند.
به گزارش "مهر"، بوخنر به جز نمايشنامه " لئونس ولنا " كه در 3 پرده نگاشته شده است در نمايشنامه هاي " مرگ دانتون" و " ويتزك " از تقسيم بندي پرده اي استفاده نمي كند. بلكه هر صحنه تابلويي مجزا، زنجيروار و پشت سر هم دارد. اين نوع نمايشنامه نويسي شرايطي را فراهم مي آورد بعدها تئاتر داستاني را رواج مي دهد و اين شيوه مورد استفاده بسياري از نويسندگان جهان قرار مي گيرد. اين نويسنده يك داستان كوتاه با عنوان " لنس" نيز به نگارش درآورده است.
نبوغ بوخنر در زمان حياتش شناخته نشد و هيچ يك از آثار وي در زمان حياتش روي صحنه نرفت. وي در 19 فوريه ( 30 بهمن ) 1837 در حالي كه تنها 24 سال سن داشت بر اثر ابتلا به بيماري تيفوس چشم از جهان فروبست.

خبرگزاري "مهر" - گروه فرهنگ و هنر : "بوخنر" نمايشنامه نويسي است كه از افكار انقلابي برخوردار بود و آثارش تاثير عميق و گسترده اي بر ديگر درام نويسان جهان گذاشت.
نظر شما