به گزارش خبرنگار مهر، شهید دریادار محمدابراهیم همتی، فرمانده ناوچه پیکان ارتش جمهوری اسلامی ایران، زاده کویر، بادلی دریایی به وسعت خورشید و به زلالی مهتاب خلیج نیلگون فارس به همراه کارکنان غیور نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران، غیرتمندانه و با ایستادگی مثالزدنی نام خود را در تقویم پرثمر انقلاب اسلامی و در صفحه هفتم آذرماه جاودانه ساختند زمانی که باوجود اصابت اژدر دژخیمان همچنان ایستادند و تا آخرین قطره خون مقاومت کردند.
ناوچه پیکان نامی ماندگار در تاریخ نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است، آنجا که در بازگشت از عملیات موسوم به مروارید در اسکلههای «البکر» و «الامیه» عراق مورد اثبات اژدر موشکانداز «اوزا» عراق با حمایت ۱۳فروند میگ۲۱ و در اعماق خلیج نیلگون فارس مروارید وار، آرام گرفت.
شهادت دلیرمرد سمنانی و فرمانده ناوچه پیکان بهانهای شد تا با آذر همتی، خواهر شهید بزرگوار محمدابراهیم همتی به گفتگو بنشینیم.
*درباره زندگی شهید بزرگوار توضیح دهید؟
ما در منزل، پنج برادر و یک خواهر بودیم، محمدابراهیم نخستین فرزند خانواده بود. وی در ۱۴فروردین۲۹در محله کدیور سمنان به دنیا آمد و حدوداً ششساله بود که به دلیل شرایط کاری پدر به تهران مهاجرت کردیم پسازآن به مدرسه رفت همیشه جزء بهترین شاگردان بود بهطوریکه او را دانشآموز نابغه ریاضی میدانستند.
در سال۴۸ و زمانی که نوزدهساله بود، با قبولی در رشته مهندسی دانشگاه تهران به نیروی دریایی پیوست و به خاطر علاقهاش به خدمت در ارتش به همه فرصتهای دیگر زندگیاش مانند مهندسی، ساختوساز در تهران و ... پشت پا زد و در مهرماه همان سال بعد از قبولی در آزمون ورودی، وارد نیروی دریایی ارتش شد.
*چه شد که محمدابراهیم در نداجا باوجود سن کم اینچنین پیشرفت کرد؟
در دانشکده، محمدابراهیم به سبب هوش و استعداد بالا معروف بود، برای طی کردن دورههای ناوبری و فرماندهی کشتی بعد از آموزش کوتاهمدت دوماهه، به همراه چهار نفر از همدورهایهایش به مدت پنج سال به آلمان اعزام شد
آن روزها دانشکده دریایی آلمان بهترین دانشآموختگان را از کشورهای جهان جذب کرده بود محمدابراهیم هم در بین دانشجویان رتبه اول را به خود اختصاص داده بود.
پس از اتمام دورههای تخصصی ناوبری و فرماندهی کشتی، در منطقه یکم دریایی بندرعباس بهعنوان فرمانده ناوچه بهرام انتخاب شد؛ هفت، هشت ماه نیز استاد دانشکده افسری بندر انزلی بود سپس در منطقه دوم دریایی بوشهر بهعنوان فرمانده ناوچه پیکان مشغول به خدمت شد.
محمدابراهیم به خانواده، بهویژه پدر و مادرش علاقه بسیاری داشت هر هفته به پدر و مادر تلفن میکرد و وجودش در وطن مایه دلگرمیشان بود، اما مدتی بعد برای تکمیل مهارتها و تخصصهای دریانوردی به سوئد و فرانسه اعزام شد و تا سال۵۷ در آنجا مشغول به تحصیل بود پس از اتمام دورههای تخصصی، به منطقه دوم دریایی بوشهر بازگشت.
*داستان ناوچه پیکان و محمدابراهیم همتی چه بود؟
دست سرنوشت، ناباورانه محمدابراهیم را به ناوچه پیکان پیوند زد، چراکه همزمان با تحصیل در فرانسه، ناوچه پیکان به سفارش ایران در این کشور ساخته شد و برادرم با آن به ایران بازگشت و فرماندهیاش را بر عهده گرفت. پیکان از لحظه تولدش همراه ابراهیم و یار روز و شبش بود بهطوریکه برای استراحت نیز به کمپ دریانوردان نمیرفت و در پیکان میماند.
دو سال تمام، زندگیاش را در دل پیکان انتخاب کرده بود و پیکان نیز ردای ناخداییاش را به ابراهیم میبخشید. دو سال از آمدنش به ایران میگذشت و او همچنان در بوشهر روی ناوچه پیکان خدمت میکرد با اصرار نیروهای نداجا درنهایت و در اواخر شهریورماه۵۹ برای دیدار خانواده به مرخصی آمد که این مرخصی هم به دلیل حمله عراق نیمهکاره ماند و او با اتوبوس خود را دوباره به پیکان رسانید و درنهایت با پیکان جاودانه شد.
*درباره وضعیت خانوادگی، ازدواج، خصوصیات اخلاقی و ... ابراهیم نیز توضیح دهید.
محمدابراهیم در خانواده ساده، متدین و دوست دار اهلبیت(ع) به دنیا آمد پدرم کارگر کارخانه نساجی سمنان بود اما در کنار کار در نساجی، کارهایی مانند تعمیرات دوچرخه و کشاورزی را هم انجام میداد.
۲۷ساله بود که براش خواستگاری رفتیم فرصت هیچچیز نبود چون او باید به فرانسه برمیگشت عقد و عروسیاش در یک روز برگزار شد و با همسرش به فرانسه رفت هرکس یک تقدیری دارد برادرم در سن سیسالگی شهید شد و درحالیکه از زندگی مشترکش تنها سه سال نگذشته بود.
همه را هدایت میکرد، یک الگو برای همه محسوب میشد بافکرها و ایدههایی که داشت باعث پیشرفت افراد میشد همچنین صلهرحم را دوست داشت به دیگران در درس کمک میکرد حتی در اوقات فراغت هم به فکر انجام کار بود اگر دو ساعت در خانه وقتی گیر میآورد، همان زمان را هم بود با بچهها روی تشک ابری کشتی میگرفت همیشه به بچهها شنا کردن را یاد میداد و بین آنها تمرین تنفس را به مسابقه میگذاشت.
بسیار اهل مطالعه بود در ساعت اداری مشغول کار و در غیر ساعت اداری درزمانی که مأموریت نداشت در اختیار خانواده و بسیار اهل تفریح بود خانه ما خلوت نبود به همین دلیل شبها برادرم درراه پله پشتبام با چراغنفتی تا صبح مطالعه میکرد درست یادم هست که جعبههای پرتغال را رویهم میگذاشت و با آنها کتابخانه درست کرده بود.
مادرم میگفت محمدابراهیم از کوچکی عاشق آب بود همیشه با یک چوبدستی با آببازی میکرد و همه به من میگفتند این بچه بزرگ شود دریایی میشود این تنها چیزی است که اکنون به ذهن دارم.
*درباره شهادت شهید همتی بگوئید.
مرگش را باور نمیکردیم؛ پنج آذرماه سال ۵۹ با ما تلفنی صحبت کرد از بوشهر تماس گرفته بود صدایش را فراموش نمیکنم «من دارم میام تهران ...خیلی دلم براتون تنگشده و ...» درست به یاد دارم که به مادر یادآوری کرد «۹آذرماه سالگرد ازدواج ماست باید بیایم پیش همسرم، دو ماه غذای خانگی خوب نخوردم» هشتم آذرماه همه ما منتظر او بودیم تدارک میوه، شیرینی، غذا و همهچیز را دیده بودیم پدرم برای خرید برنج به شمال رفته بود و درست زمانی که در روز هشتم آذرماه۵۹، برنجها را از شمال آورده بود، یک روزنامه همراه داشت که اگر اشتباه نکنم کیهان بود وقتی به خانه رسید مرا صدا زد، روزنامه را در دستم گذاشت و گفت بخوان ببین خبری هست؟
تیتر درشت «یک کشتی ایرانی غرق شد» را هنوز به یاد دارم تا این مطلب را خواندم پدرم با دودست به سرش زد و گفت این کشتی ابراهیم است، کشتی اوست که دارد میجنگد، چون پدرم در آبان ماه به خانه محمدابراهیم رفته بود همان دوران زمان «عملیات الکبر و الامیه» بود و پدرم از نزدیک با جنگ آشنا شده بود و دیده بود برادرم و همرزمانش به چه نحوهای میجنگند.
روزنامه را که دیدیم پدرم به نیروی دریایی تماس گرفت و خواست یک مسئول با او صحبت کند اما نمیتوانستند این خبر را به ما بدهند و برایشان مشکل بود و تماس تلفنی ما به افراد مختلف وصل میشد، بدون اینکه جوابی بگیریم من آن روزها را فراموش نمیکنم.
*از آن لحظات نخست شنیدن خبر شهادت محمدابراهیم برایمان بگوئید؟
زمانی که در منزل صحبت از غرق شدن محمدابراهیم بود، برادرم میگفت داداش ابراهیم بهترین شناگر و غواص است چرا گریه میکنید او خودش را نجات میدهد، ما هم اصلاً باورمان نمیشد همش فکر میکردیم، آب او را به گوشهای از دنیا برده و ما از او خبری نداریم.
برادرم فرصتی برای وصیت نداشت او همیشه امیدوار بود، هیچوقت فکر نمیکرد همچین اتفاقی بیافتد که کسی کشتی او را بزند، حتی در مدت جنگ هم عراقیها متوجه برنامههای او نمیشدند و نمیفهمیدند از کجا میآمد و به کجا میرفت.
*و در اینبین افتخارات بسیاری را همکسب کرد؛ درست است؟
محمدابراهیم، موفق به کسب یک درجه در آبان ماه و یک درجه در آذرماه شد که این مهم برای ارتشیان بسیار اهمیت دارد یک درجه را نیز به خاطر فداکاریهای زیاد گرفته بود و درجه دیگر را برای فکرها و کارهایی که در جنگ انجام داد.
تصمیم گرفته بود با تصمیمات خود اقتصاد عراق را بهزانو دربیاورد و از همین رو بود که با آتش کشیدن «البکر و الامیه» اقتصاد عراق را مختل کرد تا به پیروزی که میخواست رسید و عراق تا چندین سال نتوانست سد نو بسازد و یا سدهای تخریبشده را بازسازی کند.
*درباره کتابخانهای بفرمائید که به نام شهید همتی در سمنان راهاندازی شده است؟
همانطور که گفتم، برادرم بهشدت اهل مطالعه بود و ازنظر علمی و معلومات در سطح بالایی قرار داشت بهطوریکه یک جدول را بهراحتی و در مدتزمانی بسیار اندک حل میکرد و همیشه میگفت: «دلم میخواهد همه اهل مطالعه و کتاب باشند و از اطلاعات عمومی بالایی برخوردار باشند» و به همین دلیل بود که نام وی بر یک یاز کتابخانه های شهرش قرار گرفت.
من هم نام دخترم را به یاد آخرین مأموریت ناوچه پیکان و برادرم، مروارید نهادم و تاکنون، کتاب مرواید پیکان، مستند و مصاحبه رادیویی در خصوص برادرم منتشر و ساختهشده است؛ در آن کتاب، یکی از همزمان ابراهیم، مینویسد عملیات مروارید به پایان رسیده بود و ما از اسکلههای البکر و الامیه دور شده بودیم که ناخدا همتی مرا از آیفون صدا زد و گفت: «مسیحی بیا روی پل فرماندهی کارت دارم، چهلوهشت ساعت از شروع عملیات گذشته بود، چون افسر مخابرات و مسئول رادار ناوچه بودم زمانی برای استراحت نداشتم وقتی ناخدا مرا دید با دست بر شانهام زد خیلی تشکر کرد و گفت: که تو از عوامل اصلی موفقیت ناوچه و عملیات بودی در حین صحبت بودیم که یکدفعه بچهها داد زدند موشک، موشک.»
بخش دیگری از این کتاب هم بسیار جالب است آنجا که مینویسد: «انتظار حمله رو نداشتیم حفیظیها فرمانده دوم ناوچه دستور داد سکان به چپ موشک به پاشنه ناوچه خورد و شفت موتور و پروانه از کار افتاد موشک دوم به پل فرماندهی اصابت کرد و ترکشهای آنهمه جای دست و بدنم را فراگرفت لحظاتی جایی را نمیدیدیم و چشم راستم بیرون ریخت.»
«در آن حال دیدم از گوشهای ناخدا خون میآید ایشان گفت: ناخدا، دیگِ منو حلال کن موشک سوم به پل فرماندهی خورد و ما را به داخل آب پرت کرد ناخدا همتی ترک ناو زد و بچهها به داخل آب پریدند ولی او هرگز ناو را ترک نکرد در همان حال یکی از اوزا «ناو عراقی» نزدیک شد تا ما را اسیر کند که یکی از هواپیماها ناو ما را زد».
*سرنوشت پیکان درنهایت چه شد؟
از حدود پنجاهوچند نفر کارکنان ناوچه جنازه دو، سهنفری پیداشده و بقیه مجروح و مفقود شدند و بعضی نیز به اسارت درآمدند.
نظر شما